يکشنبه, ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۴
بعد از عملیات والفجر 2، و تثبیت مواضع فتح شده، محمد ظاهر عباسی به من گفت: «محمد بی سیم را برادر برویم از جلو کار کنیم».
بیگانه با ترس

بعد از عملیات والفجر 2، و تثبیت مواضع فتح شده، محمد ظاهر عباسی به من گفت: «محمد بی سیم را برادر برویم از جلو کار کنیم».

هنوز خستگی و بی خوابی چند شبانه روز در تنم مانده بود، محمد ظاهر هم مثل من و شاید خسته تر از من بود اما وقتی گفت باید از شرایط استفاده کنیم و به عنوان دیده بان نفوذی داخل عراقی ها برویم، نتوانستم روی حرف او حرفی بزنم.

همشهری بودیم و هم زبان. او قبلا با قبضه خمپاره کار می کرد و در کار دیده بانی هم استاد بود و همین لیاقت و کار بلدی اش او را تا مرتبه فرماندهی گردان ادوات بالا بود. اما همه این ویژگی ها زیر سایه شجاعت او رنگ باخته بود و من می دانستم که محمد ظاهر با ترس و وحشت بیگانه است.

برخلاف او، من چندان تمایل به رفتن نداشتم، ولی قبولش داشتم و روی حرف او حرف نمی زدم.

به راه افتادیم و از کنار پارک موتوری عراقی ها که انبوهی از ماشین های سوخته در عملیات به جا مانده بود. سرازیر شدیم و به سمت تنگه و مواضع عراقی ها رفتیم و آن قدر جلو که رفت و آمد عراقی ها به عیان در مقابل ما پیدا شد.

من می ترسیدم و محمد ظاهر خونسرد و آرام بود. بی سیم را روشن کردیم به قبضه ها گرا دادیم و چهار، پنج خمپاره آمد و بد نبود. ولی یک دفعه قبضه ها خاموش شدند و مشکل پیدا کردند. از آن طرف عراقی ها ما را دیدند و به طرفمان تیراندازی کردند. یک قبضه کلاش با خود همراه داشتم. اما جرات تیراندازی نداشتم. محمدظاهر با قدرت اسلحه ام را به سمت خود کشید که با آن تیراندازی کند ا ما من مقاومت کردم که اسلحه را ندهم و کار از این بدتر نشود. آن طرف هم شاید عراقی ها، به این بکش بکش ما نگاه می کردند، سرانجام محمدظاهر کوتاه آمد ولی عراقی ها کوتاه نمی آمدند.

ول کن معامله نبودند، تیر کلاش و تیر بار بود که از کنارمان رد می شد و چاره ای جز برگشت نداشتیم. وقت آمدن من از فرط خستگی، نمی توانستم، قدم از قدم بردارم. رمق در دست و پایم نبود اما محمدظاهر، فرز و قبراق و بی خیال تیر و ترکش، کمکم می کرد که از آن معرکه آتش، جان سالم به در ببرم.

محمدظاهر عباسی سمبل شجاعت و تدبیر و اخلاص بود و پس از هفت سال مجاهدت در جبهه مزد اخلاصش را در جاده اهواز- خرمشهر گرفت.

شناسنامه خاطره

راوی: محمد ترک

مکان و زمان وقوع خاطره: استان اربیل عراق

مکان و زمان بیان خاطره: همدان

منبع: بچه های ممد گِره/خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه/ حمید حسام/ 1395

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده