سردار علی ناصری در یکی از خاطرات خود می‌گوید: منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل می‌کرد. حرکت بسیار مشکل بود. علی آقا به هر مین که می‌رسید با خونسردی آن را خنثی می‌کرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم....

به گزارش نوید شاهد از زنجان، سردار علی ناصری در بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس اظهار می‌کند:

یک روز بعد از نماز ظهر حاج عباس هاشمی مرا صدا زد و گفت: «باید با علی آقا بری شناسایی. برو آماده شو.»

وسایل و بی‌سیم را آماده کردم. یاد حرف‌های علی آقا افتادم که می‌گفت: «هر کی با من میاد، باید قید همه چیز و همه کسو بزنه.»

از بانه تا خط اول را با موتور و بقیه راه را سینه خیز رفتیم. آرنج‌های هر دو نفرمان زخمی شده بود و می‌سوخت. زخم کف دست­مان هم پر از خار و خاشاک بود.

منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل می‌کرد. حرکت بسیار مشکل بود. علی آقا به هر مین که می‌رسید با خونسردی آن را خنثی می‌کرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم. نزدیکی سنگر، تیربار و سرنیزه‌اش را به من داد و گفت: «تا پنجاه بشمار. اگر برنگشتم، از همین راه که آمدیم برگرد.»

چهار بار تا پنجاه شمردم. خبری نشد. ناگهان صدای پایی آمد و بعد گفتگوی دو عراقی سکوت شب را شکست. تیربارچی‌ها شیفت عوض کردند. تا کار تمام شود نیمه جان شدم. نگران علی آقا هم بودم. گرسنگی و تشنگی و هراس مثل ماری بر وجودم چنبره زده بودند.

هوا رو به روشنی می‌رفت. بعد از نیم ساعت که برای من نیم قرن گذشت، بالأخره پیدایش شد. اگر دنیا را به من می‌دادند با آن لحظه مبادله‌اش نمی‌کردم. با وجود زخم دست و پا دوباره راه رفته را سینه خیز برگشتیم. اگر تا بنه می‌رفتیم، نماز صبح قضا می‌شد. در سایه درخت کناری که توی دشت تک افتاده بود. تیمم کردیم و به نماز ایستادیم. عجب نماز شیرینی بود.


منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده