شهدای روز بیست و ششم مهرماه
شهید عباس بختیارنیا، يكم فروردين 1339، در آبادان چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش، صاحب جان نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و ششم مهر 1359، در جاده آبادان - ماهشهر بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در قبرستان زادگاهش واقع است. برادرش علیرضا نيز شهيد شده است.

شهید عباس بختیاری نیا در یکی از روزهای گرم مردادماه 1339 در احمدآباد آبادان در خانواده ای متوسط و پرجمعیت به دنیا آمد. عباس از همان کودکی آرام و صبور و کم حرف بود و درد و بدبختی و انحرافات جامعه را در سنین بالاتر شناخت و سعی می کرد کسانی که به راه های انحرافی می روند کمک و نصیحت کند.

سال آخر دبیرستان بود که انقلاب شروع شد. او که دل خوشی از رژیم نداشت و آمادگی قبلی برای همچین حرکتی داشت در فعالیت های خیابانی با دیگر دوستان خود وارد شد تا اینکه در 28 مرداد سینما رکس آبادان آتش گرفت. با شنیدن این خبر فوری به کمک رفت. در ضمن به علت فعالیت هایی که می کرد درس را رها کرد و آن سال رد شد. وی سال بعد دیپلم خود را گرفت.

عباس تمام وقت خود را در گورستان به سر می برد برای به خاک سپردن اجساد شهدای سینما رکس، وقتی به خانه می آمد شروع به گریه می کرد و می گفت این زیر سر رژیم است و طبق گفته خود اولین کسی که درگورستان فریاد مرگ بر شاه گفت او بوده. از این به بعد دیگر خانه نمی آمد همش به فکر کوبیدن رژیم به هر طریقی بود و با تمام وجود اسلام و امام خمینی را دوست می داشت و شهادت را انتخاب کرد و می گفت برای رسیدن به قرب الهی هر کاری می کنم و حاضرم جانم را که امانتی از طرف خداست برای خداوند در راه خدا بدهم.

انقلاب که پیروز شد با بچه های دیگر در فرودگاه آبادان مستقر شدند. شب ها هم برای استراحت خانه نمی آمد. در هفته یک بار او را می دیدیم، آن هم چند دقیقه.

وقتی در فرودگاه کاری نداشت به کانون فتح می رفت که یکی از مراکز تجمع بچه های اسلامی و ستاد انجمن های اسلامی آبادان بود فعالیت می کرد و در اینجا با افراد مومن آشنا شد که اطلاعات زیادی در مورد اسلحه از آنها گرفت و خود او با درک دقیق گفته ها و نوارهای سخنرانی امام و زیاد کردن مطالعاتش در هدفش که شهادت در راه خدا بود مصمم تر شد.

بچه های کانون چون شناخته شده بودند هر کدام در یکی از ارگان های انقلابی وارد شدند. عباس به دادگاه انقلاب اسلامی رفت و فعالیتش را در آنجا ادامه داد و به علت درستکاری و راستگویی و اخلاق خوبی که داشت در آنجا همه او را دوست داشتند حتی زندانیان و در اجرای حکم هیچوقت سهل انگاری نمی کرد و به علت کارش با سپاه ارتباط نزدیکی داشت و در سال 58 نیمه سال دوم انقلاب رسماً عضو سپاه پاسداران آبادان شد و تمام وقت در سپاه فعالیت
می کرد و حاضر نبود یک لحظه وقتش را بدون هیچ تلف کند. خدمت در سپاه را با تمام وجود دوست می داشت تا اینکه جنگ شروع شد.

برای او که تشنه شهادت بود نعمتی عظیم از طرف خدا به بندگانش به حساب می آمد. عباس همراه برادر دیگرش که از عباس دو سال کوچکتر بود به نام علیرضا که او هم عضو سپاه عشایر آبادان بود به جنگ به کفار با تمام وجود شتافتند و در جبهه های آبادان و خرمشهر با مزدوران عراقی همراه با رزمندگان دلیر اسلام جنگیدند.

علیرضا در واقعه خونین شهر ناپدید شد و از او هیچ اثری باقی نماند و این باعث ناراحتی عباس شد و عباس در این موقع از طرف سپاه مسئول مسجد موسی بن جعفر (بهبهانی سابق) آبادان شد و درخلوت طبق گفته دوستانش برای علیرضا گریه می کرد ولی همیشه به ما می گفت شما افتخار کنید که دو تا فرزند در راه خدا می دهید تا اینکه در تاریخ 26/8/59 شب تاسوعای حسینی در ساعت 11 شب در مسجد برای پرسیدن حال برادران پاسداری که در جلو مسجد پاسداری می دادند آمد بیرون که در وسط در مسجد به علت خوردن ترکش خمپاره به سرش به درجه شهادت نائل آمد و آرزویی که مدت ها از خدا می خواست؛ به آن رسید.

همانطور که خودش در وصیتنامه اش گفته:

«من در این راه با کمال رضایت دارم می روم و هیچ نیرویی به من زور و اختیار نکرده است و باعث افتخار من است که در این راه یعنی راه رسیدن به خدا قدم بر می دارم و امیدوارم از شهیدان باشم و اعمالم مورد قبول خداوند باشد.»


منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده