به سيد جواد خبر داده بودند امشب احتمال محاصره و بازرسي منزل شما زياد است . يكي از رساله ها يادم است كه رساله اي دربارة فحشا بود و چند تن از علماي مشهور فتوا داده بودند. باغي در حوالي« بلوار هليل » بود به نام « باغ قاسم بيگي ». به اتفاق رفتيم آنجا و چاله اي كنديم و رساله ها را پنهان كرديم كه بعدها نتوانستيم جايشان را پيد ا كنيم و هنوز هم كه هنوز است پيدا نشده اند.

نوید شاهد: سردار شهید حاج سید جواد حسینی متولد 1331 در روستای فراش از توابع بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت به دنیا آمد. انهدام و آتش زدن بزرگترین مشروب فروشی در شهر جیرفت، مهیا نمودن امکانات جهت مبارزین تبعیدی در جیرفت از جمله رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای، و تهیه سلاح و ارسال به شهرهای قم و تهران تهیه و پخش رساله امام راحل و نوارهای کاست سخنان امام و اطلاعیه های آن حضرت- افشاگری علیه رژیم پهلوی در مراسمات روضه خوانی سیدالشهدا، تحریک مردم به حضور باشکوه در راهپیمایی های علیه رژیم پهلوی، که در این راستا نیز توسط ساواک جیرفت به مدت 6 ماه زندانی و شکنجه شد. سرانجام این مرد خدا در سال 1374 در حین انجام مأموریت در جنوب استان کرمان شربت شیرین شهادت را نوشید و در گلزار شهدای دفاع مقدس شهرستان جیرفت به خاک سپرده شد.   آنچه می خوانید خاطره ای کوتاه از مبارزات انقلابی «شهید سید جواد حسینی فرمانده لشکر ثارالله»  برگرفته از کتاب سجاد لشکر به قلم  فاطمه سعادت نصری است .

پیمانکار ساواکی

سيد جواد در همسايگي ما مستأجر بود. سال 1351 بود و من سيزده سال بيشتر نداشتم و ايشان از همان زمان در راه تبليغ اسلام و مبارزه با رژيم پهلوي فعاليت مي كرد. او در هنرستان صنعتي درس مي خواند و من محصل هنرستان كشاورزي بودم . مجبور بوديم سخت كار كنيم. تابستان ها در كرمان برق كاري مي كرد و آنچه عايدش مي شد را خرج فعاليت هاي سياسي و مذهبي مي كرد.

تشكيلاتي راه انداخته بود و شاخه هاي زيادي در اين رابطه تشكيل داده بود. دوستاني كه در هر كدام از اين شاخه ها فعاليت مي كردند ، همديگر را نمي شناختند و اين محصول درايت و تدبير بي نظير سيد جواد بود.

بعضي از عمليات هاي شهر مثل آتش زدن مراكز فساد و ... را دوستان توضيح دادند . البته من مأموريت هاي ديگري هم داشتم . در رابطه با دستگيري هر كدام از دوستان ، براي پيدا كردن آنها و تهديد ساواك يك سري نامه از شهرستا ن هاي مختلف به جيرفت پست مي كردم. به عنوان مثال سيد جواد را كه دستگير كردند، من نامه اي را كه خودش با امضا ي حزب الله تهران نوشته بود ، از كرمان پست كردم و چون تأثير آنچناني نداشت ، رفتم تهران و نامه را به آدرس ساواك و شهرباني فرستادم.

ارتباطي با دوستان در كرمان و قم داشت كه كتاب مي فرستادند. تا سال 1355 من هم نمي دانستم فرستندة كتاب ها چه كساني هستند.

كتاب ها كه مي رسيد دوستان توزيع آنها را در سطح شهر بر عهده داشتند و كتاب ها بين افرادي كه از قبل شناسايي شده بودند، توزيع مي شد.

يادم هست كه در توزيع كتاب ها « حسين ركن آبادي » «محمود محمودي نژاد»، « ناصر مقد س زاده » ،« ابراهيم مشايخي » « اكبر افشاري » و... حضوري پررنگ تر داشتند . اين ها پنهان كردن كتاب، رساله ، نوار و ... در خانه هايشان را به عهده گرفته بودند.

به سيد جواد خبر داده بودند امشب احتمال محاصره و بازرسي منزل شما زياد است . يكي از رساله ها يادم است كه رساله اي دربارة فحشا بود و چند تن از علماي مشهور فتوا داده بودند. باغي در حوالي« بلوار هليل » بود به نام « باغ قاسم بيگي ». به اتفاق رفتيم آنجا و چاله اي كنديم و رساله ها را پنهان كرديم كه بعدها نتوانستيم جايشان را پيد ا كنيم و هنوز هم كه هنوز است پيدا نشده اند.

بيشتر براي روضه خواني و شناسايي نيروهايي كه گرايش مذهبي و اسلامي داشتند ، به روستاها رفت و آمد داشت . كلاس قرآن مي گذاشت و معتقد بود در گرو ه بندي، گروه ها نبايد از چهار ، پنج نفر بيشتر باشند ؛ چرا كه احتمال لو رفتن تشكيلات بالا مي رود و با درايت خاصي كه داشت اين مورد هيچ وقت اتفاق نيفتاد.

يك بار قرار شد به اتفاق شهيد « محمد مشايخي »، « عباسعلي رستمي » و« ابراهيم مشايخي » برويم پشت« دشت كوچ » در حومة جيرفت براي تمرين تيراندازي. اسلحة كمري داشتيم و مربي هم شهيد مشايخي بود . زمستان بود و سوز سردي مي وزيد. بارندگي شديدي شده بود و رودخانه راه نمي داد.

كارها بايد طبق برنامه پيش مي رفت و اين عادت مخصوص سيد جواد بود . به ناچار قرار شد دو نفر روي شانه هاي دو نفر ديگر سوار شدند تا سنگيني باعث شود بتوانيم از رودخانه بگذريم . رود ديوانه شده بود و سرماي سياه زمستاني هم از طرف ديگر . خلاصه به همان شكل گذشتيم و برگشتن هم به همين منوال آمديم.

سيم كشي ساختمان اوقاف واقع در خيابان ابوحامد كرمان را به عهده گرفته بود . يك روز پيمانكار ما روحاني اي را كه خيلي جوان به نظر مي رسيد، سر كار آورد. شگفت زده شديم و كنجكاوي مان گل كرد. او لباسش را در آورد و گذاشت كنار و شروع كرد به حفر يك كانال. ظهر كه شد براي ناهار تعطيل كرديم. پيمانكار آن روحاني را در اتاقي بازداشت كرد و تا آنجا كه مي توانست كتك زد. سيد جواد گفت:

- بچه ها مواظب باشيد، پيمانكار ساواكي است.

پرسيدم: « از كجا معلوم !؟»

گفت: « اين روحاني قطعاً از دستگير شده هايي است كه براي شكنجه و كار تحويل پيمانكار شده است. »

بعد كه فرصتي دست داد و با آن روحاني آشنا شديم ، متوجه شديم تشخيص سيد جواد درست بوده است ، چرا كه پيمانكار از مهره هاي اصلي ساواك بود و زنداني ها را هم براي كار و هم براي اينكه مرتب شكنجه كند سرِ كار مي آورد.

راوي: محمود مشايخي؛ همرزم شهيد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده