در سالروز شهادت؛
شهيد اصغر قائديان در چهارم دی ماه 1341 در روستائي به نام صحرارود فسا ديده به جهان گشود و در در صبحدم بیست و سوم آبان 1361 به شهادت رسید.
مروری بر زندگی نامه شهيد امدادگر اصغر قائديان

نوید شاهد فارس : شهيد اصغر قائديان در چهارم دی ماه 1341 در خانواده اي مذهبي در روستائي به نام صحرارود فسا ديده به جهان گشود . از همان کودکي با مشکلات روبرو بود . پدرش در آن دوران ظلماني رژيم پهلوي وقتي که ديد نمي تواند با رعيتي خانواده را اداره کند عازم کشورهاي عربي شد.

اصغر در نبودن پدر تا 7سالگي در هواي آزاد و پاک روستا زندگي کرد . و با آمدن پدر از خارج که کاري هم در يکي از مدارس شيراز پيدا کرده بود با خانواده به شيراز آمد . او از کودکي علاقه زيادي به کتابهاي مذهبي داشت . با پشت سرگذاشتن دوران ابتدائی و راهنمائی که همراه با کمک پدر در کارها بود . پا به دبيرستان گذاشت و در دبيرستان ابوذر شاهپور سابق به ادامه تحصيل مشغول شد .

سال دوم و سوم دبيرستان با شروع انقلاب اسلامي روبرو بود که اصغر خود محرکي بود تا مدرسه را به تعطيلی بکشاند و در تظاهرات شرکت کنند . در پخش اعلاميه ها و نوارهاي امام سخت مي کوشيد و علاقه عجيبي به امام داشت . مي گفت : امام بعد از 1400 سال اسلام را زنده کرده قدرش را بدانيد .

 بر اثر فعاليتهاي انقلابي و جوي که در دبيرستان حاکم بود نتوانست ادامه تحصيل بدهد . با پيروزي انقلاب اسلامي فعاليتش بيشتر شد . و در رابطه با گروهکها و ليبرالها در همان اوان با آنها با مخالفت برخاست و يکي از دوستداران شهيد مظلوم بهشتي بود . او هميشه با عشقي عجيب از امام و ياران امام سخن مي گفت . با هوشياري امام و امت مکر امپرياليسم شرق و غرب که همان گروهکها و ليبرالها بود نقش برآب شد . و او از اين ناراحت بود که گروهائي مثل مارقين و ناکسين و قاسطين صدر اسلام در روبروي امام ايستاده اند .

 با به شهادت رسیدن ياران امام مي گفت : ما بايد رهرو آنها باشيم تا در آخرت در مقابل آنها سربزير نباشيم . در مورد جنگ به گفته امام که جوانان بروند و اين مسئله را زود حل کنند و با تأکيد امام که مسئله اصلي ما جنگ است در اسفند سال 60 با جمعي از دوستان در مسجد با اجازه استادش که احترام زيادي برايش قائل بودند به بهداري سپاه براي امدادگري بسيج رفتند و در حملات لشکريان اسلام شرکت کرد .

 نمونه اي از اخلاق وي اين بود که اگر ناراحتي بزرگي هم برايش پيش مي آمد با همه با روي خندان روبرو مي شد . با شرکت در حملات متعدد که يکي يکي دوستانش به شهادت مي رسيدند ناراحت بود و مي گفت : چرا من سالم مانده ام . پيش از حمله محرم روحش آرام نبود . با تمام اقوام و دوستان خداحافظي کرده بود و گفته بود که اين بار به شهادت خواهد رسيد .
خوشا به حال اينگونه ياران امام که قبل از مرگ از مرگ خويش آگاهند . و مانند سرورشان اباعبدالله با اينکه مي دانند که مرگ نيستي نيست سرآغاز زندگي شکوهمندتر است و خونشان احياي اسلام است .

در صبحدم بیست و سوم آبان 1361 با لشکريان اسلام با چند تن از دوستان امدادگرش به قلب دشمن مي رفتند و در آن لحظاتي که هر جنبنده خاکي آرزوي ديدن روشنائي صبح فردا را دارد . آنهائي که خدا عاشقشان شده و گلهائي که بوي عطر لقاء يار را به خود گرفته اند يکي پس از ديگري پرپر مي شوند . اصغر عزيز که گلوله کافران بعثي صهيونيستي شکم و قلبش را شکافته بود با لبي خندان و خمپاره اي کوتاه شربت شهادت را مي نوشد . روحش شاد.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسنادایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده