دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۱
شب عملیات نزدیک صبح درگیری شدیدی بین نیروهای خودی و عراقی پیش می آید وقتی به هوش می آید خودش را در بین تعداد زیادی از شهدا می بیند بقیه همرزمان برگشته اند ،تلاش می کند تا خودش را در جایی مخفی کند اما متوجه می شود وقتی بی هوش بوده پایش هم ترکش خورده است ،تقلایش برای بازگشت به پشت خط بی نتیجه است و در حالی که می خواهد خودش را مخفی کند سربازان عراقی از راه می رسند .

نوید شاهد خراسان شمالی :

برگی از خاطرات مقاومت و صبر در 8 سال دفاع مقدس شهباز سعیدی جانباز و آزاده بجنوردی را  ورق بزنیم.

خودتان را معرفی کنید؟

شهباز سعیدی آزاده و جانباز 60 درصد متولد سال 45 روستای ناوه از توابع شهرستان بجنورد

خاطرات آزاده بجنوردی از 4 سال اسارتش  
چگونه به اسارت رسیدید؟

ماه رمضان سال 65 بود ، در تیپ ویژه شهدا در غرب کشور،منطقه حاج عمران .

نحوه اسارت تان چطور بود؟

ده ماه از خدمتم  در منطقه حاج عمران می گذشت که اطلاع دادن عراق پاتک زده است به منطقه اعزام شدیم ،4 ماه به عملیات کربلای 2 مانده بود هفت ،هشت روز در خط پدافند بودیم دستورعملیات آمد یک شب برای عملیات رفتیم ،بعد از انجام عملیات نزدیکای اذان صبح درگیری شدیدی بین ما و نیروهای دشمن صورت گرفت در حین عملیات از ناحیه سر تیر خوردم دیگرچیزی متوجه نشدم ،وقتی به هوش آمدم نزدیک ظهر بود دور و برم همه مجروح و شهید بودن ،بقیه عقب نشینی کرده بودند خیلی تلاش کردم بتوانم به عقب برگردم ولی پایم هم در زمان بی هوشی ترکش خورده بود هرچه تلاش کردم خودم را به کانالی برسانم تا شب بمانم و به طریقی خودم را به پشت خط برسانم ،نتوانستم در همین هنگام دو نفر سرباز عراقی را بالای سرم دیدم و با زبان عربی به من می گفتن بلند شو وقتی دیدن نمی توانم مرا روی یک پتو انداختن و با خودشان به سنگرشان بردند.

این جانباز سرافراز از چگونگی انتقال خود چنین می گوید.

24 ساعت در سنگر مخفی عراقی ها ماندیم در این زمان یادم نمی آید چند ساعت به هوش بودم چند ساعت بی هوش ،بعد من را با چند نفر که وضعیتشان از من بدتر بود به پشت ماشینی که مهمات می آوردند، انداختند و به بیمارستان اربیل عراق بردند .

شهباز سعیدی از ورودش به اردوگاه  می گوید.

ساعت 12 ظهر بود ،یک کیسه انفرادی به من دادند و وقتی مرا داخل اردوگاه می کردند، گفتند تا یک هفته حق صحبت کردن یا کسی را نداری اما بعد ورودم یکی از اسرا که قوچانی بود از من پرسی کجایی هستی گفتم بجنوردی به حاج آقای محمودی مظفر که از اسرای بجنورد بود گفت حاجی بیا مهمون برات اومده و بعد متوجه شدم که خیلی از بچه های کمپ از شهرستان بجنورد بودند.

رفتار عراقی ها با شما چگونه بود؟

یک نیروی عراقی که مسلط به زبان فارسی بود با حالت دوستانه ای وارد صحبت با بچه ها می شد و افرادی را که فعالیتشان بیشتر بود ودر روحیه بچه ها تاثیر گذار بودند را با چرب زبانی شناسایی می کرد و بعد این افراد را به اردوگاه های دیگر انتقال می دادند و شکنجه می کردند، بیشتر می خواستند بچه ها را جذب گروهک منافقین بکنند.یادم می آید یکی از بچه بسیجی ها در اردوگاه عکس صدام را پاره کرده بود و در سطل زباله انداخته بود وقتی عراقی ها متوجه شدند او را از اردوگاه بردند و دیگر خبری از او نشد بعد ها شنیدیم زیر شکنجه فوت شده است.یک اتاق به اسم انباری داشتند وقتی دوستان را برای شکنجه به آنجا می بردند موقع بازگشت تا یک هفته پاهایشان از پنجه تا زانو سیاه بود.

تعداد اعضای  اردوگاه رمادیه

800 تا 1200 نفر بودیم .در یک اتاق 24 متری حدود 40 بعضی وقت ها هم 65 نفر بودیم.

وی از نحوه تحمل شرایط سخت چنین سخت می گفت:

تحمل که راحت نبود ولی وقتی بچه هایی را می دیدیم که شرایطشون خیلی بدتر از ما است چاره ای جز تحمل نداشتیم.بیشتر اسرا وقتشان را به خواندن قرآن و آموزش هایی که بقیه بچه ها یاد دادشتند ،می گذراندند . از کمترین امکانات از نخ های حوله های کهنه ، نخ گونی و هرچیزی که بود برای ساختن کاردستی استفاده می کردند.

 ایشان از اجرای برنامه ها در مناسبت ها و اعیاد می گفتند:

برنامه ای که بخواهد به طور دسته جمعی اجرا شود وجود نداشت حتی نماز را هم نمی گذاشتند به جماعت بخوانیم ،در ماه محرم بچه ها خودشان زیارت عاشورا می خواندند البته به طوری که مامورای عراقی متوجه نشوند چند تا قرآن داخل آسایشگاه بود که می خواندیم در ماه رمضان هم نهار را که ظهر می دادند برای سحری نگه می داشتیم. فقط تنها برنامه ای که برای عید نوروز داشتن این بود که روز سال تحویل به همه 1200 نفر اجازه می دادند در پشت ساختمان و مقابل سربازان مسلح عراقی با هم احوالپرسی کنند و از حال هم خبردار شوند.

واکنش اسرا زمان پذیرش قطعنامه

خوب انتظار بچه ها مقاومت تا پیروزی نهایی بود، اما وقتی همان کسی که فرمان رفتن به جبهه و دفاع را داده بودند،هرچند این قطعنامه را جام زهر خوانده بودند ولی آن را پذیرفته بودند ، بچه ها هم از ولی امر خویش پیروی کردند.

خبر رحلت امام را چگونه به شما رسید؟ اسرا چه حالی داشتند؟

این خبر را نیروهای عراقی به خاطر اینکه بچه ها را ناراحت کنند قبل از اعلام از طریق تلویزیون به ما اعلام کردند و وقتی یکی از نیروهای عراقی که از این خبر خیلی خوشحال بود خبر را به ما داد همه بچه ها ناراحت شدند تا مدتی از قدم زدن در محوطه خودداری کردند، برنامه ورزشی فوتبال و والیبال تعطیل شده بود اسرا برنامه قرآن خوانی گذاشتند ولی چون به صورت دسته جمعی اجازه عزاداری نمی دادند عزاداری ها شخصی بود.

خاطره ای که وی از دوران اسارت تعریف می کند

همه ان دوران برایمان خاطره است اما برای اینکه فضا عوض شود اجازه بدهید یک خاطره خنده دار برایتان تعریف کنم . یکی از اسرا که بچه نیشابور بود خاطره قشنگی از نحوه اسارتش داشت این دوست ما تعریف می کرد یک روز به خاطر دندان درد به همراه یکی از دوستانش از مریوان به بهداری آمده بودند تا دندانش را بکشد اما زمان برگشت دوستش به دلیلی از بازگشت شبانه خوداری می کند و این دوست نیشابوری به خاطر کم بودن تعداد نفرات در پایگاه تنها به را می افتد تا به پایگاه برگردد در بین راه دو نفر کوموله او را می گیرند و او را در اذای یک کیسه برنج و یک حلب روغن 5 کیلویی به نیروهای عراقی تحویل می دهند از زمان تعریف این خاطره همه به شوخی به این دوستمان می گفتند کاش این دندان را در نمی آوردی.

 

چگونگی با خبر شدن بازگشتشان به میهن اسلامی

از زمان پذیرش آتش بس تا آزادی اسرا 2 سال طول کشید در این زمان رسانه ها خبر بازگشت به کشور را اعلام می کردند و بعد هم چون اسم ما را صلیب سرخ ثبت کرده بود به نوبت یک عده آزاد می شدند.

حسی که در زمان بازگشت داشتند

خیلی خوشحال بودم و وقتی که با استقبال باشکوه هم وطنان مواجه شدیم همه سختی ها فراموش شد ،البته آن زمان به خاطر کمبود امکانات نمی توانستیم خبر آزادی را به خانواده بدهیم. من وقتی وارد کرمانشاه ،تهران و حتی مشهد هم شدم خانواده ام به درستی خبری از آزادی من نداشتن چون رادیو زمانی که اسمم را اعلام کرده بود اسم پدرم را به جای علی خان ،علی جان خوانده بودند و تا زمانی که وارد میدان خرمشهر بجنورد شدم خانواده ام مطمئن نبودن که این اسم من بودم یا کس دیگری.

اگر بار دیگر کشور به خطر بیفتاد آیا دوباره شما به جبهه می روید؟

مردم به پست و مقام وابسته نیستند،آن هایی که که ولی فقیه را قبول دارند الان هم گوش به فرمان ولی و رهبر خود هستند و من هم می گوییم اگر خدای ناکرده مشکلی در جایی وجود داشته باشد حاضرم به فرمان رهبرم عمل کنم .

پایان گفتگو /

تنظیم کننده : مریم سلاخی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده