شهدای سوم مهر
یکبار هم او را دستگیر کردند و به زندان انداختند و بعد از مدتی که آزاد شد اظهار میداشت چه مسافرت خوبی بود...
شهید احمد رحیمی نهوج در روستائی بنام نهوج که جزء برزاوند اردستان است در اردیبهشت ماه 1331 دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در دبستان جلوه نهوج در همان روستا به پایان رسانید کلاس چهارم ابتدایی بود که پدر کارگر و زحمتکش را از دست داد و سرپرستی خانواده را برادر بزرگترش که در تهران بود بعهده گرفت تا پایان دوره ابتدائی در همان ده ماند و چون برادرش دید برایش مشکل است اعضا خانواده در ده باشند همگی را به تهران آورد او دوران متوسطه را در دبیرستان راشدی و صفوی تهران به پایان رساند و دیپلم ریاضی را در تهران گرفت و در حین تحصیلی نیز با توجه به اینکه استعداد بخصوص داشت بکلاس نقشه کشی ساختمان میرفت بطوریکه یکی دو سال بعد اکثر مهندسین که با او سرو کار داشتند از او می خواستند با آنها کار کند و در کارش موفق شده بود.

شهید احمد رحیمی قبل از انقلاب فعالیتهای چشمگیری در پیشبرد انقلاب داشت و در جلساتی که شب های شنبه با حضورکهربی نماینده امام در بنیاد شهید برگزار میشد شرکت میکرد و در پخش اعلامیه و نوارهای امام عزیز که از نجف و پاریس می رسید نهایت کوشش را بکار می برد و شب و روز نداشت و یکبار هم او را دستگیر کردند و به زندان انداختند و بعد از مدتی که آزاد شد اظهار میداشت چه مسافرت خوبی بود.

او در اوج گیری انقلاب در 17 شهریور خیلی کوشش میکرد بطوریکه همگی ما و مخصوصا مادرش میگفت احمد حتماً شهید شده است تا اینکه شب بعد از رسانیدن بسیاری از مجروحین به بیمارستان با حالتی گرفته بخانه آمد و استراحت کرد بعد از انقلاب هم همراه برادران شهید محمد منتظری و شهید آیت و شهید کلاهدوز و شهید نامجو و برادران دیگر در تاسیس سپاه پاسداران جدیت خاص بکار برد و با آنها همکاری میکرد تا اینکه کم کم سپاه شکل گرفت و مسولیتهای زیادی داشت و یکی یکی آنها را به افراد معتبر می سپرد و مسوولیت بزرگتری را قبول میکرد که بعد به ستاد مرکزی سپاه رفت و در امور شهرستانها مشغول انجام وظیفه گردید و چون هنوز در شهرستانها سپاه تشکیل نشده بود تشکیل سپاه در شهرستانها فعالیت زیادی بکار برد و بدورترین نقاط کشور مسافرت کرد و عمرش را در مسافرت گذراند.

آخرین مسولیتش مسوؤل پرسنلی سپاه در غرب کشور بود که با توجه به اینکه قرار بود فرمانده سپاه در مشهد شود ولی میگفت فعلا چون غرب به نیروهای بیشتری نیاز دارد من در آنجا می مانم تا اینکه جنگ شروع شد و در تاریخ59/7/3 بین قصرشیرین و سرپل ذهاب در حالیکه مهمات به قصرشیرین برده بود و در حال برگشت بدست صدامیان کافر به آرزوی که قرار بود در 17 شهریور 57 برسد رسید.


ماجرای چگونگی شهادت برادرمان احمد رحیمی نهوجی

در شب 59/7/2 تلفنی از قصر شیرین اطلاع میرسد که وضع شهر بسیار خطرناک می باشد و سپاه احتیاج مبرم به مهمات از انواع مختلف از جمله خمپاره آرپیجی 7 فشنگ تیربار دارد من و برادر رحیمی که در دفتر طرح و برنامه عملیات بسر می بردیم پس از اطلاع کمک چندتن از برادران دیگر از جمله برادر غلام رضا جلالی و بنی اسدی و حسن موحدین به بارزدن مهمات در یک بنزخاور مشغول شدیم و بنزخاور کاملاً پر از مهمات شده بود و در این وقت یک خودرو سیمرغ متعلق به سپاه قصرشیرین با افراد آن برای اسکورت کامیون به کرمانشاه رسیدند و حدودا پس از نیم ساعت بعد حدود ساعت 30/8 شب به درخواست برادر رحیمی برادران دیگر
بنی اسدی و حسن موحدین موافقت کردند که وی با آنان همراهی کند و بعد برادر رحیمی با تحویل گرفتن یک قبضه اسلحه ژ 3 با 4 خشاب فشنگ به همراه دیگر برادران به طرف قصر شیرین حرکت کردند. ضمنا یادآوری شود که برادر جلالی مسوول طرح و برنامه عملیات ازآنان خواسته بود که بعد از تحویل دادن مهمات فورا به کرمانشاه مراجعت کنند بعد از حرکت برادران حدودا ساعت 11:30 شب به سرپل ذهاب می رسند که بنا به دلایل که برما روشن نشده شب را در آنجا می مانند و صبح زود به طرف قصر شیرین حرکت می کنند و بعد از تحویل دادن مهمات و سوار کردن عده ای از اهالی قصرشرین در قسمت باز به طرف سرپل ذهاب حرکت می کنند که بعد از خروج از شهر به تانک ها و خودروهای عراقی بر می خورند که آنها با دست نشاندادن تو سلام علیک می خواستند که عراقی ها به آنها مظنون نگردند بعد از رد کردن چندین تانک و خودرو با این ترتیب یکی از تانک ها با دیدن ریش و اسلحه برادران می ایستد و تیربارچی تانک کامیون را به رگبار می بندد که دراین میان برادر رحیمی باتفاق برادر بنی اسدی و حسن موحدین که در جلو نشسته بودند و عده ای دیگر از مردم به شهادت می رسند و دو تن از برادران که یکی از آنه 3 تیر بوی اصابت می کند و دیگری که در کف بار کامیون خوابیده بود سالم می مانند و فرار می کنند برادری که سالم فرار می کنند بنام برادر هوشیاری می باشد.

کامیون تا تاریخ 59/7/8 در منطقه در دست عراق بود که به این دلیل نمی توانستیم به اجساد برادران در آن دسترسی پیدا کنیم و امیدواریم با خارج شدن منطقه از دست مزدوران عراق اجساد را بدست آوریم در ضمن با تحقیقات برادر هوشیاری از اهالی اطراف اجساد برادران در داخل کامیون را تائید کرده اند.


شهید احمد رحیمی نهوج در روستائی بنام نهوج که جزء برزاوند اردستان است در اردیبهشت ماه 1331 دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در دبستان جلوه نهوج در همان روستا به پایان رسانید کلاس چهارم ابتدایی بود که پدر کارگر و زحمتکش را از دست داد و سرپرستی خانواده را برادر بزرگترش که در تهران بود بعهده گرفت تا پایان دوره ابتدائی در همان ده ماند و چون برادرش دید برایش مشکل است اعضا خانواده در ده باشند همگی را به تهران آورد او دوران متوسطه را در دبیرستان راشدی و صفوی تهران به پایان رساند و دیپلم ریاضی را در تهران گرفت و در حین تحصیلی نیز با توجه به اینکه استعداد بخصوص داشت بکلاس نقشه کشی ساختمان میرفت بطوریکه یکی دو سال بعد اکثر مهندسین که با او سرو کار داشتند از او می خواستند با آنها کار کند و در کارش موفق شده بود.

شهید احمد رحیمی قبل از انقلاب فعالیتهای چشمگیری در پیشبرد انقلاب داشت و در جلساتی که شب های شنبه با حضورکهربی نماینده امام در بنیاد شهید برگزار میشد شرکت میکرد و در پخش اعلامیه و نوارهای امام عزیز که از نجف و پاریس می رسید نهایت کوشش را بکار می برد و شب و روز نداشت و یکبار هم او را دستگیر کردند و به زندان انداختند و بعد از مدتی که آزاد شد اظهار میداشت چه مسافرت خوبی بود او در اوج گیری انقلاب در 17 شهریور خیلی کوشش میکرد بطوریکه همگی ما و مخصوصا مادرش میگفت احمد حتماً شهید شده است تا اینکه شب بعد از رسانیدن بسیاری از مجروحین به بیمارستان با حالتی گرفته بخانه آمد و استراحت کرد بعد از انقلاب هم همراه برادران شهید محمد منتظری و شهید آیت و شهید کلاهدوز هو شهید نامجو و برادران دیگر در تاسیس سپاه پاسداران جدیت خاص بکار برد و با آنها همکاری میکرد تا اینکه کم کم سپاه شکل گرفت و مسولیتهای زیادی داشت و یکی یکی آنها با افراد معتبر می سپرد و مسوولیت بزرگتری را قبول میکرد که بعد به ستاد مرکزی سپاه رفت و در امور شهرستانها مشغول انجام وظیفه گردید و چون هنوز در شهرستانها سپاه تشکیل نشده بود تشکیل سپاه در شهرستانها فعالیت زیادی بکار برد و بدورترین نقاط کشور مسافرت کرد و عمرش را در مسافرت گذراند بطوریکه ما بعد از انقلاب کمتر او را امیدوریم آخرین مسولیتش مسول پرسنلی سپاه در غرب کشور بود که با توجه به اینکه قرار بود فرمانده سپاه در مشهد شود ولی میگفت فعلا چون غرب به نیروهای بیشتری نیاز دارد من در آنجا می مانم تا اینکه جنگ شروع شد و در تاریخ59/7/3 بین قصرشیرین و سرپل ذهاب در حالیکه مهمات به قصرشیرین برده بود و در حال برگشت بدست صدامیان کافر به آرزوی که قرار بود در 17 شهریور 57 برسد رسید.


ماجرای چگونگی شهادت برادرمان احمد رحیمی نهوجی

در شب 59/7/2 تلفنی از قصر شیرین اطلاع میرسد که وضع شهر بسیار خطرناک می باشد و سپاه احتیاج مبرم به مهمات از انواع مختلف از جمله خمپاره آرپیجی 7 فشنگ تیربار دارد من و برادر رحیمی که در دفتر طرح و برنامه عملیات بسر می بردیم پس از اطلاع کمک چندتن از برادران دیگر از جمله برادر غلام رضا جلالی و بنی اسدی و حسن موحدین به بارزدن مهمات در یک بنزخاور مشغول شدیم و بنزخاور کاملاً پر از مهمات شده بود و در این وقت یک خودرو سیمرغ متعلق به سپاه قصرشیرین با افراد آن برای اسکورت کامیون به کرمانشاه رسیدند و حدودا پس از نیم ساعت بعد حدود ساعت 30/8 شب به درخواست برادر رحیمی برادران دیگر
بنی اسدی و حسن موحدین موافقت کردند که وی با آنان همراهی کند و بعد برادر رحیمی با تحویل گرفتن یک قبضه اسلحه ژ 3 با 4 خشاب فشنگ به همراه دیگر برادران به طرف قصر شیرین حرکت کردند. ضمنا یادآوری شود که برادر جلالی مسوول طرح و برنامه عملیات ازآنان خواسته بود که بعد از تحویل دادن مهمات فورا به کرمانشاه مراجعت کنند بعد از حرکت برادران حدودا ساعت 11:30 شب به سرپل ذهاب می رسند که بنا به دلایلی که برما روشن نشده شب را در آنجا می ماندند و صبح زود به طرف قصر شیرین حرکت می کنند و بعد از تحویل دادن مهمات و سوار کردن عده ای از اهالی قصرشرین در قسمت باز به طرف سرپل ذهاب حرکت می کنند که بعد از خروج از شهر به تانک ها و خودروهای عراقی بر می خورند که آنها با دست نشان دادن تو سلام علیک می خواستند که عراقی ها به آنها مظنون نگردند.

بعد از رد کردن چندین تانک و خودرو با این ترتیب یکی از تانک ها با دیدن ریش و اسلحه برادران می ایستد و تیربارچی تانک کامیون را به رگبار می بندد که دراین میان برادر رحیمی باتفاق برادر بنی اسدی و حسن موحدین که در جلو نشسته بودند و عده ای دیگر از مردم به شهادت می رسند و دو تن از برادران که یکی از آنه 3 تیر بوی اصابت می کند و دیگری که در کف بار کامیون خوابیده بود سالم می مانند و فرار می کنند برادری که سالم فرار می کنند بنام برادر هوشیاری می باشد.

کامیون تا تاریخ 59/7/8 در منطقه در دست عراق بود  به این دلیل نمی توانستیم به اجساد برادران در آن دسترسی پیدا کنیم و امیدوار بودیم با خارج شدن منطقه از دست مزدوران عراق اجساد را بدست آوریم  با تحقیقات برادر هوشیاری از اهالی اطراف اجساد برادران در داخل کامیون را تائید کرده بودند.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران بنیاد شهید تهران بزرگ


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده