حکايت را گفتم ديگر کاری از پيش نبردم تصميم گرفتم به ستاد عمليات جنگهای نامنظم بروم و حکايت را گفتم بالاخره به آرزوي ديرينه خود رسيدم ...
آرزوی اعزام / خاطره خودنوشت شهيد ايرج باقری

نوید شاهد فارس : شهيد ايرج باقری در اول شهريور ماه 1342 در خانواده ای مسلمان و متعهد در روستای باقری از شهرستان نورآباد ممسنی ديده به جهان گشود . تحصیلات خود را در مقطع دیپلم در رشته تجربی گذراند .  در کنکور سراسري تربيت معلم و ضمن درجه ممتاز در اين کنکور قبول گرديد و پس از اين که امام امت جوانان را به بسيج در راه دفاع از اسلام دعوت نمود وی باعشقي وافر دعوت امام را لبيک گفته و يک تنه با گرفتن معرفي نامه از طريق سپاه پاسداران شهرستان نور آباد ممسني شبانه خود را به اهواز رسانيد و ضمن معرفي خود به ستاد جنگ هاي نامنظم شهيد چمران سرانجام در حمله طريق القدس در منطقه چولانيله بستان با عشقي که داشت در گروه خط شکن شرکت و در هشتم آذر ماه 1360 به آرزوي خود که همان شهادت در راه الله بود رسيد و لذا پیکر شهيد به علت مجهول بودن به تهران حمل و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.روحش شاد .
( خاطره خود نوشت )

بسمه تعالی

در روز 16/5/1360 در بسيج نورآباد ممسنی به وسيله يک مينی بوس عازم کازرون شديم و پس از رسيدن به کازرون به محل تشييع اين شهيد آمديم و سپس به آسايشگاه رفتم و سپس هندوانه خورديم . بعد از مدتی که پشت جبهه بودم و به عللی نتواستم به جبهه حق اعزام شوم بعد از چند ماه، بار ديگر تصميم گرفتم که به جبهه اعزام شوم چرا که نتواستم ببينم برادران ديگر در جبهه به شهادت می رسند و من در اينجا باشم

و خلاصه اينکه بسيج مرا اعزام نکرد و خودم به طور انفرادی در تاريخ 20/8/60 به اهواز رفتم وقتی به آنجا رسيدم خود را به سپاه اهواز معرفی کردم و آنجا مرا به آسايشگاه بسيج معرفی کردند و شب در آنجا بودم و خود را معرفی کردم و حکايت را گفتم و در جواب مي گفتند درست است که شما هيچگونه نظر سوئی نداريد ولی وظيفه ما اين است که طبق مقررات کار کنيم و شما بايد از طريق بسيج معرفی نامه داشته باشيد . بعد از اينکه آن همه فشار آوردم گفتند برو به ستاد چمران آنجا هم باز گفتند که بايد معرفي نامه داشته باشيد و سپس به مسجد رفتم تا از طريق مسجد اعزام شوم و اينجا هم همين حرف را زدند . خلاصه ناراحت بودم و دو شبانه روز در اهواز در کربلای ايران بودم ولی ديدم که کاری نمی توانم بکنم به بسيج محل بازگشتم تا معرفي نامه بگيرم .

مورخه : 26/8/61 . خلاصه فردا هم با فشار معرفي نامه گرفتم و روانه اهواز شدم به بسيج رفتم و گفتند ما به صورت انفرادی نمي پذيريم ديگر ناراحت شدم با فشار مرا و يک نفر ديگر را به اهواز معرفی کردند و خلاصه اين معرفی نامه برای کار در تدارکات بود و خلاصه من که نمی خواستم در پشت جبهه باشم و بايد در خط اول باشم پس از اينکه به سوسنگرد رسيديم دوباره به اهواز بازگشتم ،

حکايت را گفتم ديگر کاری از پيش نبردم تصميم گرفتم به ستاد عمليات جنگهای نامنظم بروم و حکايت را گفتم بالاخره به آرزوي ديرينه خود رسيدم . و اينجا مرا پذيرفتند و ثبت نام کردم و به اردوگاه مبارزان رفتم و يک شبانه روز در آنجا بود و سپس به درب خزينه رفتيم برای عمليات رزمی دو شبانه روز در آنجا بوديم و سپس به اهواز برگشتيم و چند روز در اهواز بوديم و سپس به سوسنگرد اعزام شديم شب در روستايی مانديم و فردای آن روز که هفتم برج بود به جبهه رفتيم و خلاصه با آن همه رنج و زحمت که به قلم نمي آيد بنويسم به آرزوي ديرينه خود رسيدم . امروز که برابر با هفتم آذر ماه 7/9/60 مي باشد در يکي از سنگرهاي سوسنگرد که واقع در مسجد است نشسته ايم . يک گروه 22 نفره ، اين گروه به اسم ميثم و خط شکن مي باشد و همه دور هم جمع هستيم و هر کسي مشغول کاري است و من هم سرگذشت خود را مي نويسم و خشاب اسلحه ام را پر مي کنم .
آرزوی اعزام / خاطره خودنوشت شهيد ايرج باقری

انتهای متن/
منبع : خودنوشت شهید پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده