شهيد محسن گيلانى فر، فرزند عباسعلى در سال 1343 در يكى از روستاهاى اطراف شهرستان بابل بدنيا آمد و تحصيلات خود را تا مقطع راهنمايى ادامه داد. در تاريخ 17 آبان ماه سال 1361 در منطقه موسيان به درجه شهادت نائل آمد.
خاطراتی از شهید محسن گیلانی فر
نويد شاهد مازندران، شهيد محسن گيلانى فر، فرزند عباسعلى در سال 1343 در يكى از روستاهاى اطراف شهرستان بابل بدنيا آمد و تحصيلات خود را تا مقطع راهنمايى ادامه داد. در تاريخ 17 آبان ماه سال 1361 در منطقه موسيان به درجه شهادت نائل آمد.

خاطراتی از شهید محسن گیلانی فر
در خصوص اخلاقیات و شخصیت شهید، پدرش با بیان مطالب و مواردی نقل می کند:« وقتی که، او به دنیا آمد، به خاطر علاقه شدیدی که به اهل بیت داشتم، اسم او را محسن نهادم. او در ماه محرم به دنیا آمد و در عملیات محرم به شهادت رسید. روحیه گذشت و ایثار وی بسیار بالا بود. وقتی می دید که من، در انجام کارهایم تنهایم، و به سختی شرایط زندگی را می گذرانم، بعد از درس، به کمک من در مغازه مرغ فروشی می آمد. به گونه ای که، همه کارهایم، بر دوش او بود. 
و بدون ایشان کارهایم پیش نمی رفت علاوه براین، راننده من نیز بود. و بعدا تحصیلاتش را رها کرد و برای همیشه به من کمک می کرد. هیچ وقت حجب و حیای فوق العاده اش، از ذهنم بیرون نمی رود. او خیلی سر به زیر و با فهم و کمالات بود. و هیچ حرفی را بدون فکر و منطق نمی زد. 

همیشه حرف های او سنجیده و حساب شده بود و خصوصیات اخلاقی دیگری نیز داشت از جمله پایبندی زیاد او به فرایض دینی، و واجبات و مستحبات بود. مغازه ما نزدیک مسجد بود. با وجود خستگی زیاد و شلوغی مغازه، با صدای اذان، راهی مسجد می شد. سریع وضو می گرفت و نمازش را به جماعت می خواند و بعد از نماز می آمد و به کارهای دیگرش می پرداخت. به حلال و حرام اهمیت می داد. هیچ وقت از کسی پول اضافه نمی گرفت تا مدیون کسی نباشد.»

برادر شهید، حجت الاسلام قاسم گیلانی فربا بیان خاطره ای نقل می کند:« او دارای روحیه بالا، صبر و استقامت بالقوه ای بود. من دو سال از ایشان بزرگتر بودم و با هم زندگی می کردیم و درست سن 15-14 سالگی مان بود که مجبور شدیم آشپزی را یاد بگیریم. من هر وقت که می خواستم غذا درست کنم، تخم مرغ را می زدم به سر ایشان و می شکستم. او را اذیت می کردم.
اما او صبور بود و چیزی نمی گفت. یادم می آید که روزی خواستم کوکو سبزی درست کنم تخم مرغ نداشتیم و مجبور شدم از تخم غاز درست کنم. تخم غاز هم درشت است و هم پوست سخت تری دارد. تخم را آوردم و خواستم مثل همیشه به سر او بزنم. اما با دیدن تخم غاز پا به فرار گذاشت و تا 2.30ساعت به خانه نیامد.» روحش شاد


بنيادشهيدوامورايثارگران بابل/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده