زندگینامه شهید ناصر ترحمی
قبل از جنگ تحميلي در امتحان اعزام به خارج شركت كرد و در رشته پزشكي قبول شد. براي آموزش زبان به تهران رفت و چند روزي از آموزش نگذشته بود كه جنگ آغاز شد. عليرغم علاقه زيادي كه به درس داشت، آن را رها كرد و به گروه جنگ هاي نامنظم شهيد دكتر چمران پيوست و مي گفت: « تا جنگ تمام نشده بي خيال درس»


زندگینامه سردار شهید ناصر (حسین) ترحمی

به گزارش نوید شاهد سمنان شهید ناصر(حسين) ترحمي، سومين فرزند حاج علي و طاهره ترحمي ، در بيست و هفتم شهريور ماه سال 1341 به دنيا آمد.
به پيشنهاد پدر بزرگش نام او را ناصر گذاشتند.
مادرش در خواب ديده بود كه امام حسين(ع) نام فرزندش را حسين گذاشته ولي هنگام تولد بزرگترها اسم ناصر را برايش انتخاب كردند .
والدين با نظر بزرگترها مخالفت نكردند. 1
در 3 سالگی بيمار شد. پزشكان از معالجه او نااميد شده بودند. پدرش مي گويد ما هم خسته شده بوديم. چاره اي جز تحمل نبود. دعا و ثنا هم كمكي بود .
شبي مادرش موضوع را با خانواده در ميان گذاشت، آهي كشيد و گفت: يا امام حسين(ع) اگر فرزندم خوب بشود، اسمش همان كه شما فرمودي . از اين تاريخ به بعد حال حسين رو به بهبودي گذاشت و ديگر نامش حسين شد. 2
حسين دوره دبستان را در مدرسه بوعلي سينا و دوره ر اهنمايي را در مدرسه داريوش که امروز به آن آیت الله کاشانی می گویند و دوره بيرستان را در مدرسه كوروش كبير یا دکتر علی شریعتی گذراند. 3
در ساليان قبل از انقلاب در مجالس و محافل مذهبي شركت مي كرد. همزمان با انقلاب اسلامي ايران براي سرنگوني رژيم پهلوي، به جمع انقلابيون پيوست و براي پيروزي انقلاب خيلي تلاش كرد. 
در جلسات سخنراني مسجد شركت مي كرد و در تظاهرات و راه پيمايي ها عليه رژيم حضور فعال داشت.4
خودش در خاطراتش مي نويسد:« وارد مسجد كه حاج آقايي مشغول سخنراني بود شدم. بعد از صحبت هاي حاج آقا تظاهرات از داخل مسجد شروع شد. وقتي دوباره به مسجد برگشتم، پليس آنجا بود . مردم پنجره مسجد را شكستند تا فرار كنند. گاهي تيراندازي هوايي مي شد. من بين جمعيت بودم، يك نفر هم كنار گوشم با اسلحه شليك مي كرد. گلوله ها به سقف مي خورد و خاك از سقف روي سرم مي ريخت، مي خواستم اسلحه اش را بگيرم. به جمعيت زدم. قدري كتك خوردم تا توانستم من هم از پنجره فرار كنم.»5
پدرش هم مي گويد:« او حتي در يكي از مجالس سخنراني در مسجد پيش حاج آقا مي رود و مي گويد: اين صحبت هاي شما بسيار خوب است ولي نياز امروز ما آگاه كردن مردم براي پيشبرد انقلاب است . با وجود اعتراض عده اي حاج آقا حرف حسين را قبول مي كند و مي گويد : جبران مي كنم.»6
او در روستاي تويه دروار- با آن كه خيلي كوچك بود - به مسجد مي رفت و براي مردم سخنراني و مسايل ديني را مطرح مي كرد . 7 همراه دوستانش از سمنان به تهران مي رفت و در مجالس سخنراني و تظاهرات عليه رژيم شركت مي كرد. 8
ايشان يك بار همراه خانواده براي ديدن امام(ره) به قم رفت و بسيار خوشحال بود. هنگام ديدن امام(ره) مثل باران اشك مي ريخت.9
گروهك هاي منحرف روزهاي اول پيروزي انقلاب سعي فراوان در جذب و انحراف حسين داشتند، اما هيچ كدام از آن ها موفق نشدند . او همچنان در خط امام خميني(ره) ماند.
قبل از جنگ تحميلي در امتحان اعزام به خارج شركت كرد و در رشته پزشكي قبول شد. براي آموزش زبان به تهران رفت و چند روزي از آموزش نگذشته بود كه جنگ آغاز شد.
عليرغم علاقه زيادي كه به درس داشت، آن را رها كرد و به گروه جنگ هاي نامنظم شهيد دكتر چمران پيوست. 10 و مي گفت « تا جنگ تمام نشده بي خيال درس»11
 بعد از مدتي به استخدام سپاه درآمد تا بيشتر به جبهه برود. 12 ، كمتر لباس سپاه را مي پوشيد ومي گفت : اگر روزي سپاه مانع جبهه رفتنم بشه، ديگه توي سپاه نمي مونم و يك بسيجي مي شم تا مانع نداشته باشم دوست داشت مثل بسيجي ها خاكي باشد»13
 او جنگ را با جانشيني گروهان در جبهه هاي جنوب و عمليات طريق القدس ادامه داد. با تشكيل لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) به عنوان جانشين گردان انتخاب شد.
هنگامي كه گردان به پشت جبهه مي آمد، ناصر به كمك برادران واحد اطلاعات- عمليات مي رفت و زمينه را براي عمليات آينده فراهم مي كرد. 14
حتي مسئوليت فرماندهي عمليات سپاه سمنان را به او پيشنهاد كردند ولي او قبول نكرد. 15
مدتي هم در لشكر 17 علي بن ابي طالب(ع) در جفير به عنوان مسئول آموزش به گردان ها آموزش مي داد. 16 با رفتن به منطقه يك تهران با يك سري طرح آموزش و كتاب كمك آموزشي برگشت و تحولي در آموزش پادگان به وجود آورد. 17 او مربي پادگان شهيد كلاهدوز بود، بسيجي ها را آموزش مي داد و آن ها را آماده مي كرد.

همرزم ايشان ، آقاي غريب شائيان، مي گويد « دنبال ناصر بودم مي خواستم درباره عمليات با او مشورت كنم. گفتند: چند دقيقه پيش با نيروهاي تعاون پلاك تقسيم مي كردند. به طرف تعاون رفتم. ديدم وسايل تويوتا را خالي مي كند. گفتم : ناسلامتي جانشين گرداني، گاهي تعاون هستي و گاهي هم پيش بچه هاي تداركات. گفت: چه فرقي مي كنه؟ بايد كار انجام بشه. 19
با اين كه برنامه ها خيلي فشرده بود و از صبح تا شب مي دويديم، وقتي برمي گشتيم كانكس، او غذا مي گرفت، سفره پهن مي كرد و ظرف ها رامي شست و نمي گذاشت ما كاري انجام بدهيم. يك شب به او گفتم: حسين امشب نوبت منه. گفت نوبتي نيست، خدمت كردن به رزمندگان ثوابه.شما وقت دارين، من بايد ثواب ببرم.20
او در جبهه در نيمه هاي شب مشغول خواندن نماز شب مي شد و از عمق جانش فرياد مي كشيد و طلب مغفرت مي كرد. 21 هنگام بيدار شدن كاري مي كرد كه همه بيدار مي شدند، مثلاً بلند مي گفت: يا الله ، يا دست و پاي بچه ها را لگد مي كرد و بعد خودش نمازش را در جاي خلوت مي خواند و مي گفت: با اين شلوغ كردن يه عده اي بلند ميشن و از فيض نماز شب محروم نميشن و مارو هم دعا مي كنن، ولي خودم تنهايي مي خونم، چون مي ترسم شيطونه بياد تو نمازم شريك بشه، مفت نمي فروشمش. 22 او يك قرآن كوچك داشت و در هر فرصتي تلاوت مي كرد. 23 نمازش را بيرون سنگر مي خواند و در حال قنوت دعاي اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك را مي خواند. 24
در عمليات هاي والفجر مقدماتي 25 ، خيبر ، 26 بدر ، 27 طريق القدس، 28 والفجر 3، 29 حضور داشت. 
زير آتش پر حجم دشمن به سنگر رزمنده ها مي رفت و با آن ها شوخي مي كرد و به آن ها روحيه مي داد. 30
در مواقع حساس- كه عمليات لو مي رفت و بچه ها زمين گير ميشدند - دستور حمله مي داد و آرايش نيروها را عوض كرده و با آرامش و هماهنگي نيروها را هدايت مي كرد. 31
همرزم ايشان، آقاي كاشيان، مي گويد:« تازه از شناسايي برگشته بودم و بسيار خسته، اما حسين آب را گرم و همه بچه ها را بيدار كرد و گفت : امشب حنابندانه، حنا را خيس كرديم و ماليديم به موهامون و با روزنامه و پلاستيك سرمان را بستيم. ساعت 4 صبح حمام لشكر خراب بود و با سرهاي بسته در شهر دنبال حمام مي گشتيم تا اين كه خود مونو شستيم و  نماز صبح را خوانديم.»32 
مي گفت:« ديگر نمي خواهم بمانم، تا كي من بايد برگردم و خبر شهادت ديگران را ببرم؟! تاكي بايد خجالت بكشم و نتوانم چشم تو چشم خانواده شهدا بيندازم!؟»33
تكيه كلامش باغ رضوان شده بود (منطقه اي در شلمچه ) مي گفت : « مي خواهم برم اون جا »34 
همرزم شهيد، آقاي دوست محمدي، مي گويد:« يك هفته قبل از عمليات بدر نامه اي به دست عبدالمحمد محمدخاني رسيد كه همسرش خواب ديده بود عمليات شده، عمليات در آبه. شما سوار قايق شديد. اولين قايقي كه به دشمن رسيد، قايق در گل گير مي كند و در همان حال دو كبوتر از داخل قايق پرواز كردند هفت روز از خواندن نامه گذشت. در عمليات بدر يك قايق تا چند متري دشمن پيش رفت اما در گل گير كرد و عبدالمحمد شهيد شد .حسين به كمك آن ها رفت. همه را نجات داد و در آخرين لحظه او هم شهيد شد.»35
آقاي شاهچراغي هم مي گويد:« خدمه قايق 4 نفر بوديم . قايق توي گل گير كرد. جلوتر از ما كمين بود. كسي از آنجا عبور نمي كرد . ناگهان صداي موتور قايقي آمد و حسين بود كه در آن منطقه ما را با طناب كشيد و از گل بيرون آورد و مي گفت: ما هر جوري شده بايد یک قايق از اين مسير عبور دهيم وبرنامه هاي دشمن را به هم بريزيم و نبايد روي اين سنگر كمين حساب كنند.»36
در آخرين لحظه وقتي مي خواست پيكر عبدالمحمد را به قايق منتقل كند چند تير به بدنش خورد و در حالي كه مي گفت:« در حفظ انقلاب بكوشيد، راه شهدا را ادامه بدهيد، امام را تنها نگذاريد، وصيت نامه نوشته  ولي به مادرم بگوييد صبر كند» در عملیات بدر در تاریخ 63/12/21 به شهادت رسيد. 37
خواهر شهيد مي گويد:« خواب ديدم باغ بزرگي بود پر از درختان ميوه،خوشه هاي بزرگ انگور خوش رنگ و معطر . حسين مرتب انگورها را مي خورد. چند بار به او گفتم: چرا به من نمي دي؟ فقط مي خنديد . چند روز بيشتر نگذشت كه خبر شهادت او را آوردند. 38

پي نوشت ها
1 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه، ص 9
2 - ترحمي، حاج علي - خاطره، ص 11
3 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه، ص 9
4 - همان، ص 10
5 - دست نوشته هاي شهيد، صص 12 و 13
6 - ترحمي، حاج علي - خاطره، ص 15
7 - ترحمي، مريم - خاطره، ص 16
8 - دست نوشته هاي شهيد، ص 18
9 - همان، ص 20
10 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه، ص 10
11 - ترحمي، حاج علي - خاطره، ص 21
12 - همان، ص 20
13 - ترحمي - خاطره، ص 36
14 - پرونده فرهنگي شاهد - زندگي نامه، ص 10
15 - وفادار، فرج الله - خاطره، ص 42
16 - ابراهيمي، عل يرضا، خاطره، ص 28
17 - معصوميان، عل ياكبر، خاطره، ص 37
18 - قاسم پور، عل ياصغر، - خاطره، ص 37
19 - غريب شائيان، محمدابراهيم - خاطره،
ص 63
20 - همان، ص 71
21 - حمزه، محمدحسن - خاطره، ص 39
22 - مهدوي نژاد، مهدي - خاطره، ص 47
23 - همان، ص 74
24 - دهرويه، زين العابدين - خاطره، ص 62
25 - خراسانيان، مهدي - خاطره، ص 35
26 - دهرويه، زين العابدين - خاطره، ص 62
27 - همان، ص 66
28 - فاميلي، اسماعيل - خاطره، ص 25
29 - خاني، عل ياصغر - خاطره، ص 29
30 - مهدوي نژاد، مهدي - خاطره، ص 53
31 - يحيايي، سيف الله - خاطره، ص 49
32 - كاشيان، عباس - خاطره، ص 52
33 - دهرويه، زين العابدين - خاطره، ص 66
34 - كاشيان، عباس - خاطره، ص 67
35 - دوست محمدي، داوود - خاطره، ص 72
36 - شاهچراغي، سيدتقي - خاطره، ص 75
37 - كاشيان، عباس - خاطره، ص 77
38 - ترحمي، مريم - خاطره، ص 70

منبع: کتاب فرهنگنامه جاودانه های تاریخ استان سمنان / نشر شاهد بنیاد شهید و امور ایثارگران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده