در سالروز شهادت
در تاریخ بیست و دوم مهرماه ايشان اسير مي شود و اسارتش هم به اين صورت بود آنجا كه جنگ شروع مي شود وسط آتش ايران و عراق يك نفربر بود كه به هركسي كه مي گويند برويد آن را بياوريد نمي روند ايشان مي رود مي آورد تا آن روزي كه ايشان اسير مي شود اين زير پاي آن بود ...
روایت شجاعت و دلاوریهای پسر در کلام پدر


نویدشاهد البرز:

شهید «مهدي مجيدي پرست» درتاريخ اول اردیبهشت  1338، درتهران ديده به جهان گشود ودر سن 7سالگي جهت كسب علم و دانش به مدرسه رفته و تا كلاس سوم نظري درتهران تحصيل كرده و بعد به اتفاق خانواده به شهرستان كرج عزيمت نمود و ادامه تحصيل خود رادر كرج گذراند و ديپلم گرفت و پس ازپيروزي انقلاب و به ثمر رسيدن آن درسال 1358، به خدمت مقدس سربازي رفته و دوره آموزش نظامي خود را در چهل دختر سپري كرده و پس از اتمام دوره سه ماهه آموزشي به سر پل ذهاب اعزام شد و در آنجا مشغول خدمت شد و با شروع جنگ تحميلي و حمله وحشيانه كشور عراق به مقابله با مزدوران عراق پرداخت و سرانجام درتاريخ بیست و سوم مهرماه 1359، پس ازنبردي بي امان درتاريخ ياد شده در منطقه «سرپل ذهاب» جاوید الاثر گرديده تا کنون پیکر وی پیدا نشده است.


روایت زندگی و شهادت شهید«مهدی مجیدی» در کلام پدر:

بسم الله الرحمن الرحيم

من پدر شهيد «مهدي مجيدي پرست» هستم، مجيد درتهران متولد شده و تا سال 1355، ما در تهران بوديم و تحصيلاتش را تا كلاس سوم نظري درتهران گذراند. بعد كه آمديم كرج ديپلمش رادر كرج گرفت بعد درسال 1358،ايشان اعزام شدند به چهل دختر آنجا براي 3ماه بعداز آنجا خودشان پل ذهاب را انتخاب كرد كه خدمتش آنجا بود. ايشان آنجا خدمت مي كرد بعد آخرهاي خدمتش بود كه درگيري در «سراب نو» طرف پل ذهاب زياد شده بود پيش ازاين كه جنگ شود ايشان هر 20 روز به 20روز آنجا مهمات مي بردند اين ها آنجا با رژيم صدام درگيري داشتند، يكي دوبار تو راه برايش مسئله پيش آمده بود كه ماشينشان چپ كرده بود بعد از آن هم جنگ كه شروع شد، ايشان آنجا مي جنگيد.

در تاریخ بیست و دوم مهرماه ايشان اسير مي شود و اسارتش هم به اين صورت بود آنجا كه جنگ شروع مي شود وسط آتش ايران و عراق يك نفربر بود كه به هركسي كه مي گويند برويد آن را بياوريد نمي روند ايشان مي رود مي آورد تا آن روزي كه ايشان اسير مي شود اين زير پاي آن بود و به ماموریت مي رفتند و مي آمدند تا اين كه 22 مي روند حدود 6نفر بودندكه مي روند طرف تو برديگر برنمي گردند من رفتم پي گيري كردم گفتند: اسير شده بود فاميل هايمان از طريق راديو شنيده بودند كه ايشان اسير شده است.

ايشان به شوفاژ كاري خيلي علاقه داشت و الآن هم وسيله هايش را تو خانه داريم. اوایل انقلاب كه اين جا درگيري با رژیم قدیم بود. ايشان يك تير كمان درست كرده بود به پشت بام مي رفت  آن موقع ما خيابان بهار مي نشستيم. ايشان با تير كمان، تیرپرتاب مي كرد به رژيم شاه مي گفت: ما بايد مبارزه كنيم.

ما رفتيم پل ذهاب كه ايشان را ببينيم همه اسباب كشي كرده بودند و برمي گشتند به من اشاره مي كردند مي گفتند: تو هم اگر بخواهي بروي آنجا كشته مي شوي من به حرفشان اهميت ندادم به پادگانشان رفتم گفت: بايد يك شب در اسلام آباد بمانيد. برگشتيم  بعد فردا صبحش رفتيم كه ايشان را از خط مقدم آوردند با هم به باختران رفتيم با هم نهار خورديم و نمازمان را خوانديم بعداز هم ديگر خداحافظي كرديم آن رفت من هم برگشتم كه ديگر هم نديدم. يك دفعه بهشان خمپاره مي اندازند كه تو برهم پشتش يك سرباز بوده حدود 8نفر بودند كه آنها سرهايشان از بغل بيرون بوده ايشان به طرف سمت راست خوابيده بود خمپاره مي زنند كه تانك يك دفعه حركت مي كند و توی ماسه ها گير مي كند ولي همه فرار مي كنند بعد مي آيند كمكش مي كنند درمي آورند. يك روز ايشان بايد مي رفت مهمات را تحويل مي داد و از جاده قصر شيرين به طرف پل ذهاب يك سر بالايي بود كه داخل آن باران آمده بود سربالايي ماشين خاموش مي شود اين عقب عقب مي رود كه ماشين به پایین پرت مي شود  و ايشان هم زخمي شده بود.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده