سالروز شهادت شهید
وقتي اكبر شهيد شد خوابي ديدم كه ايشان را در كنار حوض آبي ديدم، كه وارد آب شد و دست و پا مي زد و از من كمك مي خواست و من دست او را گرفتم و با او وارد باغي شدم كه از هر طرف آن آب سرازير مي شد. قصرهاي زيبايي در آن اطراف بود وقتي خواب را تعبير كرديم متوجه شدم كه به خاطر بي تابي و اشك هاي كه من هر روزه مي ريزم پسرم نگران است و از اين پريشاني من ناراحت است ايشان آخرين عملياتي كه داشتند عكس گرفتند و به دوستانش مي گفت وقتي من شهيد شدم. اين عكس را بر سر مزار من بگذاريد كه ما هم همين كار را براي او انجام داديم.
نویدشاهدگیلان: شهيد اكبر چهار سوقي امين در سال 1339 در بندرانزلي ديده به جهان گشود. و در سال 1357 موفق به اخذ مدرك ديپلم شد كه در آن زمان مصادف بود با پيروزي انقلاب اسلامي ايران كه قبل از انقلاب ايشان در پيش اعلاميه ها و نوارها كمك مي كردن و نيز در تظاهرات و نيز حضور گسترده داشتند ايشان بياد دلسوز و مهربان بودند كمك كردن به ديگران را بسيار دوست داشتند او در مراسم ها مذهبي حضور فعالي داشت و ايشان تصميم گرفتند به جبهه بروند مدتي در آن جا ماندند و چند مرتبه اي هم به مرخصي آمدند و ايشان در سوسنگرد مشغول خدمت بودند و كارش در آن جا ديده بان بود. در مدتي كه ايشان در جبهه حضور داشتند دوبار مجروح شدند و در بيمارستان بستري شدند و چندين تركش در پشت گردن ايشان وجود داشت كه گاهي بسيار او را مورد آزار قرار مي داد. و يك تركش بزرگ هم در ناحيه پا به ايشان اصابت كرده بود.
خاطرات زیبا از شهيد اكبر چهار سوقي امين/هنگام برگشت سفر
موقعي كه ايشان شهيد شدند ما در سفر مشهد بوديم كه من خواب ديدم كه او براي من و خواهرش چادر مشكي اي آورده است و در جايي كه حضور دارد گل هاي زيبا و فراواني وجود دارد و من ميخواستم گل ها را دسته كنم كه از خواب بيدار شدم در اين هنگام من بسيار افسرده و پريشان شدم و با اصرار زياد به شمال باز گشتيم كه وقتي وارد كوچه شديم ديدم همه جا سياه پوش شده كه در اين هنگام متوجه شهيد شدن او شدم ايشان در 31 شهريور سال 1360 شهيد شدند كه آن طوري كه از دوستان ايشان نقل مي شود. ايشان موقعي كه در پست نگهباني خودبودند و چون شغلشان هم در جبهه ديده بان بود ايشان را از ناحيه سر از پشت مورد اصابت گلوله قرار ميدهند و ايشان را به شهادت مي رسانند وقتي او شهيد شد خوابي ديدم كه ايشان را در كنار حوض آبي ديدم.
كه وارد آب شد و دست و پا مي زد و از من كمك مي خواست و من دست او را گرفتم و با او وارد باغي شدم كه از هر طرف آن آب سرازير مي شد. قصرهاي زيبايي در آن اطراف بود وقتي خواب را تعبير كرديم متوجه شدم كه به خاطر بي تابي و اشك هاي كه من هر روزه مي ريزم  پسرم نگران است و از اين پريشاني من ناراحت است ايشان آخرين عملياتي كه داشتند عكس گرفتند و به دوستانش مي گفت وقتي من شهيد شدم. اين عكس را بر سر مزار من بگذاريد كه ما هم همين كار را براي او انجام داديم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده