سالروز شهادت شهيد
يک روز فرزندم علی به من گفت مادر تو مطمئن باش من بیست روز دیگر به شهادت می‌رسم و انگار به او الهام شده بود و او می‌گوید
نويد شاهد كردستان:


فرزند:.................. رسول

ولادت:................ 11/7/1337

شهادت:.............. 29/6/1359

محل شهادت:..... منطقه سقز

نحوه شهادت:..... درگیری با ضد انقلاب

محل دفن:........... قبرستان عمومی روستای اسلام آباد

در یکی از روستاهای حومه شهر سقز به نام مامه‌شا که بعد از انقلاب اسلامی به اسلام آباد تغییر نام پیدا کرد دیده به جهان گشود. میان خانواده ای متدین و تحت سرپرستی پدری دلسوز و مادری پاک دامن رشد و نمو یافت، هشت سال بیشتر نداشت، که پدرش دار فانی را وداع گقت و طعم تلخ یتیمی را چشید و با همان سن و سال کم به عنوان شاگرد در یک قنادی مشغول به کار شد و بعدها با یادگیری این حرفه همان شغل قنادی را ادامه داد مهر ماه سال 1356 با رسیدن به سن 18 سالگی سرباز شناخته شد ولی از رفتن به خدمت نظام وظیفه امتناع ورزید با اوج گیری قیام مردم انقلابی بر علیه حکومت ستم شاهی از افراد فعال و انقلابی شهر سقز بود که در تهیه و توزیع اعلامیه های امام خمینی(ره) فعالیت می‌کرد و با شور و اشتیاق خاص در تظاهراتها حضور پیدا می‌کرد، با پیروزی انقلاب اسلامی از مدافعین نظام نوپای اسلامی بود و از آرمان های کبیر انقلاب دفاع می کرد با پیدایش گروهک های ضد انقلاب که با عناوین مختلف و مسلحانه در مقابل حکومت اسلامی صف کشیده بودند مجبور به مهاجرت شد و مدتی را در کرمانشاه و شهرستان بیجار در کنار مبارزین انقلابی به ادامه فعالیت پرداخت، در پاکسازی مناطق آلوده پا به پای رزمندگان سپاه اسلام فعالیت نمود و با آزاد سازی شهر سقز به عنوان پیشمرگ مسلمان کرد در سازمانی که خود از موسیسن آن در شهر سقز بود سازماندهی شد و در زمانی که دوست و دشمن به آن معترف بودند به مصاف دشمن می‌رفت و همواره می‌گفت که تا آخرین قطره خون از راهی که انتخاب کرده ام دفاع خواهم کرد و در هر کجا گزارشی درباره حضور ضد انقلاب و اصل می‌شد او برای مقابله عازم منطقه می‌شد و از مرگ و کشته شدن در راه خدا ابایی نداشت تا جایی که مادرش سرکار خانم خدیجه خلیفه زاده نقل می‌کند: یک روز فرزندم علی به من گفت مادر تو مطمئن باش من بیست روز دیگر به شهادت می‌رسم و انگار به او الهام شده بود و او می‌گوید چون من سواد نداشتم با اضطراب هر روز که می‌گذشت با زغال در گوشه از خانه یک خط می‌کشیدم و نوزده روز گذشت و تعداد خط‌ها به نوزده خط رسیده بودند که خبر آوردند علی زخمی شده است و خود را به بیمارستان رساندم ودر کمال ناباروری دیدم سینه پاکش آماج گلوله‌ها قرار گرفته بود. آری او به هنگام بازگشت از پاکسازی روستای آدینان سقز برای عملیات راهی روستاهای مسیر بوکان می شود و با یک دستگاه مینی بوس که حامل گروهک‌های ضد انقلاب بود برخورد می‌نماید و در همانجا پس از درگيري با آنها به شهادت می‌رسد. او اولین شهید از پاسداران بومی منطقه بود و شرایط آن روز به گونه‌ای بود که نتوانستند پیکر پاکش را در قبرستان عمومی شهر دفن نمایند و در نهایت غربت و مظلومیت در محل سپاه و فرمانداری فعلی سقز به خاک سپرده می‌شوند و بعد از چندین ماه به خواب مادرش می‌آید و در عالم خواب از مادرش می خواهد پیکر او را به زادگاهش انتقال دهند و امروز مزار مطهر آن سرباز دلاور اسلام در روستای اسلام آباد سقز از دلاوریهای هایش حکایت می‌کند از این مجاهد فی سبیل الله یک فرزند دختر به یادگار مانده است.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده