شهید مهر ماه
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۲۴
شهید حسین مجتهدزاده فرزند عبدالرضا در سال 1334 در خرمشهر چشم به جهان گشود. او در تاریخ 59/7/9در دفاع از خونین شهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

کمک به محرومان و مستضعفان

نیروهای انقلابی در ابتدای انقلاب اسلامی به هر شکل ممکن سعی می کردند مشکلات مردم مستضعف را به حداقل برسانند و شهید حسین مجتهدزاده نیز از آن عده بود که به همراه دوستان نسبت به تهیه و توزیع برنج و روغن بین محرومان اقدام می کردند و شبانه روز در خدمت انقلاب بزرگ و نوپای اسلامی بودند. از آن جمله وقتی بود که در شهر خرمشهر سیل شدیدی آمد و خسارت شدیدی به مردم وارد شد و هوا سرد بود و تا چند روز از شهید بی خبر بودیم تا یک روز بدون اورکت و سراپا گل به منزل وارد شد و از مشکلاتی که مردم شهر متحمل شده بودند ناراحت و متاسف بود و چون خسارت بیش از حد تصور بود و مساعدت های مردم کافی و جبران کننده نبود. شهید سعی کرده بود با حضور در بین آنها و ابراز همدردی با سیل زدگان از اندوه آنها بکاهد. پرسیدم اورکت خود را چه کردی؟ گفت زنی در سرما می لرزید و لباس گرم بر تن نداشت لذا لباسم را به او دادم.

سال مهر 1359 وقتی که تازه جنگ شروع شده بود عده ای زیادی از مردم شهر را ترک کرده بودند و شهر توسط نیروهای بعثی از هوا و زمین بمباران می شد. نیروهای بسیجی مردمی از جمله شهید حسین با عده ی زیادی از دوستانش در مدرسه امیر معزی سنگر درست کرده و از شهر دفاع کردند بعدها همرزمانش برای ما تعریف کردند.

خوش خلق و صبور

در آن زمان دو و نیم ساله بود. از بیشتر همرزمانش از نظر هوش بزرگتر بود. شبها شهر خلوت تر به نظر می رسید و بعضی که کم سن بودند می ترسیدند برخی هم به خاطر دوری از خانواده دلتنگ می شدند. شهید حسین به خاطر حفظ روحیه با آنها شوخی می کرد و حسابی آنها را می خنداند تا کمتر نگران شوند و به آنها روحیه می داد و شجاع و صبور بود. ترس و ناراحتی به خود راه نمی داد.

آخرین خاطره

ما از خانواده هایی بودیم که تا آخرین روزها در کنار مردان خود ماندیم و البته روزهای خیلی سختی بود با یک فرزند سه ساله و یک نوزاد در شهری که نه آب و نه برق بود و نه روی آرامش به خود می دید و هر ساعت هواپیماهای دشمن آن را بمباران می کردند. البته همسرم اصرار داشتند که ما از شهر خارج شویم تا مبادا به دست نیروهای دشمن اسیر شویم. من هم در جوابش گفتم یا با هم می رویم یا اینکه من هم همین جا می مانم اما آخر با اصرار شهید راضی شدیم که برویم او نیز بسیار خوشحال شد و گفت شما بروید یک هفته دیگر من هم می آیم و بعد از همان یک هفته خبر شهادتش را آوردند.

شهید توزیع برنج و روغن را به عهده گرفته بود من هم به او گفتم ما هیچ روغن و برنجی در منزل نداریم سهمیه ما را هم بیاور ولی شهید در جواب گفت اول مردم اگر اضافه آمد بعد منزل خودمان. مردم محروم مقدم هستند.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده