خاطرات رزمندگان لشکر ثارالله از عملیات کربلای 4؛
چندين سال در عمق خاک دشمن شناسايي کردم، ولي اسير نشدم، آن روز نزديک بود در خاک خودمان اسير شوم.
نوید شاهد کرمان، به مناسبت سالگرد  ایام عملیات کربلای 4، خاطرات رزمندگان اطلاعات عملیات لشکر ثارالله را مرور می کنیم:

*همراه با يکي از دوستان جهت شناسايي خط لشکر هم‌جوار به طرف خط منطقه ي عملياتي کربلاي 4 رفتيم .  نزديک اروند رسيديم . از موتور پايين آمديم . موتور را پشت خاکريز گذاشتيم . قبل از اينکه از خاکريز عبور کنيم ، به مهدي گفتم :«چکش برق موتور را بردار تا کسي نتواند آن را ببرد .»
چکش برق را برداشت و از خاکريز گذشتيم. به سوي اروند رفتيم . چند نفر در فاصله اي دورتر به طرف ما مي‌آمدند. گمان کرديم خودي هستند .  ناگهان تيري به سوي ما شليک کردند. متوجه شديم عراقي هستند.  چون براي شناسايي خط خودي حرکت کرده بوديم، اسلحه نداشتيم. بنابراين شروع به دويدن کرديم.
شدت تيراندازي به قدري زياد شد که تيرها به سرعت از کنارمان مي گذشت . ناچار روي زمين خوابيديم . عراقي ها به سوي ما مي آمدند. کم کم صورت آن ها را مي‌ديدم. نمي خواستم اسير شوم . تصميم گرفتم فرار کنم . به مهدي گفتم :«هر چه مي خواهد بشود، من رفتم. اگر بمانم، اسير مي‌شوم.» بدون آنکه منتظر پاسخ باشم ، خيلي سريع بلند شدم . با يک خيز خودم را پشت خاکريز انداختم و پا به فرار گذاشتم . 
تيراندازي شروع شد ، تيرها به سويم مي آمد و نمي‌دانستم چرا به من اصابت نمي کند . کمي بعد وقتي به محل امني رسيدم ، مهدي را که نفس زنان پشت سرم مي دويد ، مشاهده کردم . 
بعد از فرار من، او هم بلند شده و فرار کرده بود. شتابان سوار موتور شديم، اما موتور روشن نمي شد. فراموش کرده بوديم چکش برق را سرجايش بگذاريم. وقتي بالاخره از منطقه دور شديم، گفتم :«چندين سال در عمق خاک دشمن شناسايي کردم، ولي اسير نشدم، امروز نزديک بود در خاک خودمان اسير شوم.»
راوی: جواد رزم حسینی

*مهدي پرنده غيبي کمي پس از ساعت 9 روز اول عمليات کربلاي 4 از جزيزه‌ي ام‌الرصاص برگشت . کنار ماشين ايستاده بودم و منتظر او و بقيه بودم تا آن ها را به عقب ببرم‌. مهدي و همراهانش به سوي ماشين آمدند. همان موقع مغفوري از راه رسيد و پس از سلام و احوالپرسي از مهدي خواست که او را با قايق تا کنار خاکريز همراهي کند.
مهدي پذيرفت. سوار قايق شد. هنوز چند متر از ساحل دور نشده بودند که هواپيماهاي عراقي در آسمان ديده شدند. بمباران شروع شد. بمب هاي زماني به طرف زمين سرازير گشت. اين بمب ها قبل از اصابت به زمين در چند متري  منفجر مي شوند .      مهدي پرنده غيبي و مغفوري با ترکش يکي از اين بمب ها به شهادت رسيدند. تــرکش بـه دست سکـان دار قـايـق خورد و آن را قطع کرد. سکان‌دار با دست ديگر قايق را به اسکله برگرداند . شهيدان را عقب لندکروز گذاشتم و حرکت کردم .  
راوی: محمدرضا سخی

*در منطقه‌ي عملياتي کربلاي 4 ديده بان بودم.  هميشه با نگاه به جزئيات متوجه تغيير و تحول خط عراقي ها مي شدم . مثلاً تعداد دستشويي ها را مي شمردم. يک روز متوجه مي شدم که دستشـويي ها از بيست عـدد به پنجاه عدد افزايش يافته است. مي‌فهميدم که تعدادي نيروي جديد وارد منطقه شده اند. تانکر آب رساني دشمن را زير نظر مي گرفتم. در  بيست و چهار ساعت فقط يک بار تانکر وارد مقر عراقي ها مي شد. بعداً تعداد رفت و آمدها زياد مي شد و روزي سه مرتبه تانکر آب به منطقه مي آمد. ماشين غذا هم همين وضع را داشت. هر وقت عراقي ها تعداد نيروهايشان را افزايش مي دادند، رفت و آمد ماشين غذا و تانکر آب زياد مي شد. به اين ترتيب گزارش منطقه را به مسئولين مي دادم . 
راوی: حمزه سیدی

برگزفته از کتاب شناسایی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده