شهيد سبزعلى خداداد فرزند محمدعلى در تاريخ 2 فروردين 1338 در روستاى هكته پشت از توابع بابل به دنيا آمد. سرانجام در 9 آذر 1365 در حالى كه براى شناسايى منطقه عملياتى كربلاى 4 رفته بود به شهادت رسيد.
فرماندهى كه در عملياتها پا برهنه مى جنگيد؛ سردار شهيد سبزعلى خداداد
نويد شاهد مازندران؛ سبزعلى خداداد از مادرى به نام معصومه رجبى در 2 فروردين 1338 در روستاى هكته پشت از توابع بابل به دنيا آمد . پدر خانواده  محمدعلى  برحسب اعتقاد نام فرزندان را با نام امام على(ع) همراه مى كرد و سومين فرزند خود را سبزعلى ناميد . پدر وى در مورد وضعيت خانواد ه در زمان تولد و كودكى سبزعلى مى گويد: وضعيت اقتصادى ما معمولى بود و آن قدر درآمد داشتيم كه زندگى را بگذرانيم. كارم كشاورزى بود و برنج توليد مى كردم.
مادرش نيز مى گويد: در دوران كودكى بيشتر در خانه بود و بازى با توپ را به ديگر بازيها ترجيح مى داد و اگر توپ نبود خود را به چيز ديگرى مشغول مى كرد. در اين سنين به پدر بزرگش خيلى علاقه داشت.
سبزعلى با ورود به هفت سالگى در مهر ماه 1345 دوره ابتدايى را در دبستان روستاى هكته پشت آغاز كرد و تا سال چهارم ابتدايى را در آن گذراند . چون در دبستان روستا كلاس پنجم داير نبود براى ادامه تحصيل به بابل رفت و كلاس پنجم و دوران راهنمايى را در مدرسه ايمانى بابل به اتمام رساند. پدر سبزعلى درباره دوران دبستان وى مى گويد: سبزعلى در اين دوران بسيار مهربان بود و با ديگران روابط صميمانه اى برقرار مى كرد. همه او را دوست داشتند و كسى از او شكايتى نداشت. به افراد ساكت و آرام كه آزارى نداشتند علاقه زيادى نشان مى داد. از ديگر خصوصيات سبزعلى اين بود كه در انجام تكاليف خيلى جدى بود و هيچ وقت از درس بيزارى نمى كرد. در كنار درس به مادر در كار خانه و به پدر در كار كشاورزى كمك م ى كر د. برادرش - حضرت قلى خصوصيات دوران دبستان سبزعلى را اينگونه بازگو مى كند:
سبزعلى در كودكى بسيار دلسوز و مهربان بود و اگر چيزى داشت با ديگران تقسيم مى كرد. دوست داشت به ديگران احترام بگذارد، به خاطر همين همه از وى راضى بودند . در اين دوران با هم درس مى خوانديم. درسش خوب بود و اگر مشكل درسى داشت چون از او چهار سال بزرگ تر بودم از من سؤال مى كرد. 
سبزعلى براى ادامه تحصيل در دوره دبيرستان در رشته فرهنگ و ادب در دبيرستان امام خمينى(ره) - شاپور سابق - بابل ثبت نام كرد . به گفته پدرش در اين دوران كه در بابل درس      مى خواند مشكل درسى نداشت و شاگردى متوسط بود و در كنار درس گاهى بنايى و گاهى هم در كارگاه موزاييك سازى كار مى كرد. در اين دوران رابطه دوستانه و نزديكى با روحانى بزرگوار (شهيد) ابوالقاسم بزاز برقرار كرده بود . در نتيجه به تدريج روحيه سياسى و انقلابى در او هويدا شد به طورى كه مى گفت: « من فعاليتهاى وسيع انقلابى خودم را مديون (شهيد) بزاز هستم» 
 مادر سبزعلى از خاطرات آن دوران مى گويد: كه مى گفت در دوران دبيرستان، سبزعلى هنگام گرفتارى مسايل را با من و پدرش در ميان مى گذاشت. اگر مى توانستيم حل كنيم، حل مى كرديم و اگر نمى توانستيم با عموها و دوستانش مشورت مى كرد.
اخلاقش هم در اين دوران خيلى خوب بود و با متانت خاصى رفتار مى كرد. شبى مريض بودم، گفت: شما استراحت كنيد و سپس به خواهر و برادر كوچكش شام داد و آنها را خواباند و بعد از آن تا صبح بالاى سر من نشست و مراقب من بود كه حالم بدتر نشود.
پدرش درباره فعاليتهاى او با (شهيد) بزاز مى گويد: در دوران دبيرستان بود كه رفتارش تغيير كرد چرا كه در جلسات مذهبى (شهيد) بزاز كه در مسجد محل برگزار مى شد شركت مى كرد و از اين طريق بين او و شهيد بزاز رابطه صميمى برقرار شده بود .
كم كم گزارشهاى قيام مردم از گوشه و كنار مى رسيد و آنها شبها تا صبح به روستاهاى مجاور مى رفتند و شعارهايى عليه طاغوت مى نوشتند و اعلاميه هاى امام(ره) را پخش مى كردند.
حضرت قلى خداداد فعاليتهاى قبل از انقلاب سبزعلى را اينگونه بيان مى كند:
سبزعلى در سالهاى 1355-56 با شركت در جلسات مذهبى روحانى شهيد بزاز به انقلاب پيوست و فعاليتهايش را گسترده كرد؛ در پخش اعلاميه هاى حضرت امام(ره) فعال بود و در راهپيماييها و تظاهرات و همچنين در مبارزه با چماقداران شركت مى كرد. سبزعلى در سال 1357 به علت شركت مستمر در فعاليتهاى انقلابى از ادامه تح صيل بازماند و موفق به اخذ مدرك ديپلم نشد. در همين سال فعاليتهاى او به اوج خود رسيد تا اينكه انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى(ره) به پيروزى رسيد. بعد از انقلاب آرام و قرار نداشت و به همراه شهيد بزاز و ديگر دوستان انقلابى براى حفظ دست آوردهاى مقدس انقلاب عليه گروهكها و احزاب ضد انقلاب مبارزه مى كرد. با شروع توطئه ضد انقلاب در غرب كردستان، خداداد ابتدا آموزش عمومى را از تاريخ 2 ارديبهشت 1359 الى 11 خرداد 1359 و آموزش تخصصى را از تاريخ 11 خرداد 1359 الى 19 تير 1359 در بسيج قصر بابل سپرى كرد. پس از آن در تاريخ 12 خرداد 59 به همراه اولين گروه اعزامى از شهرستان بابل به كردستان اعزام شد و در منطقه هاى سنندج، سقز، بانه و سردشت فعاليتهاى گسترده اى داشت. مدتى نيز به عنوان فرمانده تيپ در منطقه سردشت ايفاى نقش كرد و در تاريخ 6 آذر 59 به شهر بابل بازگشت. رمضان ميرزاپور شفيعى يكى از همرزمان وى مى گويد: ما به همراه خداداد جزو اولين نيروهايى بوديم كه براى مبارزه با حزب دمكرات از بابل به كردستان و شهرهاى سنندج، سقز، بانه و سردشت عازم شديم . او در آنجا فرمانده تيپى كه بين سردشت و كله قندى قرار داشت، بود . روزى كه از بانه براى پ اكسازى سردشت حركت كرديم در محاصره كومله و نيروهاى دمكرات قرار گرفتيم كه خداداد رشادتهاى زيادى براى شكستن محاصره از خود نشان داد كه هيچگاه براى من فراموش شدنى نيست.
سبزعلى با بازگشت از منطقه كردستان بلافاصله در تاريخ 21 آذر 1359 به عضويت رسمى سپاه پاسداران در آمد و بعد از مدتى در اوايل سال 1360 به سپاه پاسداران تهران منتقل شد . مدتى را در واحد نهضتهاى آزاديبخش تهران به عنوان مسئول آموزش نظامى خدمت كرد و بعد از آن دوباره به سپاه بابل منتقل شد و در واحد عمليات سپاه بابل مشغول به فعاليت گرديد . در سال 1360 تصميم به ازدواج گرفت و با خانم ساره نيكخواه اميرى ازدواج كرد . مادرش درباره چگونگى انتخاب همسر و مراسم عقد و ازدواج او مى گويد:
سبزعلى بعد از تصميم به ازدواج با پيشنهاد يكى از دوستان پاسدار خود همسرش را انتخاب كرد . سپس بعد از خواستگارى ساده، خطبه عقد توسط (مرحوم) آيت اللَّه روحانى نماينده ولى فقيه در استان مازندران خوانده شد و مراسم ازدواج را ساده و با مخارج كم برگزار كرديم . مهريه تعيين شده يك جلد كلام اللَّه مجيد و پنج هزار تومان پول بود.
همسر سبزعلى از چگونگى آشنايى با او و از آرزوهاى زندگى مشترك چنين مى گويد: سبزعلى ابتدا به كمك يكى از دوستان پاسدارش كه خانم او دوست صميمى من بود با من آشنا شد. پدر و مادرش براى خواستگارى به منزل ما آمدند . به خاطر اخلاق و خصوصيات حسن ه اى كه درباره ايشان شنيده بودم، پاسخ مثبت دادم و بعد از خواندن خطبه عقد توسط آيت اللَّه روحانى و برگزارى مراسم عروسى ساده زندگى مشترك را در منزل اجاره اى كه صاحب منزل هم پاسدار بود شروع كرديم . خرج زندگى از حقوقى كه سبزعلى از سپاه مى گرفت تأمين مى شد. اخلاقش خيلى خوب بود و هر روز شاهد تحول جديدى در اخلاق و رفتارش بودم، مخصوصاً تواضع ايشان كه خيلى براى من قابل تحسين بود.
رفتار سبزعلى به گفته مادرش بعد از ازدواج تغيير كرد و بسيار مهربان تر و دلسوزتر شد، به همسرش خيلى احترام مى كرد و اين احترام متقابل بود . در اين زمان با اينكه در سپاه بود و گاهى هم به مأموريت مى رفت ولى به پدرش در كار كشاورزى كمك مى كرد و اگر كسى نياز به كمك داشت به يارى او مى شتافت. مادر سبزعلى در بيان خاطره اى مى گويد:
روزى در شاليزار مشغول جمع كردن شالى بوديم . براى همسايه ما مشكلى پيش آمده بود و نمى توانست كار كند . وقتى سبزعلى از اين موضوع با خبر شد به پدرش گفت: اجازه بدهيد من بروم شالى او را جمع كنم و بعداً بيايم شالى خودمان را جمع كنم. وقتى كه پدرش اجازه داد، خيلى خوشحال شد و رفت شالى آن پيرمرد را جمع كرد و بعد از آن آمد و در زمين خودمان مشغول به كار شد.
مدتى از ازدواج او نگذشته بود كه قصد عزيمت به جبهه هاى جنوب كرد . ميرزاپور شفيعى در اين مورد مى گويد:
سبزعلى با آنكه تازه ازدواج كرده بود ولى راضى نبود در پشت جبهه بماند . بعد از تحويل گرفتن
پانصد نفر از نيروهاى آموزش ديده پادگان آموزشى گيلان و مازندران در تاريخ 21 ارديبهشت 1361 به سوى منطقه جنوب شتافت و در عمليات بيت المقدس با سمت فرماندهى گردان در محور طراح و نورد شركت كرد . در همين منطقه در تاريخ 21 مرداد 1361 مورد اصابت تير مستقيم دشمن قرار گرفت و براى مداوا به پشت جبهه انتقال يافت . بعد از مدتى دوباره به جبهه برگشت و بعد از شركت در عمليات محرم و والفجر مقدماتى در 21 اسفند 1361 به شهر بابل بازگشت. 
بعد از مراجعت از جبهه هاى جنوب در سپاه بابل مشغول شد و در همين سال خداوند به او فرزند دخترى عطاء كرد كه نامش را فاطمه گذاشت . سبزعلى با تمام افراد فاميل، دوستان و آشنايان صميمى بود و خيلى به آنها محبت مى كرد. همسرش در اين باره مى گويد:
سبزعلى به فاميل، آشنايان و دوستان خيلى محبت مى كرد. به والدين من و خودش احترام مى گذاشت. با بچه ها خيلى صميمى بود به طورى كه بچه ها با او راحت تر از من بودند . او يك معتقد ولايت فقيه بود و در صحبتهايش از اسلام، انقلاب و رهبرى امام امت دفاع مى كرد. همه را براى شركت در نماز جمعه و جلسات و اجتماعات تشويق مى كرد.
سبزعلى بار ديگر قصد عزيمت به جبهه هاى را جنگ داشت و قبل از آن در تاريخ 5 شهريور 1362 وصيت نامه اش را نوشت كه در فرازى از آن آمده است:
1. همه ما و شما مى دانيم كه روحانيت پيشتاز و پرچمدار انقلا ب اسلامى ما بوده و روحانيت بود كه انقلاب ما را رهبرى كرد و به پيروزى رساند و الان هم الگوى ما هستند و ما بايد اين قشر را هميشه حمايت كنيم . چون مبلغ واقعى اسلام فقاهتى قشر روحانيت است و دشمنان اسلام مى خواهند كه اصلاً روحانيت در روى زمين نباشد و هر روز دست به ترور اين شخصيتهاى عزيز روحانى مى زنند.
2. برادران عزيزم ! قدر اين رهبر را بدانيد هميشه و در همه حال مطيع امر رهبر باشيد و فرمانشان را با جان و دل پذيرا باشيد، سرپيچى از دستورات ايشان، سرپيچى از دستورات امام زمان (عج) است و خداوند از اين امر راضى نيست و امت اسلامى بايد رهبر داشته باشد چونكه بدون رهبر و بدون هادى از هم خواهد پاشيد . بنابراين ما بايد خود را تابع محض ولايت فقيه قرار بدهيم و از ولى فقيه زمان خود حضرت امام خمينى اطاعت كامل بكنيم تا خدا از ما راضى باشد و خداوند ايشان را تا انقلاب مهدى(عج) براى هدايت امت اسلامى حفظ بفرماييد.
3. برادران عزيز و حز ب اللّهى ام! در بسيج مستضعفين بيشتر شركت كنيد و هر چه بيشتر در جلسات بسيج برويد با اين عزيزان بسيجى همگام شويد و با آنها همكارى كنيد و آنها را تشويق نماييد چون بسيج بازوى پرتوان ولايت فقيه است و از برادرا ن بسيجى خودم مى خواهم كه با اخلاق اسلامى و برخوردهاى صحيح خود جوانانى كه خواهان عضويت در بسيج هستند، جذب نماييد . برادران عزيز كه عضو انجمن اسلامى هستند بايد اين عزيزان را به جلسات مذهبى خود بكشانند . دشمنان بدانند كه انجمنهاى اسلامى خارى هستند در چشم ضدانقلا ب و منافقان كوردل و از خدا بى خبر. برادران اعضاى انجمن اسلامى بايد خيلى متوجه باشند كه مبادا يك موقع خداى نكرده اشتباهاتى يا خطاهايى از آنها سر بزند و قلب امام زمان (عج) را بدرد بياورد و دشمنان اسلام از اين كار خوشحال شوند. شما برادران عضو انجمن اسلامى در هر محلى كه هستيد بايد الگوى اسلامى در آن محل باشيد. اعضاى انجمن اسلامى بايد داراى اخلاق نمونه و كاملاً اسلامى باشند و برادران عضو انجمن اسلامى بايد پيرو خط امام باشند و غير خط امام را در خود جاى ندهند تا در جمع آنها رسوخ كند و انجمن را به فساد بكشاند. در عضوگيرى بايد خيلى دقت نماييد.
4. از شما برادران و خواهران م ى خواهم كه از ارگانهاى دولتى و نهادهاى انقلابى پشتيبانى نماييد و هميشه آنها را در كارهايشان يارى نماييد خصوصاً سپاه پاسداران اسلامى را چون واقعاً سپاه براى اسلام كار مى كند و برادران سپاهى آنچنان عاشق اسلام و امام هستند كه ديگر قابل وصف نيست و هر لحظه آماده شهادت در راه خدا هستند.
5. از كليه برادران و خواهرانم مى خواهم كه در نمازهاى جمعه و جماعت شركت نمايند خصوصاً نماز دشمن شكن جمعه كه لرزه بر اندام دشمنان اسلام و ابرقدرتهاى جهانخوار مى اندازد. و د ر مراسم دعاى كميل و غيره شركت نماييد و معنويات خود را بالا ببريد چون دعا انسان را به خدا نزديك مى كند. برادران عزيزم ! جبهه جنگ را فراموش نكنيد و بيشتر به جبهه هاى حق عليه باطل برويد تا اسلام در اين جنگ پيروز بشود و كفر سرنگون گردد . برادران بايد سعى كنيد ان قلابمان را به كشورهاى تحت سلطه ابرقدرتها صادر كنيم و يكى از وظايف مهم ما صدور انقلاب اسلامى است به كشورهاى اسلامى تحت سلطه امريكا و شوروى.
خدمت پدر و مادرم سلام عرض مى كنم و از آنها مى خواهم كه ناراحتى نكنند و گريه و زارى راه نياندازند چون راه ما راه حسين (ع) است. شما بايد خوشحال باشيد كه فرزند شما را خدا را براى خودش انتخاب كرد . از برادران و خواهرانم مى خواهم كه دنباله رو راه شهيدان و پيرو واقعى قرآن و اسلام باشند. خدمت همسرم سلام عرض مى كنم و از شما مى خواهم كه فاطمه را خوب تربيت كنى و يك فرد مذهبى و حز ب اللهى بار بياورى و به دخترم بگو دختر شهيدى و بايد زينب گونه باشى و با قامت استوار زينب(س) و مثل زينب(س) بايد پيام خون شهيدان را به جهانيان برسانى. خداداد يك روز بعد از نوشتن وصي ت نامه در تاريخ 6 شهريور 1362 به سوى جبهه شتافت . در عمليات قدس 1 و عمليات والفجر 4 با مسئوليت فرماندهى گردان مسلم بن عقيل (ع) شركت كرد .
در عمليات والفجر 4 از ناحيه سر مورد اصابت تركش قرار گرفت و پس از بهبودى در عمليات والفجر6 به عنوان فرمانده تيپ 2 در يكى از محورهاى عملياتى لشكر ويژه 25 كربلا شركت كرد . در اين عمليات مسئوليت هدايت چهار گردان ابوالفضل (ع)، امام سجاد (ع)، قمر بنى هاشم (ع) و امام موسى كاظم(ع) را بر عهده داشت . بعد از شش ماه در تاريخ 17 اسفند 1362 به بابل بازگشت اما باز طاقت ماندن در پشت جبهه را نداشت و ديرى نپاييد براى چندمين بار در تاريخ 27 فروردين 1363 به سوى جبهه شتافت . اين بار همسر و بچه اش را براى سهولت كار به اهواز برد تا كمتر به زادگاهش بابل بيايد. همسرش از خاطرات زندگى در اهواز اينگونه مى گويد:
زمانى كه در اهواز زندگى م ى كرديم، منزل ما فقط يك اطاق و يك آشپزخانه داشت . سبزعلى شبها براى اينكه من از گريه هايش در نماز شب بيدار نشوم به داخل آشپزخانه مى رفت و در را به روى خود مى بست و نماز شب مى خواند.
خداداد فرماندهى گردانهاى 1 و 2 انصارالحسين (ع) را بر عهده گرفت و در عملياتهاى قدس 1 و والفجر 8 (آزادسازى شهر وفا ) در بهمن 1364 شركت كرد . در همين سال بود كه دومين فرزندش به دنيا آمد و به خاطر عشقى كه به امام حسين (ع) داشت، او را حسين نام نهاد.
عمليات بعدى كه خداداد در آن شركت كرد عمليات كربلاى 1 (آزادى سازى شهر مهران ) در تير ماه سال 1365 بود. يكى از همرزمان در بيان خاطره اى از عمليات كربلاى 1 نقل مى كند:
در عمليات كربلاى 1 ديدم سردار خداداد با پاى برهنه در حال هدايت نيروهاست . رفتم كنارش و گفتم: آقاى خداداد چرا پا برهنه هستيد در اينجا زمين داغ و پر از تيغ و سنگ است و اگر كفش بپوشيد بهتر است . در جواب گفت: من كه از اصحاب امام حسين (ع) بالاتر نيستم . آنها در روز عاشورا پا برهنه بودند، مى خواهم با پاى برهنه به ملاقات امام حسين (ع) بروم.
حضرت قلى - برادر خداداد - نيز درباره تواضع او مى گويد: از خلقيات سبزعلى اين كه بسيار  متواضع و افتاده بود . با آنكه فرمانده گردان بود در عملياتها هميشه بين نيروهاى بسيجى بود و با پاى برهنه در عملياتها مى جنگيد.
سال 1365 از راه رسيد و در اين سال فرزند سوم سبزعلى، زينب به دنيا آمد.
همسر خداداد از زندگى مشتركشان در اين دوران مى گويد: 
روزى با هم نشسته بوديم كه يك دفعه سبزعلى گفت: دعا كن شهيد شوم. من كه حيران شده بودم گفتم چرا؟ نه دعا نمى كنم، دعا مى كنم زنده باشى و خدمت كنى . نگاهى كه هيچ وقت از يادم نمى رود به من انداخت و گفت: آن دنيا خيلى فرق مى كند و من بايد به آن دنيا بروم. دوباره گفتم اگرتو بروى من تنها مى شوم. جواب داد: چه تنهايى؟ بچه ها را يادگار گذاشتم . گفتم همفكر چى؟ گفت: كمكت مى كنم.
سرانجام خداداد، فرمانده گردانهاى انصارالحسين (ع) در 9 آذر 1365 در حالى كه براى شناسايى منطقه عملياتى كربلاى 4 رفته بود، بر اثر اصابت تركش خمپاره شصت به پشتش به شهادت رسيد .
جواد ظهيرى - از همرزمان خداداد - چگونگى شهادت او را اينگونه بيان مى كند: قبل از عمليات كربلاى 4 به همراه سبزعلى خداداد و عده اى از فرماندهان گردانهاى لشكر به وسيله وانت تويوتا در حال آمدن به شمال بوديم كه ناگهان از بينى سردار خداداد خون جارى شد و بدون هيچ مقدمه اى گفت مثل اينكه قسمت نيست به شمال بيايم، مصلحت اين است كه به منطقه برگردم، بازگشتيم . او را به قرارگاه رسانديم و به طرف شمال حركت كرديم . او به محض ورود به قرارگاه براى شناسايى منطقه عملياتى كربلاى 4 رفت . بعد از مدتى به ما خبر دادند كه خداداد به شهادت رسيده است.
جنازه شهيد سبزعلى خداداد پس از انتقال به زادگاهش در گلزار شهداى بابل به خاك سپرده شد .
از شهيد خداداد سه فرزند به نامهاى حسين و زينب و فاطمه به يادگار مانده است.



كتاب فرهنگنامه جاودانه هاى تاريخ(شهداى فرمانده استان مازندران)
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده