شهدای نوزدهم مهرماه
شهید علیرضا حسني غفاري يكم فروردين سال 1335، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدجواد و مادرش،پوران نام داشت. تا پايان مقطع ابتدايي درس خواند. پاسدار کمیته انقلاب اسلامی بود. سال1358 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. از سوي کمیته انقلاب اسلامی در جبهه حضور يافت. هفدهم آبان 1359، در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به شاهرگ و صورت شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

شهید علیرضا غفاری در روز یکم فروردین سال 1335 چشم به جهان گشود. او در یک خانواده پرجمعیت بدنیا آمد. او پنج برادر و یک خواهر داشت. دوران طفولیت او گذشت پس از آ ن پا به دبستان گذاشت و تا ششم ابتدایی درس خواند و سپس به علت علاقه وافر او به کارهای فنی و دستی به شغل رنگ کاری مبلمان پرداخت.

دوران نوجوانی او به این ترتیب گذشت و در سال 1354 به خدمت سربازی فراخوانده شد و در پادگان به جز کارهایی که یک سرباز انجام می دهد، او درس کاراته می داد. چون قبل از سربازی چند سال دوره ورزش کاراته را دیده بود و یک ورزشکار با سابقه بود .

او در سال 56 منقضی شد و از همان وقت بود که انقلاب بزرگ ایران تقریبا آغاز شده بود. او هم مانند هر جوان دیگری شروع به فعالیت کرد البته با شدت زیاد. بطوریکه در تمام سخنرانیها ، انجمنها و راهپیمایها شرکت میکرد و با اوج گیری انقلاب که در 21 و 22 بهمن بود او فعالیتش بیشتر شد و مثال تمام مردم به پادگانها راه یافتند و اسلحه بدست آورد و با ضد انقلابیون شروع به جنگهای خیابانی کرد که به پیروزی انقلاب دست یافتیم .

پس از انقلاب به عنوان پاسدار کمیته شروع به فعالتی کرد که یک بار در حین انجام وظیفه تصادف کرد و به شدت از ناحیه معده آسیب دید و دچار خونریزی داخلی شدید شد و در بیمارستان بستری شد ولی شبی که فردای آنروز او را می خواستند عمل کنند خواب امام زمان را دید و شفا گرفت و بطور کلی خوب شد بطوریکه دکترها شگفت زده شده بودند.

او به عنوان یک پاسدار مکتبی و اسلامی وظیفه خود را به خوبی انجام میداد. تا اینکه در 3 خرداد سال 58 ازدواج کرد و در فروردین سال 59 دارای دختری به نام شبنم شد که چون جان عزیزش میداشت .

تا اینکه جنگ تحمیلی عراق و ایران شروع شد. و از طریق رسانه های عمومی منقضی های سال 56 را به خدمت فراخواندند. و او هم منقضی 56 بود به پادگان عشرت آباد رفت و نام نویسی کرد ولی وقتی این موضوع را با رئیس کمیته خود در میان گذاشت او گفت تو به عنوان یک پاسدار در شهر هم میتوانی همان خدمت به مردم را که همپای جنگ در جبهه است انجام دهی و یک معافی نامه از جنگ هم به او داد.

ولی او قبول نمی کرد و می گفت من باید به جبهه بروم و در آنجا با بعثیون عراقی بجنگم و بالاخره در روز 14 مهر 59 به همراه عده ای از پاسداران به سوی خرمشهر روان شد.

او از 14 تا 19 مهر شجاعانه جنگید و تا می توانست بعثیون عراقی را
می کشت و در روز 19 مهر به لقاء الله پیوست و خون پاکش را در راه اسلام عزیز فدا کرد.

و به آروزی همیشگی که شهادت بود رسید. و در روز 20 مهر 59 در بهشت زهرا کربلای خونین ایران دفن شد .

همانطور که در اواسط گفته هایم هست ،از او دختری به نام شبنم به یادگار مانده که زمان شهادت پدر شش ماهه بود و حال 2 سال دارد.

علیرضا نمونه یک مرد خوب بود. او برای فرزندش پدری مهربان و دلسوز و برای همسرش شوهری بسیار مهربان و یاوری برای پدر و مادر و دیگر فامیل بود.

ناگفته نماند که او انگار از شهادتش اطلاع داشت بطوریکه همیشه به من که همسرش هستم می گفت من میدانم بالاخره با شهادت از این دنیا میروم و شهادت آروزی من است .

منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده