به مناسبت روز دانش آموز؛
محمد صادق دیرتر از ما به جبهه آمد ولی زودتر از همه جام وصال معشوق را سرکشید.
گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود

«نوید شاهد فارس»
تاریخ انقلاب اسلامی را که ورق می زنیم همواره دانش آموزان نقش به سزایی در لحظه لحظه پیروزی انقلاب و حفظ آن دارند و پس از انقلاب نیز با آغاز جنگ تحمیلی همین جوانان با درک شرایط دشوار کشور سنگر علم و تحصیل را رها می کنند و با حضور در جبهه ها مانع دست درازی دشمنان به این آب و خاک می شوند .
اکثر رزمندگان ما بسیجیانی هستند که یا دانش آموزند یا در سن درس و مدرسه قرار دارند اما در این دوره تحت تاثیر گفتار و رفتار پیامبر گونه امام راحل(ره) گویی ره صد ساله را یک شبه طی کرده اند و در عشق به معبود و ایثار در راه او به کمال رسیده و در دانشگاه عشق بالاترین مدارج را طی کرده اند.
وقتی نام شهدای دانش آموز کازرون را بررسی می کردم به نام دو برادر شهید رسیدم که یک برادر جانباز 70 درصد نیز دارند که او هم شهید زنده است و حجتی است برای امروز من و شما تا راوی عشق و ایثار برادرانش باشد.
وقتی از او خواستیم با ما هم کلام شود نمی پذیرفت و تاکید می کرد که تا کنون مصاحبه ای نکرده و نمی کنم. می گفت ما هر چه کرده ایم در راه خدا بوده و نیازی به این مصاحبه ها نداریم و... بسیار تلاش کردم تا راضی شود که این مصاحبه برای من و امثال من و همچنین جوانان این مرز و بوم است تا شاید گوشه ای از حال و هوای آن روز شما و برادرانتان را درک کنیم و بیشتر قدر انقلاب و اسلام و کشور عزیزمان را بدانیم و برای حفظ آن ها لحظه ای تردید به خود راه ندهیم. به هر حال با توفیق الهی این مراد حاصل شد و با این جانباز سرافراز 70 درصد(محمد جعفر کتویی زاده ) و برادر شهیدان "مهران و محمد صادق کتویی زاده"  به گفت و گو نشستیم تا شاید پرتوی از دل نورانی این شهیدان بر قلب تاریک ما بتابد و مایه سعادتمان باشد.
گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود

با سلام خدمت شما و سپاس از این که وقت گران بهای خود را در اختیار ما قرار دادید. در ابتدا خود را معرفی کنید و سپس از برادرهای شهیدتان برایمان بازگو کنید:
محمد جعفر کتویی زاده هستم. متولد بیست و پنج شهریور 1344 در خرمشهر ، جانباز 70 درصد. برادر شهیدان مهران و محمد صادق کتویی زاده.
پدرم کارمند مخابرات خرمشهر بود. ابتدا به رامهرمز منتقل شد حدود ده سال آنجا بودیم  و سپس با توجه به کازرونی بودن مادرم به کازرون آمدیم. عزیمت ما به کازرون به قبل از انقلاب باز می گردد.
فضای خانه ما بسیار مذهبی بود. زمانی که جنگ آغاز شد هر سه نفرمان دانش آموز بودیم و همچنین هر سه نفر در بسیج فعالیت می کردیم و هر سه شوق حضور در جبهه را داشتیم.
مهران اولین نفری بود که از جمع ما، در سال 61 درس را رها کرد و به جبهه رفت.
حدود یک ماه بعد من که دانش آموز سال دوم دبیرستان بودم در میانه سال تحصیلی به جبهه رفتم .محمد صادق از همه کوچکتر بود سه سال بعد از ما سال 64 به جبهه آمد . من علی رغم این که بارها زخمی شدم سعادت همراهی برادرانم را نداشتم.

گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود
عشق به جبهه:
محمد صادق در یازدهم مهر 1347 در رامهرمز به دنیا آمد. او از من و مهران کوچکتر بود. بسیار خوب و خوش اخلاق بود . بعد از اعزام ما دو نفر با وجود اینکه بچه بود ولی همیشه آرزوی جبهه آمدن را داشت.تا اینکه به 14 سالگی  رسید.
 
محمد جعفر کلاس سوم راهنمایی بود. من و مهران در جبهه بودیم. به همین علت پدر دیگر به محمد جعفر اجازه نمی داد که به جبهه بیاید یک روز برای امتحان به مدرسه میرود .
پدرم می گوید : تا ساعت 2 بعداز ظهر از محمد خبری نشد. دل نگران شدم و به مدرسه رفتم . سراغش را از مدیر مدرسه گرفتم و مدیر در جوابم گفت محمد پس از امتحان خداحافظی کرد و گفت من به جبهه میروم.
آری محمد جعفر از ترس پدر که اجازه جبهه رفتن را به او ندهد بی خبر به جبهه آمد.

 پدر فردای آن روز به جبهه می رود و از بسیج آدرس منطقه ی اعزامی محمد را می پرسد و خود را به آنجا می رساند و محمد را پیدا می کند و به او می گوید تو کوچکی دو برادر دیگرت در جبهه هستند. بیا به شهر خودمان برگردیم و درس خود را ادامه بده . محمد قبول نکرد و گفت هر کسی دینی بر گردن دارد...

گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود
سبقت در شهادت:
محمد صادق به واحد تخریب لشکر 19 فجر پیوست(ما جزء لشکر المهدی بودیم) پیش از عملیات کربلای 4 قرار بود یک عملیات مقدماتی انجام شود. او به عنوان تخریب چی عازم می شود و پس از باز کردن معبربه جای عقب نشینی با بچه های گروه تخریب، در عملیات با رزمندگان همراه می شود که مورد اصابت گلوله کالیبر از ناحیه گردن قرار می گیرد و به شهادت می رسد.

پس از  روزها پدر می خواست از طریق مخابرات جهت بازدید از جبهه به اهواز برود که خبر آوردند محمد تخریب چی بوده به جلو رفته و دیگر بازنگشته بعضی ها می گفتند او را دیده اند که تیر خورده ...
پدر دیگر به منطقه نرفت . روزهای سختی بود .
محمد صادق که دیرتر از ما به جبهه آمده بود زودتر از همه جام وصال معشوق را سرکشید . و در بیست و چهارم اردیبهشت 1365 به معبود خود رسید . پس از 45 روز پیکر محمد ر ا به کازرون آوردند . وقتی تابوت را باز کردند دیدم فقط یک تیر به گلویش خورده و شهید شده.
محمد صادق 45 روز پیکرش زیر افتاب سوزان بر روی خاکهای داغ فکه بود ولی پیکرش صحیح سالم بدون کبودی و ...

زبان روزه و گرمای تابستان:
در یکی از روزهای گرم تابستان که مقارن بود با ماه مبارک رمضان . محمد صادق روزه بود و برای نماز ظهر به مسجد رفت در راه بازگشت به خانه تصادف کرد . از بیمارستان به ما خبر دادند که محمد صادق تصادف کرده به آنجا رفتیم . میخواستند به او سرم وصل کنند ولی اجازه نداد و تا دم غروب ، حاضر شد درد را تحمل کند ولی روزه را باطل نکند.

گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود

هرگز تفنگم برروى زمين نيفتد:

 محمد صادق عاشق شهادت بود در وصیت نامه اش خطاب به مادر می نویسد: ما مى خواهيم به عمليات برويم اى مادر اگر شهيد شدم نمى خواهم گريه كنى . به بچه ها بگوئيد كه اگر از من بدى يا خوبى ديده اند خودشان به بزرگواريشان مرا ببخشند . راستى اگر من  شهيد شدم مرا ببخش و مرا هرگز ترك نكنيد . هر وقت توانستيد سر قبر من بيائيد . راستى به آنها بگويد راهم را ادامه دهند تا هرگز تفنگم برروى زمين نيفتد و اسلام را تداوم بخشند تا هرگز زير بار ظلم و ستم نرويد . من ديگر عرضى ندارم و همه شما را مى سپارم دست خدا
...........................................

گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود

 
-پیش نماز رزمندگان :
مهران در بیستم آبان 1345 در خرمشهر به دنیا آمد. او اولین نفری بود که از جمع ما به جبهه رفت.
مهران اسوه اخلاق ما بود. بسیار آرام و متین. همواره به پدر و مادرم کمک می کرد حتی وقتی خانه بود اجازه نمی داد مادرمان ظرف ها را بشوید. در جبهه هم که بود به همه کمک می کرد.

او با سن کمی که داشت  بسیار متعبد بود. در منزل، پیش نماز ما بود وقتی به جبهه رفت نیز مورد احترام رزمندگان و پیش نماز آنان بود.  در میان ما مهران چیز دیگری بود. در اعزام به جبهه نیز از ما سبقت گرفت.من و محمد صادق بیشتر اهل ورزش بودیم و فوتبال بازی می کردیم ولی مهران بیشتر به عبادت و مطالعه می پرداخت.

-نحوه ی اعزام:

در سال 61 درس را رها کرد و به جبهه رفت. آن زمان امکانات ارتباطی ضعیف بود و ما تا سه ماه از او بی خبر بودیم من حدود یک ماه و نیم پس از او عازم جبهه شدم و توانستم بعد از مدتی از او خبری بگیرم و او را در فکه پیدا کردم و حتی در آن زمان هم که از او خواستم تلفنی به خانواده بزند شرایط جنگ را یادآور شد و گفت در این شرایط چگونه وظیفه خود را رها کنم و به دنبال این کارها بروم...

مهران بعد از مدتی که جبهه آمده بود به ستاد معراج شهدا رفت حضور در این ستاد به سختی او را تحت تاثیر قرار داده بود به طوری که دائما به یاد شهیدان بود و حتی گاه دیده می شد که از شدت ناراحتی بیهوش می شد و این مساله او را بیش از پیش برای شهادت مصمم کرده بود.
 
گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود

-ذکرش شهادت بود

مهران فقط به شهادت فکر می کرد و می گفت من این راه را انتخاب کرده ام و تا پایان آن خواهم رفت. سعادت را در شهادت می دید و برای رسیدن به شهادت و تهذیب نفس نهایت تلاشش را می کرد چرا که اعتقاد داشت تا انسان پاک و خالص نشود لیاقت شهادت را نخواهد داشت . و هدف خود را در وصیت نامه اینگونه بیان می کند:
« سلام بر تو اى سرور شهيدان و سالار آزاد مردان ، سلام بر تو اى شهيد تشنه كربلا . اى حسين عزيز ، اگر در روز عاشورا نبودم كه بند اى هل من ناصر ينصرنى تو لبيك گفته و جان را نثار تو بنمايم ولى در زمان فرزند تو خمينى كبير هستم و عاشقانه و خالصانه در ركاب او با دشمنان دين خدا ستيز خواهم كرد و هدفم از اين كار دو چيز است اول انجام وظيفه شرعى دوم پاسخ به نداى فرزند تو اميدوارم كه با انجام اينكار شرعى و الهى دين خود را نسبت به اسلام و انقلاب فردى مسئول و رهرو راه شهيدان از صدر اسلام تاكنون باشم اميد آن دارم كه خداوند متعال از فضل و رحمتش شهادت در راه خودش به هر صورتى كه صلاح مى داند نصيب مى گرداند ، تا از اين ره گذرگناهان من آمرزيده شود . »
گفتگویی با دانش آموزی از سربازان روح الله / فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادرببخشید دارم ویراش میکنم . لطفا ارسال نشود

-تو مفقودالاثر می شوی / نوید شهادت:
مهران يکبار خود تعريف مي کرد که روزي با ديگر دوستان در جبهه دور هم نشسته و غذا مي خورديم يکدفعه يکي از دوستان که روحاني بود نگاهي به من کرد و گفت : از تو پيداست که شهيد مي شوي و مفقودالاثر هم مي شوي . آن روحاني در عمليات شرکت مي کند و شهيد مي شود ولي پيوسته حرف آن شهيد در ذهنش بود . و براي اين که دائماً در جبهه باشد عضو سپاه پاسداران شده بود و طي مدتي که پاسدار بود تمام وقت در جبهه خدمت مي کرد تمام زندگيش را وقف جبهه کرده بود .

همانطور که می دانید عملیات کربلای 4 لو رفته بود و ما تلفات سنگینی دادیم مهران هم با قایق به سمت دشمن رفت و ما دیگر از او خبری نداشتیم در آن شب بیش از 60 نفر از بچه های کازرون مفقود شدند. دشمن منطقه را بمب باران شیمیایی کرده بود و با اطلاعاتی که از قبل داشت تلفات سنگینی به ما وارد کرد. و ما دیگر از او خبری نداشتیم . مهران در وصیت نامه اش خطاب به پدر و مادر اشاره ای به مفقود شدنش داشت او می نویسد:
«پدر و مادر عزيزم خودتان بهتر از اين را مي دانيد که در جنگ کشته شدن ، اسير شدن و يا اين که مفقود شدن هم هست . و اگر از من براي شما خبر آوردند خيلي انتظار مرا نکشيد چون خداوند هر جا که بروم ياور و غم خوار من است ..»

 پیکر مهران پس از هشت سال چشم انتظاری در سال 73 تفحص شد. و به وطن بازگشت و در گلزار شهدای کازرون به خاک سپرده شد.


عملیات بدر و حضور سه برادر:


ما هر سه همراه بودیم و هر سه در فکر جنگ مضافا بر این که خوزستان و خرمشهر به نوعی وطن ما بود و عرق دفاع از آن را نیز داشتیم اما بازهم مهران از ما جلوتر بود و دید وسیع تری داشت و ما نیز از حضور او استفاده می کردیم.

در عملیات بدر سپاه و ارتش به صورت مشترک همکاری می کردند یک گروهان از ارتش را به سپاه داده بودند و یک گروهان از سپاه باید به ارتش می پیوست که قرعه به نام گروهان ما افتاد و ما سه نفر در این عملیات با هم همراه بودیم. شب قبل عملیات تصمیم بر این شد که یکی از ما بماند تا اگر مشکلی پیش آمد بتواند برای پشتیبانی بقیه کاری انجام دهد من برای پشتیبانی گروهان ماندم و دو برادرم همراه با گروهان و تحت فرماندهی ارتش به خط مقدم رفتند. متاسفانه عملیات با شکست رو به رو شد و بسیاری از نیروهای ما به اسارت عراقی ها در آمدند. تعدادی از بچه ها موفق به عقب نشینی شده بودند و ما تلاش زیادی کردیم تا بتوانیم آن ها  را نجات بدهیم تعداد قایق ها کم بود اما توانستیم همه کسانی که برگشته بودند را به عقب ببریم طبعا من نگران برادرانم بودم. آن ها هم جزء آخرین نفراتی بودند که به ما ملحق شدند و توانستیم به عقب برگردیم.


فزونی عطش در وصال به معبود با شهادت دو برادر:

من هر روز شاهد شهادت برادرانم بودم همه همرزمان دوستان نزدیک و برادران من بودند طبعا متاثر می شدیم اما باز هم باید صبر پیشه می کردیم و می جنگیدیم.
پس از شهادت دو برادرم خانواده اصرار داشتند که برگردم. اما در آن فضا فقط به شهادت فکر می کردم و نمی خواستم برگردم. برای این که نتوانند مجبورم کنند ابتدا از حالت بسیجی به عنوان سرباز خود را معرفی کردم و سپس به عنوان سپاهی در جبهه ماندم.
 

چند بار در جبهه زخمی شدید:
چهاربار زخمی شدم. اولین بار سال 61  در عملیات والفجر 1 و از ناحیه کتف. دومین بار در عملیات شناسایی فاو بود که از ناحیه گردن زخمی شدم بار سوم در عملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه از ناحیه پا و آخرین بار هم در خط پدافندی شلمچه به وسیله گلوله توپ.

«نوید شاهد فارس » از شما سپاسگزارم که وقت گران بهای خود را در اختیار ما قرار دادید امیدوارم که بتوانیم قدردان ایثارگری شما و برادران شهیدتان باشیم و هر چه بیشتر از وجود پر برکت شما که یادگار دفاع مقدس هستید و کلامتان رنگ و بوی کلام شهیدان دارد استفاده کنیم.

انتهای متن/
تهیه و تنظیم مصاحبه: امیرخسرو شجاعی-کارشناس فرهنگی و پژوهشی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده