شهدای هشتم آبانماه
شهید علیرضا خلج،دهم آذر 1308، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش علي اكبر و مادرش،معصومه نام داشت. سواد خواندن ونوشتن نمي دانست. كارمند بود. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد. به عنوان بسیجي در جبهه حضور يافت. هشتم آبان 1359، با سمت مسئول تداركات در جاده آبادان - ماهشهر بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

فرزند شهید: پدرم دوران کودکی را در قریه ای بنام حسن آباد راه قم که واقع شده بین تهران و قم در روستایی بنام زمان آباد همراه با مادرش سپری نمود چون پدر بزرگ ما فردی است بسیار کمک مسوولیت که هرگز زیر بار مسوولیت زندگی قرار نگرفت پدرم باکار کرد نهادی مختلف مثل چوپانی و خوشه جمع کنی و بعدها که به سن سیزده سالگی و بزرگتر شد به رعیتی برای اربابان پرداخت و همچون یک مرد 30 ساله برای مادرش خدمت میکرد البته ناگفته نماد که پدرم در همان شرایط دارای یک برادر و یک خواهر شد که بعدها برادرش نیز در بعضی مسائل ایشان را همراهی میکرد و پدر بزرگم بعلت دعوائی که در آن بخش صورت گرفت ایشان را بدون جهت بیک سال زندان محکوم کردند که هیچگونه تقصیری ایشان نداشته بهرحال چون وضع مادی آنها مناسب نبود ایشان به زندان رفت و با زحمات پدرم بیشتر شد تا اینکه این دوران سپری شده تا اینکه پدرم به سربازی رفت و بعد از سربازی دیگر به روستا برنگشت و در تهران مشغول کارهای مختلف شد و چون در تهران دکانی باز نموده بود البته کوچک مادر و پدرش را همراه با برادرش و خواهرش را به تهران آورد که تنها نباشد ولی دکان هم از بین رفت چون خودشان دنبال کارهای متفرقه میرفت سایرین هم نمی توانستند بفروشند شکست خورد و بعد از اینکه دکان را جمع نمود و به وزارت کشاورزی رفت و در اصل چهار استخدام شد و بعد از چند سال ازدواج کرد و در حین خدمت در وزارت کشاورزی مشغول درس خواندن شد و مدرک شش ابتدائی را شبانه دریافت نمود ولی همیشه با مدیران و روسا مبارزه می کرد بر سر حجاب خانمهای اداراه و تبعیضات بین کارمندان و کارکنان اداره وچون ایشان سابقه داشت نمی توانستند عذر ایشان را بخواهند خلاصه در سال 1353 با بیست سال سابقه خودش را با 30 روز حقوق بازنشسته کرد و در این چند سال به شغلهای آزاد یعنی مسافرکشی با ماشین شخصی و فروختن لباسهای مختلف کودکان در کنار خیابان و همچنین کار در آژانس توریستی زمان را گذراند تا اینکه انقلاب به رهبری امام عالی قدر امام خمینی صورت گرفت ایشان مانند سایر هموطنان در تمام مراحل انقلاب شرکت داشت مانند راهپیمایی و تظاهرات و خرابکاریهای در مجسمه ها خلاصه تا اینکه نیروی هوائی اعلام کرد بیایند اسلحه بگیرند ایشان خیلی کرد که اسحله بگیرد ولی دیر رسید و اسلحه به ایشان نرسید ولی در تمام جنگ مسلحانه همراه مادر و پسرش و برادرش و پدرش شرکت میکرد و همچون شیری به سوی سربازان گاردی غروش میکرد تا اینکه انقلاب پیروز شد و این جنگ لعنتی پیش آمد و چون در آن زمان برادرم در خدمت سربازی بود و در جبهه سومار در گردان توپخانه مشغول خدمت بود و پدرم هم که عاشق شهادت و این مبارزات بود به گفته امام امت لبیک گفت و به توسط بسیج مستضعفان همراه با عده ای از برادرانمان آذوقه جمع آوری نموده و  عازم جبهه آبادان شدند ولی ایشان به همین مساله اکتفا نکرد.

و این مواد غذائی را از آبادان به خونین شهر میرساند که بین راه بوسیله ترکش خمپاره برای نجات سه سرباز دیگر خودش را جانثار اسلام وامام امت نمود و به خدا پیوست.

منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده