شهید حاج قاسم میر حسینی در سال 1365 در شلمچه و در عملیات کربلای 5 پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی به شهادت رسید. داستانی کوتاه از شهید میرقاسم میرحسینی به روایت از پدر شهید را با هم مرور می کنیم.
نذر جبهه
نوید شاهد: به مرخصی آمده بود. هر روز به یک روستا سر می زد و برای جوانها سخنرانی می کرد تا جبهه بروند. گاهی هم به من کمک می کرد.
روزی گفت : بابا برای پیروزی رزمندگان توی جبهه چیزی نذر کن. بچه هم که بود ، اگر گوسفند نر داشتیم ، آن را به عنوان نذری می کشت.
گفتم: باشه بابا .
گفت: پس  این دوتا گاو را نذر پیروزی رزمندگان کن .
قبول کردم و از آن روز، آن دو گاو در انتظار پیروزی بودند. چند ماهی گذشت. توی جبهه ها خبری نبود. یک روز که از جبهه برگشت ، گفتم: بابا توی جبهه که خبری نیست. الان هم که علوفه کمه. بگو با این گاوا چکار کنیم. گفت: اونا رو بفروش و پولش را بگذار بانک. وقتی رزمندگان پیروز شدند ، پولش را بریز به حساب جبهه. همین کار را کردم. پس از آن قاسم شهید شد و من در انتظار خبر ماندم. جنگ که تمام شد ، پول را ریختم به حساب.
و اما خاطره­ای دیگر... هیچ وقت نشده بود که قاسم از ما چیزی بخواهد اما آخرین باری که به مرخصی آمده بود، رو به من کرد و گفت : یکی از گاوهایت را به من بده .
گفتم : بابا این چه حرفی است که می زنی، همه اش مال توست .
گفت: برای مخارج شهادتم می خواهم .
دیدم اصرار می کند، گفتم: برو هر کدام را که می خواهی انتخاب کن .
 با هم رفتیم توی طویله و دست گذاشت روی یکی از گاوها.
گفتم: باشه بابا برای تو .
پس از چند روز دوباره برگشت به جبهه که دیدم رادیو مارش حمله می زند. آمدم از اتاق بیرون. دیدم یکی از گاوها ماع می کشد، خودش را به در و دیوار می کوبد و یک لحظه آرام و قرار ندارد . همان گاوی بود که قاسمم روی آن دست گذاشته بود. انگار داشتند آن را به مسلخ می بردند. بعدها که فکرش را کردم ، دیدم کار آن گاو مصادف با همان ساعت و روز شهادت قاسم بود .

راوی : پدر شهید میر قاسم میر حسینی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده