با شهدا در محرم
تاسوعا که می شد تمام سربند و ابا و سرشونه هاش رو گل مالی می کرد و با پای برهنه بر می گشت خونه و دیگه هیچ کس حق خندیدن نداشت ...

نوید شاهد ایلام

با شهداء در محرم
محرم که می شد تعقیبات همیشگی نمازهای مادر با روزهای دیگه فرق داشت ، لعن حرمله و خولی ورد زبانش بود. اول محرم اجاق خونه رو خاوش می کرد و توی کوره ی گوشه ای ایوان هم که با هیزم روشنش می کردیم ، آب می ریخت دیگه همه بچه ها می دونستند خبری از غذای گرم و رختخواب و جای گرم نیست. می گفت : اون بچه ها الان تو بیایان ها زیر شلاق و سنان ظالمان هستن ! روی طاقچه ی پشت پنجره شمع روشن می کرد و می نشست تا خود صبح روضه می خوند و گریه می کرد و نماز می خوند و لعن بر قاتلین امام حسین (ع) و اهل بیت می فرستاد. بیشتر شب ها ما هم باهاش بیدار می موندیم ... عصر تاسوعا که می شد یه بطری نفت (جهت روشن کردن فانوس نفتی) می برد تکیه آقا سید محمد موسوی و یک مقدار هم قند می داد به تکیه حضرت ابوالفضل (ع) .
تمام سربند و ابا و سرشونه هاش رو گل مالی می کرد و با پای برهنه بر می گشت خونه و دیگه هیچ کس حق خندیدن نداشت و هیچ کس هم به حرمت یتیمی و اسیری حضرت رقیه (س) حق نداشت بچه ای رو ببوسه...

نحوه شهادت : شهیده ربابه کمالی از زبان دخترش
...مادر درب حیاط رو نصف و نیمه باز کرد و گفت هیچکس خ ونه ی من نیست و به شما هم اجازه وورد نمیدهم یکی از پلیس ها گفت : خراب کارها رو تحویل بده والا به زور وارد خانه میشیم و مادر در حالی که با دو دست محکم دو زرف در حیاط رو گرفته بود مقاومت میکرد. من هم کنار مادر بودم و ان همه دشنام های زشت و سخیف آن ها را شنیدم تا اینکه یک آن متوجه لوله تفنگ یکی از اون ها زیر گلوی مادرم شدم . مادر یک قدم هم عقب نرفت و همچنان دستگیره ی در را محکم گرفته بود و من به خیال این که فقط قصد ترسوندن مادر رو دارند هیچ عکس العملی نشون ندادم . ناگهان صدای شلیک گلوله بلند شد و مادر با پشت محکم نقش بر زمین شد در حینی که دست و پا می زد به من اشاره می کرد که اون بلند کنم ... همه مردم از وحشت درها رو بسته بودند حتی پرنده پر نمی زد مادر همچنان غرق در خون مونده بود روی زمین ، کسی به دادمون نمی رسید در همین گیر ودار بیرون پریدم و نظامیان سر کوچه را دشنام دادم. یکی از اونا نشست و گلوله ای رو حواله پاهام کرد...

خلاصه ای زندگینامه شهیده ربابه کمالی

اولین شهیده زن در استان ایلام بانو ربابه کمالی فرزند حاج رحیم در سال 1305 هجری شمسی در خانواده ای کاملا سرشناس که معتقد به احکام و شروع اسلام دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را در کنار خانواده ای معتقد و مردم دار و مادری بسیار مودب و محجوب و در این دوران و مدت کوتاه به یادگیری فنون قالی بافی و خیاطی و گلدوزی پرداخت .

در سن 15 سالگی با یکی از بستگان خود به نام سبزخدا کمالی ازدواج کرد.

او همسری وفادار و با گذشت بود و مانند برادری هم پشت به همسرش در مخارج کمک می کرد شهیده ربابه کمالی دارای 5 دختر و 1 پسر می باشد که هر کدام به سهم خویش چه در پیروزی انقلاب وجه در تداوم آن نقش بسزایی داشته اند.


خصوصیات اخلاقی شهیده ربابه کمالی

عندالله و عندالرسول به گواهی دوست و دشمن هر چه از فضایل این شهیده گفته شود سزاوار است . از طرف دیگر حق مطلب آنگونه باید و شاید اداء نشده است . به مصداق حدیث نبی گرامی مثل اهل بیت مانند کشتی حضرت نوح است هر کسی سوار بر آن شد نجات پیدا کرد و هر کسی از سوار شدن بر ان خودداری کرد غرق خواهد.

این شهیده بزرگوار به راستی سوار کشتی ولایت و امامت شده بود و تا انجا که ما آشنایی با فضایل اهل بیت داریم در حد بسیار بالایی این شهیده شجاع و بزرگوار بود.

در امر شوهر داری همسری بسیار مهربان و خوش اخلاق که نگهبان اموال شوهر قانع و صبور و با گذشت بود و در کمال سادگی از تعلقات دنیا با همسر خویش زنگی می کرد. در اهمیت دادن به اصول و اعتقادات مقید به نماز و روزه و در جلسات مذهبی شرکت می کرد دو سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جلسات مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد کافی (ره) که به ایلام تبعید شده بود شرکت می کرد و دیگران را هم تشویق به این جلسات می کرد خیلی آرزو داشت به خانه خدا مشرف شود که موفق نشد. با یقین می گویم از هفت سالگی بچه هایش را مقید به نماز خواندن و روزه گرفتن و سایر دستورات اسلام و کتاب مبین آشناکرد.
 
در باب معاشرت بسیار مردم دار بود به خانواده اقوام سرکشی می کرد نسبت به همسایگان بسیار رفتار خوب و خداپسندانه ای داشت خیلی مهمان نواز بود به عیادت بیماران و دلجویی از آنها بسیار اهمیت می داد از همه مهمتر در تمام عمرش هیچکسی کدورتی از او نداشت .
همواره لبانش با ذکر خدا بود و می گفت زبان نباید بیکار باشد تسبیحی از هزار دانه درست کرده بود و صلوات می فرستاد. تا اینکه در کی از روزهای تقریبا در ایلام حکومت نظامی بود و تانکها در خیابانها مستقر شده بودند و تظاهرات از خیابان شهداء شروع شد تا اینکه تیراندازی شروع شد با گذاشتن شلنگ آب و دود کردن کارتونها برای خنثی سازی گاز اشک آور در خانه را بازگذا شته و تعداد قابل توجهی از جوانان را به خانه راهنمایی کرد وقتی آنها در زیر زمین پناه گرفتند سریع در خانه را بست تا بعد یکی یکی انها را دور از دید مأمورین فرار دهد تا این که از افراد پلیس به نام مراد حاصل فرهادی با توهین به معتقدات به خانه این شهیده وارد شد با گلوله و سنگ درب خانه را در هم می کوبید عزیزان ما را دستگیر کردند مادر شهیده جواب توهین های ان نامرد را داد و گفت مگر اجازه غارت کردن خانه ها برایتان صادر شده مزدوران خود فروخته شما نجس هستید پلیس مزدور عصبانی شد و با لگد در را می کوبید و شهیده خود را شجاعانه خود را جلوی در انداخت آن نامرد لوله تفنگ را پشت در گرفت و گلوله هایش را خالی کرد و مادر با پشت به زمین افتاد فرزند پنجم زهرا به خیابان رفت و گفت مزدورا مادرم را کشتی آن نامرد چند گلوله به طرف زهرا شلیک کرد که خوشبختانه به دیوار خورد.

این افتخار در روز یکشنبه بیستم آبان ماه 1356  مصادف با عید قربان بود یک هفته به حالت مجروح و دربیست و هشتم آبان ماه 1356  مصادف با عید غدیر به آرزوی قلبی خود نائل گردید و شرف و افتخار را برای میهن خود خرید و نام اولین شهیده ایلام را برای خود خرید.

منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده