مناجات نامه شهید حسین رحمان آبادی؛
سه‌شنبه, ۲۸ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۰۸
خدایا! هزار بار شکر ترا به جا می¬آورم بخاطر اینکه توفیق را نصیبم کردی که بار دیگر در کنارِ رزمندگان تو باشم و از رحمتت بهره¬مند شوم.

خدایا! تو را شکر می گویم به خاطر اینکه توفیق این را نصیبم کردی که در کنارِ رزمندگان تو باشم
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید حسین رحمان آبادی در سال 1337 در روستای از توابع شهرستان کنگاور دیده به جهان گشود و دوران تحصیلات ابتدایی را در همانجا گذراند در سن دوازده سالگی همراه برادر بزرگترش عازم شهر تهران گردید و در یک کارخانه خصوصی مشغول کار شد ؛ هر چند سنگینی کار در حد توان سنی او نبود ولی با لیاقتی که در نهادش بود توانست در ردیف بهترین افراد فنی آنجا در آید. حسین پس از مدتی تصمیم گرفت به کار فنی دیگری رو آورد لذا در یک تعمیرگاه وسایط نقلیه به کار مشغول شد و پس از مدتی در مراحل مختلف تعمیرات به مهارت رسید و این صنعت را رشته کاری خویش قرار داد.

حسین در فروردین ماه سال 1356 به خدمت سربازی رفت که این دوران با شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی مصادف گردید پس از اینکه وعده خداوند تحقق یافت و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، حسین نخست به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهر تهران در آمد و سپس با عضویت در جهاد سازندگی شعبه شهرستان کنگاور به فعالیتهای خویش ادامه داد و پس از چند سال همکاری با برادران جهادگرش در آن شهرستان به جهاد استان تهران شعبه شمیرانات انتقال یافت و تا روز رفتنش به جبهه در همان ارگان مشغول کار بود و برادران همکار وی در این نهادها شاهد کوشش و احساس مسئولیت او در همه زمینه ها بوده اند.

حسین که بیشتر فعالیتش در زمینه تعمیرات بود در ساعات کوشش وقت کاری را در نظر نمی گرفت و به گونه ای خستگی ناپذیر در جهت آماده نگه داشتن وسایط نقلیه ای در خدمت جنگ عمل می نمود. تعمیرات انجام شده توسط او از اطمینان کامل برخوردار بود و همیشه می کوشید با بکار بردن ابتکار و دقت عمل در رفع عیوب مربوطه تا حد امکان از تعویض لوازم و قطعات یدکی خودداری نماید.
حسین از هوش و درکی قوی و پشتکاری اعجاب انگیز بهره مند بود و خیلی سریع به عیوب ماشین آلات حتی آن نوعی که برای اولین بار با سیستم آن روبرو می شد پی می برد و اشکالات بوجود آمده را رفع می نمود و همچنین احساس برادری و همراهی با رزمندگان کفر ستیز اسلام سبب آن شد که ذهن خلاق و دستان پر هنرش ابتکارات قابل ستایشی در ساختن چند نوع وسایل رزمی از خود نشان بدهد از جمله این وسایل کلاه فلزی است که با آلومینیم و طلق ضد گلوله توسط او ساخته شده است و به گونه ای است که سر و گردن فرد رزمنده به طور کامل محافظت می نماید که این کلاه توسط برادران مشخص در وزارت سپاه آزمایش گردید و از کیفیت بالایی برخوردار بود و طی نامه ای ایشان را تشویق نمودند و اکنون نیز جهت بررسی های تکمیلی در همان مرکز موجود می باشد همچنین ساختن چند نوع اسلحه کلت که بطور کامل و بدون هیچگونه شبیه سازی توسط خود او ساخته و آزمایش گردید و ساختن نوعی مسلسل شبیه یوزی که ناتمام مانده و طراحی و ماکت سازی نوعی تانک زرهی که در نظر داشت از موتور و شاسی اتومبیل های وانت تویوتا که در طول جنگ دچار آسیب گردیده بودند بسازد که ساختن این وسایل توسط وی گویای احساس مسئولیت و دلسوزی او در جهت حفظ جان رزمندگان و پیشبرد جنگ و انقلاب اسلامی می باشد. نکته قابل ذکر اینکه خیلی از افراد و حتی دوستان حسین بکرات پیشنهاد تاسیس کارگاه تعمیرات وسایط نقلیه بصورت مشترک با وی را می نمودند ولی هر بار در جواب می گفت: در این زمان نمی توان به فکر خود بود. انقلاب را نباید رها کرد و می گفت من در این فکرم در زمانی که مؤمنین همه وجودشان را برای انقلاب بکار می گیرند ما چطور می توانیم جوابگو باشیم؟

سرانجام حسین در سال 1363 همسری را از یک خانواده  مومن برگزید که ثمره این پیوند دختری است که خداوند به آنان عطا فرمود و این زندگی شیرین و سرشار از معنویت آنان مانعی بر فعالیت های او نشد و با پشتکار بیشتر به فعالیت ادامه داد .

از نظر خصوصیات اخلاقی حسین در همه مدت عمر کوتاهش همیشه جوانی پرهیزگار بوده و در هیچ زمانی خود را به گناه آلوده نساخت در بدو جوانی علیرغم اشاعه فساد در رژیم ستمشاهی که هر کسی را در معرض فساد و تباهی قرار می داد حسین همیشه بر نفس خویش مسلط بوده و نه تنها معصوم و پاک زندگی می کرد بلکه فکر انجام هیچ گناهی در ذهنش خطور نمی کرد و در واقع مصداق آیه شریفه قرآن کریم که می فرماید:

... یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیته مرضیه بود و کسانیکه با وی آشنایی نزدیک داشتند بر این حقیقت گواهند که او از چشمانی بسیار با پرهیز و سیمایی با وقار و از خلق و خوئی متواضع و دوست داشتنی و از چهره ارام و نورانی و از قامتی برافراشته و بسیار ورزیده و دستانی هنرآفرین و بازوانی قدرتمند بهره مند بود. در مجالس و محافلی که شرکت می نمود ابدا خود را مطرح نمی ساخت و بندرت پیش می آمد سخنی را بگوید ولی علیرغم آن به سرعت در قلوب اطرافیان جای می گرفت.

از دیگر صفاتش اینکه وی مردی حق جو بود و بسیار مدافع عدالت بوده و هر جا که در بین افراد اختلافی را مشاهده می کرد و یا اگر می دید کسی به ناحق عمل می کند با تمام توان جانب حق را می گرفت و از مظلوم دفاع می کرد.

آنچه که از مجاهدت های این برادر قابل ذکر است و از همان آغاز که دوران سربازی را در ارتش می گذراند و انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام در حال شکل گیری بود حسین با همه وجود خود را وقف انقلاب نمود و در ارتش آن روز که در تسلط کامل مزدوران سرسپرده شاه و اربابان آمریکائیش بود و هر گونه حرکتی را زیر نظر داشته و سرکوب می کردند و با شجاعت و خونسردی که در سرشتش بود با شرکت در تظاهرات خیابانی و بردن اعلامیه امام به داخل پادگان و پخش و نصب آن در معابر مختلف و تبلیغات مخفیانه و تشویق سربازانی که زمینه های اصلاح را در آنها احساس می کرد و همچنین تماس با افراد مومن ارتش در جهت پیروزی انقلاب، سهم خویش را ادامه می نمود پس از پیروزی انقلاب علاوه بر فعالیت در نهادها همواره عضو بسیج مستضعفین بود و چه با حضور در جبهه و یا فعالیت شبانه روزی بر علیه مفسده جوئیهای منافقین و دیگر مزدوران استکباری در کنار دیگر برادران بسیجی وظیفه خود را به انجام می رساند و ماموریت های خطیری را دلیرانه به انجام می رسانید. حسین در طی مدت جنگ تحمیلی چندین بار به جبهه رفت و هر بار جانبازی های شجاعانه در کنار دیگر مجاهدان اسلام و با وارد آوردن ضربات مهلک به دشمنان اسلام از خود نشان می داد.

سرانجام اشتیاق سرشارش پیشبرد اسلام و کینه و تنفر عمیق که نسبت به مزدوران بعثی و بیشرمیهای آنان به دل داشت روح پرواز گرش را آرام نمی گذاشت و همیشه به این فکر بود که به گونه ای هر چند کوبنده تر به آنان صدمه وارد کند به همین دلیل پیوسته با برادران جهادگرش مطرح می ساخت که به او فرصت دهند تا همراه برادران سپاه برای رزم رو در رو به جبهه اعزام شود اما مسئولین در جواب توضیح میدهند که جهاد خود سهیم در جنگ است و وظایف خاصی بعهده دارد و خلاصه مانع رفتنش می گردند.اما حسین حال و هوای دیگری داشت.دیدار معبود و لقاء حق او را طلب می کرد، در همین اثناء حسین مطلع می گردد که برادر کوچکترش قصد رفتن به جبهه دارد لذا جهت بدرقه او به کنگاور می رود.

حسین در حال اعزام بسیجیان همه چیز را بر وفق مراد می یابد و در یک جهش تصمیم خویش را می گیرد و با درخواست موکد از مسئولین بسیج می خواهد که همراه آنان به جبهه اعزام گردد گر چه اعضاء خانواده برآشفته می گردند و سعی در ممانعت از انجام این تصمیم می نمایند ولی دریغا که روح پروازگرا و قصد عروج ابدی داشت، هیچ مانعی را نمی پذیرد ، زن و فرزند را که همراه خود به سفر برده بود در منزل والدین به آنان می سپارد و با شوق تمام جز وصال معشوق در نمی یابد؛ در این بین پدر که احساس می کند حسین در هوایی دیگر است و این سفر فرزند بدون بازگشت می نمایاند علیرغم کهولت سن تصمیم می گیرد که همراهش برود و با هم به منطقه عملیاتی شلمچه اعزام می گردند.

حسین در حال رفتن به مصاف دشمن برای آرامش دادن پدر و بالا بردن روحیه او این حقیقت را یادآور می شود به وی می گوید: من در رزم مهارت و تجربه لازم را دارم پس خیالت آسوده باشد و چون برای جنگیدن با این مزدوران آمده ام تا نابود کردنشان آرام نخواهم گرفت.

خوشحال و شکرگذار از لطفی که خداوند بر او ارزانی داشته با مسلح شدن به اسلحه موشک انداز آرپی جی به آن سوی دریاچه ماهی جهت ضربه زدن به دشمن ماموریت می یابند و در آنجاست که زمان یکی از افتخارات شیعه علی و حسین بوده را بنمایش می گذارد و حسین، قوی و نترس مسرور از اینکه تمام دقت عمل و هنر و ابتکارش را در ذلیل کردن و نابودی شیاطین و تنها برای خداوند و در برابر فرشتگان بنمایش می گذاشت در مدت چند شبانه روز که در مصاف رو در رو با آن مفسدان بوده بی امان مواضع و تجهیزات دشمن را نشانه می رود و در حالیکه پدر به انتظار در پشت خاکریزان سوی کانال اخبار عملیات را توسعه برادران رابط دنبال می کند، آنان پیوسته خبراز جانبازی ها و قهرمانیهای رزمندگان در خط و از جمله حماسه آفرینهای حسین  را می دهد، و هر بار می گویند که هدف بعدی نیز نشانه رفت و تانک بعدی به آتش کشیده شد و هر لحظه خبر صدمات وارده به دشمن از بیسیم بگوش می رسد. در یکی از همین لحظات به حسین خبر می دهند که پدر برای دیدارش بیتاب است و به او پیشنهاد می کنند که چند لحظه به دیدار پدر برود ولی حسین که وصال معشوق را احساس می کند و نسیم شهادت بر او بیشتر می وزد در جواب می گوید: نه او باید عادت کند و این آخرین جمله ای است که برای پدر بر زبان آورد.

برای لحظاتی همه چیز از حرکت باز می ایستد و این نمایش جاودانه به سرانجام نزدیک می گردد بیسیم ها خبر می دهند که افرادی به شهادت رسیدند، پدر دندانها بر لب می فشرد و در می یابد که فرزندش به حق پیوسته و می باید بدون او به خانه بازگردد .

خدا گواه است که کوچکترین ترسی از مرگ ندارم؛ راضیم به رضای خدا ما یک مسافر بیش نیستیم و مقصد اصلی ما را خدا تعیین کرده است که ای انسانها در این گذرگاه آزاد هستید و هر چه می خواهید انجام دهید گناه یا صواب ولی قیامت دور نیست و به حسابها رسیدگی می شود اولین لحظه ای که وارد قبر می شویم تقاضای بازگشت می کنیم برای انجام اعمال خبر و از خدا فرصتی دوباره می خواهیم ولی دیگر امکان ندارد و گفته می شود (ای انسان تو امتحانت را داده ای) خدایا خودت گواه هستی که از هیچ چیز ترسی ندارم جز گناهانم و خود را سرزنش می کنم که این همه وقت داشتم ولی کاری ، حرکتی، خودسازی نکردم و بر عکس باربرشیطان بودم، خدایا بجز شرمندگی و پشیمانی و تسلیم به درگاهت هیچ راهی را نمی بینم و من که بوئی از مرگ را حس کرده ام حاضرم به گناهانم اعتراف کنم و مستحق جزای تو هستم چون تو بوسیله کتاب و پیامبران و امامانت راه سعادت و درستی را به ما گفته بودی اما من گمراه راهی را که هوس به من می گفت بیشتر مایل بودم.

•    مناجات نامه شهید

خدایا به این همه نمازهای قضا شده ام فکر می کنم و به این بی همتی خودم که این همه عمر را بیهوده گذراندم و ثمری از آن نبردم.

خدایا تورا صدها بار شکر می کنم به خاطر باز داشتن من از انجام گناهان بزرگ و اگر کمکم نمی کردی در همین دنیا هلاک می شدم، خدایا هزار بار شکر تورا بجا می آورم بخاطر این توفیق را نصیبم کردی که بار دیگر در کنار رزمندگان تو باشم و از رحمتت بهره مند شوم، ای خدای بزرگ از بزرگواریت سپاسگزارم به خاطر لطفی که در حق این حقیر کردی من لیاقت و سعادت آنرا نداشتم ولی این توفیق را تو به من دادی و مرا فردی از سپاهیان حضرت مهدی (عج) قرار دادی و این جسم گناهکار را خوشحال کردی، تا این احساس را پیدا کنم که من برای آزادی کربلا سهیم هستم و اگر نتوانستم آن زمان برای امام حسین یاوری باشم و ندایش را لبیک بگویم که ندا سر می دهد آیا کسی هست مرا یاری کند مگر نمی داند کسی نیست ولی این پیام را به عالم بشریت می دهد.

و انسانها هر زمانی می توانند به این پیام لبیک بگویند و اگر خدای بزرگ توفیقی بدهد ما هم به جبهه آمدیم تا لبیک گفته و خدا توفیقی داد که در این زمان با فرزندان خلف همان کسانی که آب را بروی امام حسین (ع) و یارانش بستند و آنها را با بی رحمانه ترین شیوه غیرانسانی شهید کردند و بدن هایشان را زیر سم اسبان گذاشته و سپس تکه های آن اجسام مطهر را برای جایزه گرفتن می بردند و بچه های حسین و یارانش را به آن شیوه غیر انسانی به اسارت می بردند و شلاق بر سر و صورت آنها می زدند بجنگیم و انتقام ظلم آن زمان و ظلمی را که در این زمان هم، آن لشگریان یزیدی بر این ملت مسلمان روا داشته اند از آنان بگیریم و از خدای بزرگ می خواهم به رزمندگان اسلام چنان قدرتی عطا بفرماید که آنها را در داخل کاخهایشان تیرباران کنند تا اسلام و مسلمین از شر این شیاطین ستمگر آسوده شوند.

و خدا را شکر می کنم بخاطر اطرافیانی که من دارم خیالم آسوده است اگر اتفاقی برایم بیافتد آنها مسایل خانوادگی را خود حل می نمایند از پدر دلسوزم حلالیت مطلبم بخاطر زحمتهائیکه برایم کشیده است از کوچکی تا حال و از خدا توفیق سعادت و عبادت و شناخت احکام الهی برایش خواهانم، از خدای بزرگ برایش صبر و اجر می خواهم .

و از مادر مهربان و زجر کشیده ام حلالیت می طلبم چون تو خیلی حق برگردن من داری و اگر مرا حلال نکنی در صحرای محشر و سیاه خواهم شد من خودم را خیلی مدیون تو می دانم و همیشه دنبال فرصتی بودم که اندکی جبران آن همه زحمات ترا بنمایم ولی نشد و از خدای بزرگ برایت صبر و اجر زیاد خواهانم و اگر شهید بشوم و مقام شفیع بودن را داشته باشم حتما ترا شفاعت می کنم ای مادر تو باید خوشحال باشی که فرزندان خوب و صالحی به جامعه تقدیم کرده ای و مطمئن باش که اجر زیاد نصیب تو خواهد شد و در ضمن از تو می خواهم اگر من شهید شدم مثل بقیه  مادران شهدا صبر کن، شجاعت داشته باش و برایم گریه و زاری نکن اولا بخاطر خودت چون بدنی شکسته داری دوم برای اینکه دشمنان دین و انقلاب اسلامی ما خوشحال نشوند آنوقت روح من عذاب می کشد

و تو ای برادر بزرگ علی جان:

از تو حلالیت می طلبم که در طول زندگی همیشه استاد و راهنمای من بودی و از تو ممنون و مدیون هستم انشاء الله که مرا حلال کنی و بدیهایم را ببخشی و از مشکلاتی که از جانب من برایت پیش آمده است شرمنده هستم از خدای بزرگ برایت صبر و اجر می خواهم و تقاضایی که از شما دارم تا می توانید برای من گریه نکنید مبادا دشمن شاد شود و از خداوند می خواهم که در زندگی همیشه موفق و سلامت و با سعادت باشید و سلامتی بچه هایت را از درگاه خدای منان خواهانم.

و تو ای برادر شجاع و با تقوایم شاه حسین عزیز امیدوارم که مرا حلال کنی و از اینکه در مدت 5 و 6 سال گذشته وظیفه ای که بدوش من بود کوتاهی کردم و بیشتر زحمات را بدوش تو گذاشتم شرمنده هستم و از خدای بزرگ می خواهم که بتو عوض خیر و سلامتی موفقیت و ضمنا من خیلی دوست داشتم که با هم باشیم و در کنار یکدیگر زندگی کنیم اینطور پیش آمد و من به تهران رفتم و سرنوشت اینطور برایم پیش آورد حالا برادرم اگر اتفاقی برایم افتاد ترا به امام حسین قهرمان شهادت، تا می توانی ناراحتی و آزردگی به خود راه ندهید چون ما دشمنان زیاد داریم مبادا آنها را خوشحال کنید.

و سلام بتو ای همسر خوب و باوفایم خدا گواه است که من خیلی بتو علاقه دارم و از تو راضیم و در این مدتی که با هم زندگی کردیم از تو اخلاص و پاکی دیدم و از تو ممنون هستم.

و امیدوارم که با حضرت فاطمه محشور شوی و ترا به امام زمان می سپارم اگر برای من اتفاقی افتاد امید دارم که مرا حلال کنی چون در این مدت که با هم زندگی کردیم من هیچ وقت نتوانستم برای تو آسایش فراهم کنم بجز گرفتاری و از این شهر به آن شهر رفتن و از این بابت شرمنده هستم.

و در پایان از کسانی که در مراسم تشیع جنازه و مراسمهای ختم من شرکت نموده اند تشکر می کنم و امیدوارم که خدای رحمان به همه شماها خیر سلامتی عمر با عزت و با برکت بدهد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده