سه‌شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۴۴
سید جواد حسینی فرمانده لشکر ثارالله در سال 1374 در حین انجام مأموریت در جنوب استان کرمان شربت شیرین شهادت را نوشیدخاطره ای کوتاه از سجاد لشکر ثارالله «سید جواد حسینی» را با هم مرور می کنیم.
دروازه خیبر

نوید شاهد: درست روزهاي به ياد ماندني پيروزي انقلاب با سيد آشنا شدم . سپاهي تشكيل داديم كه سيد از اعضاي تصميم گيرنده و شوراي فرماندهي بود . دو، سه ماهي از تشكيل سپاه مي گذشت كه قضية شورش خوانين مخالف روي داد. آنها اسلحه هاي زيادي از استاندار وقت (بهرامي) گرفته بودند و نتيجه اينكه ساز مخالف كوك شد و درگيري به وجود آمد . هفت ، هشت شهيد داديم تا توانستيم تعدادي از اين اسلحه ها را جمع كنيم.

بعضي از خوانين ياغي و متمرد، كشته شدند و بعضي از مملكت فرار كردند. سه تا چهار ماه بعد ماجراي كردستان به وجود آمد . ما حدود 25 نفري مي شديم كه از كرمان اعزام شده بوديم . شهيد سعد الله فاريابي، صمد رشيدي، اكبر عالمي و بعضي از دوستان ديگر هم بودند.

اما بار دوم كه مي رفتيم با شهيد سيد جواد حسینی همراه بوديم . در مهاباد مستقر شديم و در داخل شهر درگيري داشتيم كه من زخمي شدم. چند شب بعد در مقر سپاه دوباره درگيري شروع شد و خمپاره 120 ميلي متري زدند كه سعدالله فاريابي شهد شهادت را نوشيد و به لقاالله پيوست . سه، چهار ماه با هم بوديم . صبح ها بچه ها همه جمع مي شدند و ك شتي مي گرفتند و بازي مي كردند. انگار نه انگار كه جنگ است و منطق ة خطر خيز . ماه شعبان بود و سيد جواد هميشه دعاي مخصوص ماه شعبان را مي خواند و چه لطفي داشت دعاي سيد!

بعدها كه به جنگ رفته بوديم و سردار حسيني فرمانده نيروهاي كرماني بود، جنگ بستان عمليات موفقي بود ، هر چند هنوز گردان و تيپ و لشكري در كار نبود . هر كس از هر شهر كه اعزام مي شد ؛ مثلاً از تهران، اصفهان، كرمان و ... مي گفتند تهراني، اصفهاني و ...

در آن عمليات فكر مي كنم فرمانده گردان بود . البته من عضو آن گردان نبودم. شنيدم مجروح شده ، گردان آنها كه برگشتند، به جاي آنها رفتيم. سه ، چهار ماه بعد در جبهه كرخه بوديم . من مسؤول گروه كرماني ها بودم . بعد حاج قاسم تيپ را تشكيل داد و آنجا فكر مي كنم سيد جانشين گردان شده بود.

عمليات فتح المبين آغاز شد و پيروزي با بچه هاي ما بود . تعداد بي شماري اسير در دشت عباس و شهر ارد گرفتيم . تا نزديكي مهران ، كمر سرخ و تپه 200 همة تپه ها آزاد شد و دشمن شبانه به مرز خود گريخت ، خطي تشكيل داد و در آنجا استقرار پيدا كرد.

بعد عمليات بيت المقدس شروع شد . ما باز هم موفق شديم 16-17 هزار اسير بگيريم . منطقة عمومي از اهواز تا نزديكي خرمشهر آزاد شد و اين پيروزي كمي نبود.

عمليات بعدي در ماه مبار ك رمضان به نام عمليات رمضان صورت گرفت. تابستان گرم و طاقت فرسايي بود . از سنگرها هم كه نمي توانستيم بيرون بياييم . دور و بر سنگرها هم مي بايست كاملاً بسته باشد . داخل اين

سنگرها نفس گير بود ، هوا سنگين و نفس گير مي شد . بدن هامان شده بود چشمة عرق ! چاره اي نبود ، بايد تحمل مي كرديم. مجدداً براي عمليات خيبر آماده شديم . سردار حسيني در آنجا فرمانده گردان و مراد كمالي هم جانشين بود. مي بايست من، شهيد پايدار و سيد جواد حسيني از خيبر عمل كنيم.

من و شهيد پايدار را بردند پيش آقاي شمخاني . گفت: « اين در خيبر است و اين خط حتماً بايد شكسته شود

سيد جواد و شهيد پايدار حر كت كردند و من پشت جزيره ماندم . براي عبور نيروهاي من قايقي گير نمي آمد .

آنها وارد جزيرة مجنون شده بودند . هيچ كدام از دو گردان نتوانسته بود موفقيت چنداني كسب كند اما چون دشمن مي خواست از طلائيه پاتك بزند، دشمن را منحرف كرده بودند.

ما را بردند جزيره . 50 روز در جزيره بوديم . تيري به گردن من اصابت كرد و من مجروح شدم. بگذريم. بعد از اين جريان، جريان گردان قائم پيش آمد . گفتند گردان هاي مستقلي زير نظر نيروهاي سپاه وابسته به لشكر بايد تشكيل شود . فرماندهي به عهده نيروي زميني و قرارگا ه ها بود كه سيد جواد در آنجا فرماند ه گردان شد .

مدتي هم در لشكر جانشين ستاد بود و بعد كه با قطعنامه مواجه شديم همه برگشتيم. دوباره سپاه هفتم منحل شد و به قرارگاه قدس تبديل شد.

سيد جواد به لشكر پيوست و مسؤوليت تأييد صلاحيت لشكر به وي واگذار شد . هر جا كه با هم بوديم در حال نماز و نياز بود ، بخصوص شب ها كه ديگر به نماز شب خواندن هاي طولاني اش عادت كرده بوديم . وقت اذان كه مي رسيد، بلند مي شد مي رفت با صداي بلند اذان مي گفت . خيلي هم دلنشين و آسماني و بچه ها جمع مي شدند پشت سرش و نماز را به وي اقتد ا مي كردند. دائم الوضو بود.

راوی: عباس مرادی، همرزم

منبع: سجاد لشکر - فاطمه سعادت نصری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده