مروری برزندگی نامه وخاطرات سردار شهید کربلای چهارحاج علی باقری شهید
سردار شهید حاج علی باقری فرمانده دلاور گردان امام حسین (علیه السلام) از لشکر امام حسین (علیه السلام) در سال ۱۳۴۲ در محله پزوه خوراسگان اصفهان نوزادی پا به عرصۀ گیتی گذاشت که والدینش به خاطر عشق و ارادت به امیرمؤمنان (علیه السلام)، نامش را علی نهادند. در روزهای اول حمله نظامی ارتش بعث عراق به خاک وطن اسلامی پا در رکاب جنگ کرد و از همان روزهای نخست، دلاورانه و بی‌محابا در مأموریت‌های محوله بخوبی ایفای نقش کرد و در این راستا بارها تا سرحد شهادت پیش رفت و کوه‌های سر به فلک کشیده غرب و دشت سوزان جنوب را با قدم‌های استوار خود مردانه درنوردید

شهید حاج حسین خرازی :« در یک کلمه می‌توان گفت که حاج علی چشم و چراغ لشکر بودـ»

 

زندگی نامه

سردار شهید حاج علی باقری فرمانده دلاور گردان امام حسین (علیه السلام) از لشکر امام حسین (علیه السلام) در سال ۱۳۴۲ در محله پزوه خوراسگان اصفهان نوزادی پا به عرصۀ گیتی گذاشت که والدینش به خاطر عشق و ارادت به امیرمؤمنان (علیه السلام)، نامش را علی نهادند. در روزهای اول حمله نظامی ارتش بعث عراق به خاک وطن اسلامی پا در رکاب جنگ کرد و از همان روزهای نخست، دلاورانه و بی‌محابا در مأموریت‌های محوله بخوبی ایفای نقش کرد و در این راستا بارها تا سرحد شهادت پیش رفت و کوه‌های سر به فلک کشیده غرب و دشت سوزان جنوب را با قدم‌های استوار خود مردانه درنوردید.

همواره در امواج خطر و عملیات‌های سخت و دشوار، طرح ها و ابتکار عمل‌های این فرمانده شجاع، قوت قلب مسوولان جنگ بود. حاج علی در طول مدت حضور طولانی و مداوم خود در جنگ هرگز حتی برای یک مرتبه اظهار خستگی نکرد. با آنکه کار فرماندهی در جنگ آن هم جنگ ایمان و کفر، جنگ نور و ظلمت، بسیار سخت بود و آماده‌سازی نیروها برای عملیات و انتخاب بهترین و مجربترین کادر فرماندهی کار چندان آسانی نبود اما شهید باقری با صبر و حوصله و مهارت و تجربه بارها در مناطق مختلف این کار سخت را انجام داد و هر بار از دفعه قبل موفق تر. نسل امروز اگر خواست حاج علی باقری را بشناسد، چاره‌ای ندارد جز اینکه در کوچه‌های خرمشهر، در خیابان های آبادان، شلمچه، در طلائیه، در فکه، در مجنون، در سوسنگرد و هویزه و بستان، در سنندج و مریوان و بانه، در حاج عمران و مهاباد و سقز، در خلیج و اروند و کارون، در دشت و کوه و صحرا به تماشای حماسه‌آفرینی او بنشیند

.

 علی از تبار آنهایی بود که بی‌ادعا و مظلوم سر بر اطاعت رهبری روشن ضمیر نهادند که کلامش الهی و راهش حسینی بود. او از تبار شهید و شهادت، مجروحیت و اسارت، قطعه قطعه شدن و با یک گلوله و خمپاره نابود شدن و تا بیکرانه هستی به پرواز درآمدن و با یک ترکش تا اوج ملکوت سفر کردن و با یک فشنگ تا به خدا رسیدن بود. شهید باقری که از روزهای خط شیر و جبهه محمدیه و دار خوئین با رزمندگان همراه شده و سختیها را تحمل کرده و در هر عملیاتی صدها رفیق و دوست خود را از دست داده و به غم هجرانشان دچار شده بود، دلی پر غصه و درد داشت.

حاج علی ، در عملیات محرم دو بار گردان را سازماندهی کرد و دو بار به قلب دشمن یورش برد و در دهمین عملیات چنان مجروح شد که پس از بهبودی نسبی پزشکان معالج او را از پیاده‌روی بر حذر داشتند. بعد از علمیات بدر، فرماندهی گردان امام حسین (علیه السلام) را بر عهده گرفت.

گردان امام حسین (علیه السلام) که از زمان تشکیل تا پایان جنگ، همواره به عنوان گردان خط‌ شکن و حماسه‌ساز معروف بود، دوباره تحت فرماندهی و مدیریت مقتدرانۀ این فرمانده مهذب و مجرب و شجاع به یک مجموعه رزمی کاملاً آماده پیکار تبدیل شده بود. شهید باقری در تربیت نیروی کادر، حرف اول را می‌زد و بسیاری از نیروهایش در جنگ در رده‌های مختلف فرماندهی ایفای نقش کرده و برای دین و کشور افتخار کسب کرده‌اند. سردار شهید باقری همواره در رزم های شبانه، در آموزش های نظامی و مانورهای آموزشی سعی داشت آنچه را که به بهای سال‌ها مجاهدت به دست آورده را به نیروهایش آموزش دهد.

حاج علی در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و ثمرۀ ازدواج تنها فرزند او محمدصالح است که از آن پدر قهرمان به یادگار مانده است. شهید باقری در سال ۱۳۶۵ جهت حضور در مراسم سیاسی عبادی حج، عازم عربستان شد و درکنار روضۀ مطهر حضرت رسول (صلی ا… علیه و آله و سلّم) و قبرستان شریف بقیع، عاشقانه بر مظلومیت اهل بیت پیامبر (صلی ا… علیه و آله و سلّم)، به ویژه حضرت زهرا (سلام الله علیها) اشک ریخت و ناله‌ها سرداد و در طواف خانۀ دلبر و کعبه عشق، از حضرت حق جواز شهادت گرفت.

لشکر امام حسین (علیه السلام) برای حماسه‌ای دیگر آماده شد و گردان امام حسین (علیه السلام) نیز در منطقه‌ای سخت و دشوار، به امتحان الهی دعوت شد. اسم منطقه عاشورا، اسم گردان، امام حسین (علیه السلام) و گردان امام حسین (علیه السلام) در منطقه عملیاتی عاشورا، بایستی کربلا به پا سازد و ساخت




حاج علی برای آخرین بار از شهرک دار خوئین بیرون آمد و به آرامی نگاه خود را به این میعادگاه عاشقان امام حسین (علیه السلام) دوخت و گفت: «برای همیشه خداحافظ…». شب عملیات کربلای ۴ که او را برای میهمانی دعوت کرده بودند، کنار ستون گردان در مسیر عملیات حرکت می‌کرد. الله اکبر از صلابت…، از اقتدار…، دستور سوار شدن بر قایق ها را که در نهر عرایض مستقر بودند، صادر کرد و خود میان یکی از قایقها ایستاد. با بی‌سیم‌چی و پیک و … نحوه حرکت را یادآوری کرد و تذکرات لازم را به فرماندهان و نیروها داد. این آخرین جملات او بود و آخرین دیدار و همین قایق بود که با سرعت به پیش می‌رفت و در امواج خروشان اروند «زورق عشق» نامیده شد و بالاخره عملیات کربلای ۴ و آبهای اروندرود، معراج این انسان وارسته بود و این سردار عاشورایی پس از حضور در تمامی عملیاتها و بعد از سالها مقاومت، مبارزه و جهاد در راه خدا، در تاریخ 1365/10/04 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به جمع همسنگران شهیدش میهمان شد.

شهید بزرگوار حاج حسین خرازی با حضور در منزل این شهید گفت: «حاج علی چشم و چراغ لشکر بود«

شهید حاج حسین خرازی : در یک کلمه می‌توان گفت که حاج علی (باقری) چشم و چراغ لشکر بود+مروری برزندگی نامه وخاطرات سردار شهید کربلای چهارحاج علی باقری شهید

 

گوشه‌هایی از ابعاد شخصیتی شهید

 

از کوچکی شخصی شجاع، فکور و خود ساخته بود. هنگامی که به مرخصی می‌آمد ابتدا به گلستان شهدا می‌رفت و اغلب اوقاتش را در مرخصی ها صرف بازدید از خانواده شهدا می‌کرد.

در تمام طول فرماندهی گردان همیشه مسوولیت گردان های پیاده را که از مشکل ترین گردان ها بود، بر عهده داشت.

جذبه خاص و شخصیت بالایش و از طرفی لیاقت و شایستگی او محبوبیت خاصی برای او ایجاد کرده بود بطوری که چند تن از برادرانی که قبلاً فرمانده گردان بودند به گردان حاج علی آمده بودند تا در کنار ایشان باشند.

ارتباط معنوی خاصی داشت. به ائمه اطهار (علیهم السلام) و عزاداری ها بسیار اهمیت می‌داد و گردان را نیز به این امر سفارش می‌کرد. یکی از همرزمانش می‌گوید: هر موقع برای نماز صبح بیدار می‌شدیم، ایشان را در حال سجده می‌دیدیم.

 

شهید باقری از زبان همرزمانش

 

پایداری شهید

در عملیات محرم در خدمت مسوولیت یکی از گروهان‌های گردان تحت امر ایشان را بر عهده داشتم. شهید باقری در این عملیات از ناحیه دست زخمی شد ولی به هیچ وجه راضی نشد به عقب برود و پس از پانسمان در بیمارستان صحرایی درحالی که دست باندپیچی‌اش را به گردن انداخته بود تا آخر عملیات در منطقه، هدایت گردان را بر عهده داشت.

تواضع و اخلاص

بعد از عملیات بدر مسوولیت گردان امام حسین (علیه السلام) به شهید باقری واگذار شد. تواضع ایشان تا آنجا بود که حتی به خود ایشان اجازه نداد تا برای معرفی به عنوان فرمانده گردان وقت شهید خرازی را بگیرد و شخصاً آمد و پس از معرفی خود و توضیح مختصری از سوابق و مسوولیت‌های قبلی و اینکه چه موقع به جبهه آمده است، داد و افزود: الان مسوولیت این گردان به بنده محول شده است. به اتفاق چند تن از بچه‌های گردان تصمیم گرفتیم گردان را ترک کنیم چون تصور ما از اولین برخورد ایشان این بود که ایشان فردی خشن و سخت گیر است و برخورد خوبی با نیروهایش نخواهد داشت ولی پس از اولین ماموریتِ گردان که در یکی از حساس‌ترین مناطق (جاده خندق) بود، برخورد حاج علی ما را شرمنده کرد و از اینکه نسبت به این شهید عزیز کم لطفی نموده بودیم، خود را سرزنش می‌کردیم. توجه شهید به نیروهایش و اهمیتی که برای نیروهایش قائل بود، بسیار قائل توجه بود. از آن موقع به بعد تصمیم گرفتیم تا آخرین لحظه به عنوان یک سرباز در گردان او بمانیم.

نماز شب

مدتی بود گردان ما در کردستان بود. هوای کردستان به علت موقعیت جغرافیایی منطقه بسیار سرد بود؛ بطوری که بچه‌ها برای خوابیدن از کیسه خواب استفاده می‌کردند، حتی بعضاً از شدت سرما پارچه‌ای روی صورت خود می‌انداختند و در چنین شرایط سختی این سردار مهذب اسلام، شهید حاج علی باقری بود که نیمه‌های شب برای نماز شب وضو گرفته بود و در حال خواندن نماز شب بود.

آمادۀ عروج

قبل از عملیات کربلای ۴ بود، حاج علی تمام غنائمی که در دست گردان بود، تحویل تسلیحات لشکر داد و تسویه حساب کرد حتی یک قبضه کلت کمری را که به امانت نزد ایشان بود، تحویل داد. یکی از دوستانش تعریف می‌کند: یک هفته قبل از عملیات، خواب دیدم که به زودی به شهادت می‌رسد.

محبت ائمه اطهار علیهم السلام

گردان به منظور آمادگی برای شرکت در عملیات، مشغول تمرین های نظامی بود. آن ایام مقارن بود با ایام عزاداری (گویا ایام عزاداری حضرت زهرا سلام االله علیها). شب هایی بود که سه، چهار ساعت در اروندرود مشغول مانور و رزم شبانه بودیم و پس از آن بچه‌ها استراحت می‌کردند و آن موقع بود که حاج علی می‌گفت: به هر ترتیبی شده بچه‌ها را تشویق کنید تا برای عزاداری از سوله‌ها و استراحتگاه‌ها بیرون بیایند درحالیکه ایشان خودشان در عزاداری پیشاپیش همه بودند.

قبل از عملیات به بچه‌ها سفارش می‌کرد منطقه عملیاتی حساس است، سعی کنید از نظر معنوی خود را تقویت کنید و رابطه‌تان را با ائمه اطهار علیهم السلام زیاد کنید.

آرزوی شهادت

یکسال قبل از شهادت حاج علی باقری شب ازدواج من در جشنی که مخصوص رزمندگان لشکر برپا شده بود، او نیز حضور داشت. بعد از پایان مراسم، شهید باقری مرا به گوشه‌ای کشاند و درحالی که مانند ابر بهاری گریه می‌کرد، می‌گفت: «برای من دعا کن، دعای تو امشب مستجاب می‌شود. من خیلی وقت است که منتظر شهادت هستم و هنوز توفیق شهادت برایم حاصل نشده است» و درست یک سال بعد در همان ایام بود که حاج علی به شهادت رسید.

تشرف به مکه

در سال ۶۵ به مکه مشرف شد. باتفاق چند تن از بچه‌های کادر گردان خدمت ایشان رسیدیم. آنجا به ما گفت: «من این بار به شهادت می‌رسم». البته حالات حاج علی گویای این امر بود و این جمله را بعدها نیز تکرار کرد.

حال و هوای عاشقانه

سه، چهار روز قبل از ورود به منطقه عملیاتی یک روز بعدازظهر حاج علی، گردان را به محوطه برد و صحبت هایی برای بچه‌ها ایراد کرد. حاجی حالات عجیبی پیدا کرده بود. اکثر بچه‌ها می‌گفتند: «حاج علی در این عملیات به شهادت می‌رسد، روحیات حاج علی روحیات قبلی نیست

هدیه متبرک

عصری روزی که قرار بود پس از نماز مغرب و عشاء به سمت منطقه عملیاتی حرکت کنیم، شهید باقری تکه پارچه‌ای را که قبلاً بچه‌های اطلاعات لشکر با ضریح امام حسین (علیه السلام) متبرک کرده بودند، تکه تکه می‌کرد و به بچه‌ها می‌داد و می‌گفت: «اینها را داخل جانمازتان بگذارید

نماز آخر

وضوی آخر را گرفت و آخرین نماز را خواند. نماز مغرب و عشاء را به او اقتدا کردیم درحالی که حالات عرفانی عجیبی داشت. به سمت قایق ها حرکت کردیم تا پس از سوار شدن بر قایق‌ها به منطقه عملیاتی برویم. حاج علی در فاصله رسیدن به قایق‌ها که مسافتی در حدود چهار، پنج کیلومتر بود، به علت جراحات قبلی چندین بار حالت تهوع پیدا کرد ولی هیچ چیز نمی‌توانست مانع او در رسیدن به معشوق خویش شود. ماموریت گردان ما در جزیره بلجامیه بود. جزایر ماهی، بوارین و ام الرصاص روی تنگه تسلط داشتند و ما باید تنگه را پشت سر می‌گذاشتیم و وارد بلجامیه می‌شدیم. قرار بود ابتدا گردان یونس توسط برادران غواص عمل کند و پس از آن گردان ها با قایق وارد عمل شوند.

 

وصیت‌نامه

 

«بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصّالِحین»

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمْ فِئَهً فَاثْبُتُواْ وَاذْکُرُواْ اللّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلَحُونَ»

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هرگاه با فوجی از دشمن مقابل شدید، پایداری کنید و خدا را پیوسته یاد آرید، باشد که فاتح و فیروزمند گردید»(سورۀ انفال، آیۀ ۴۵)

با سلام بر حضرت ولی عصر، امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و با درود بر نایب بر حقش، حضرت آیت الله خمینی و با سلام بر شهیدان راه حق و فضیلت که با نثار کردن جان و خون خویش، درخت انقلاب اسلامی ایران را بارورتر کردند و نگذاشتند این ضدانقلاب ها، انقلاب اسلامی ایران را به هم بزنند. انقلابی که برای ما یک سرنوشت بود. انقلابی که راه شناخت اسلام را به ما یاد داد و نگذاشت که ما به لجن‌زار کشیده شویم که رهبریت آن را دشمن مستکبران به عهده داشت و با سلام بر شهیدان صدر اسلام تا بحال و با درود بر رزمندگان جبهه‌های حق علیه باطل و با درود بر پدر و مادرانی که چنین فرزندانی را بعد از ۱۴ قرن در دامن پاک خود بزرگ کردند و کلمه اسلام را بر دهان آنها نهادند، آنها را بزرگ کردند و روانه جبهه‌های حق علیه باطل کردند و آنها را با سرور آزادگان حسین ابن علی علیه السلام و فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم آشنا کردند و آنها را با علی اکبرعلیه السلام و علی اصغر علیه السلام آشنا کردند و با سلام بر پدر و مادران شهیدان که با قلبی راسخ و ایمانی قوی از عزیزان خود گذشتند. در این لحظه که وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، نمی‌دانم که سرگذشتم آخر چه می‌شود! آیا به شهادت می‌رسم یا اینکه در بستر مرگ می‌میرم؟! ولی از خداوند متعال خواهان این هستم که اگر موقعی خواست جانم را بگیرد و امید است که خداوند لیاقت شهادت را به من حقیر بدهد تا بتوانم در پیشگاه شهیدان راه حق در آن دنیا سرافراز باشم.

اما چه زیباست که لطافت قلب مادری که فرزندش را در آغوش بگیرد و او را ببوسد و به یاد زحمت های خود گردد تا بتواند از فرزندش بهتر نگهداری کند.

همچون که بارها مرگ به سراغم آمده است ولی من لیاقت آن را نداشته که آن را در بر گیریم؛ کاش نصیبم و قسمتم چنین بوده باشد که کارم به اینجا بکشد که در این وهله از زمان و در این عملیات لیاقت شهادت را پیدا کنم.

من علی باقری فرزند علی اکبر به تاریخ تولد ۱۳۴۲ به شماره شناسنامه ۲۷۹۲ شهادت می‌دهم به وحدانیت خداوند یکتا و شهادت می‌دهم که محمد صلی الله علیه و آله و سلّم پیامبر و فرستاده اوست و برای راهنمایی مردم آمده تا آنها را به اسلام دعوت کند. «اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمّداً رسول الله و اشهد انّ علیًّ ولیّ الله».

الان در وهله‌ای از زمان قرار گرفته‌ایم که جنگ ما احتیاج به نیروی مردمی دارد. برادران! جبهه‌ها را مبادا خالی کنید و از دستورات اسلام سرپیچی کنید و حرف امام عزیز را زیر پا گذارده و به دنبال هواهای نفسانی خود بروید و دیگر دنبال‌رو رهبر نباشید! ما می‌بینیم که در گوشه و کنار کشور و شهرستان ها سخنی از اسلام و جنگ نیست و بیشتر حرفشان دربارۀ ایجاد کردن کارهایی است که اسلام را طرد کنند و رزمندگان ما را از جنگ باز دارند و خط‌مشی را پیش می‌کشند که به رهبر و لبیک‌گویان آن مخالف آن هستند. برادران عزیز! گوش به حرف اینها ندهید! حرف آنها را زیر پا گذاشته و دنباله‌رو سخنان رهبر عزیزمان باشید. برادران! ما هر چه داریم از اسلام است. از همین خونها است که ریخته شده است. برادران! مواظب باشید خود را در خطی نیاندازید و دنباله‌رو حاکمیت آنها نباشید. آنها می‌خواهند حکومت را خود در دست بگیرند و حکومت بر سر پا کنند.

اسلام است که به ما درس عشق و شهادت را آموخت. اسلام است که به ما درس ایثار و شهادت به ما آموخت. اسلام آموخت به ما که چطور دنباله‌رو حسین علیه السلام باشیم. اسلام بود که همچنین رهبری را به ما شناخت داد که دنباله‌رو آن باشیم که بتوانیم انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) متصل کنیم و تحویل صاحب اصلی‌اش بدهیم. برادران عزیز! همیشه و همه جا دنباله‌رو خط امام باشید. از امام عزیز طرفداری کنید و کمکش کنید و نگذارید مستکبران او را رنج بدهند. امام عزیز امیدش به ما رزمندگان است. امیدش به خدا و بعد به ما مردم ضعیف است. امام دلش خون است. دست از این کارها بردارید. اختلاف را راه ندهید. دست آنها را بشکنید و نگذارید اختلافات شهرستانها را به جبهه‌ها بکشانند. شهیدان ما این را از ما می‌خواهند که دنباله‌رو راهشان باشیم و ادامه‌دهنده سخنانشان باشیم و گوش به حرف آنها باشیم و حرف های آنها را عمل کنیم.

برادر عزیز! جنگ است؛ آمریکا و شوروی، عراق، اسرائیل، کویت، فرانسه و تمام کشورها به هم متحد شده‌اند که ایران را به نابودی بکشند. سعی کنید آن را با دست دادن با هم کمرش را خرد کنید. آن دیگر نتواند قد علم کند. آنها را حقیر کنید که به زوال‌دان تاریخ بروند و آنها خود گفته‌اند که ما نمی‌توانیم با این ایرانی ها مبارزه کنیم. آنها به خاطر اسلام می‌جنگند.

آمریکای زبون از شما رزمندگان و شما مردم شهیدپرور می‌ترسد. از سخنان امام عزیز وحشت دارد. در همه جا هشیار باشید و گوش به سخنان امام دهید. مبادا آن را تنها گذارید. آن فرزند حسین علیه السلام است. جدش محمد صلی الله علیه و آله و سلّم است. مادرش فاطمه سلام الله علیها است و امیدش، شما مردم هستید. گوش به سخنان آیت الله منتظری دهید. او دوم شخصیت مملکت است. بعد از امام عزیز است. اینها درس شان را از انبیاء و امامان یاد گرفته‌اند.

برادران! همچون که در جنگ با دشمنان داخلی می‌جنگید، سعی کنید که در داخل، دشمنان داخلی را از بین ببرید. ما هر چه ضربه می‌خوریم، از دشمنان داخلی است. دشمن داخلی ضربه‌اش سنگینتر از دشمن خارجی است، «پشتیبان ولایت فقیه باشید که به این مملکت ضربه‌ای نخورد». «امام خمینی»

مادران و پدران عزیز و گرامی! از آمدن فرزندانتان جلوگیری نکنید، بگذارید که آنها هم در این جنگ سهمی داشته باشند. عزیزان شما برای نابودی اسلام که نمی‌روند! آنها برای بدست آوردن اسلام می‌روند، مگر نبود که امام حسین علیه السلام با ۷۲ تن در صحرای کربلا جنگید. بخاطر اسلام شهید شد. ما که عزیزتر از حسین (علیه السلام) نیستیم. الان این اسلام است که احتیاج به نیرو دارد. احتیاج به خون دارد. فرزندانتان را آزاد گذارید مگر آنکه مادری نبود که فرزندش در جنگ کشته شد؛ سر جوانش را برای او آوردند، سر او را گرفت و پرت کرد به طرف دشمن و گفت من چیزی را که در راه خدا داده‌ام، دیگر بر نمی‌دارم! جانش که عزیزتر بود! دادم. جسمش که برای من کاری نمی‌کند.

پدران و مادران شهداء! اگر فرزندان شما شهید شدند، بخاطر اسلام بود. استقامت را پیشۀ خود بگیرید و از اسلام دفاع کنید. مزد شما پیش خداست که در قیامت سرافراز هستید. همیشه‌اش خدا قبول کند. بخاطر اوست نه بخاطر هوای نفسانی شخص خودم.

سلام به مادرم؛ مادر عزیزم، آفرین بر تو که بر احساسات مادرانه‌ات پیروز شدی و فرزند برومندت را روانه جبهه کردی و من هم افتخار می‌کنم که چنین مادری از پیروان حضرت فاطمه سلام الله علیها داشتم.

سلام بر پدرم؛ تو همچون ابوذر زمان باش و استقامت کن و مثل کوه استوار بمان که فجر نزدیک است.

سلام همسرم؛ تو همچون زینب زمان باش، پیام خون شهداء را برسان که شهیدان چطور جنگیدند و برای چه به شهادت رسیدند. همسرم، فکر و تصورش را هم نمی‌کردم، تو به من امیدی دوباره بخشیدی. زینب‌گونه استقامت کردی و از رفت شوهرت به جبهه جلوگیری نکردی. تو ملائکه‌ای بودی در این دنیا برای من، تو فرشته نجات من شدی. تو عمری دوباره به من دادی تا بتوانم اسلام را بیشتر بشناسم.

همسرم؛ فرزندم که به دنیا آمد، اگر پسر است، اسمش را محمد بگذار و اگر دختر بود، اسمش را زهرا بگذار و آن را که بزرگ کردی، راه شناخت اسلام را به او یاد بده و بگذار ادامه دهندۀ راه پدرش باشد، بلکه بتواند انتقام این خون ها را بگیرد.

باید ببخشید از اینکه نتوانستم پسری خوب برای شما باشم. از خداوند برایم آمرزش و مغفرت بخواهید.

»پسر گناهکار شما، علی باقری«

» والسلام«

گل برگ شفق به روزگاری تو علی

آیینه سبز هر بهاری تو علی

در سینه عاشقان دین تربت توست

با اینکه شهید بی مزاری تو علی


 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده