روایتی خواندنی از قمر محمدی مادر گرامی شهید «عباس آب زلالان»
روزی که شهید برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده بود، متفکر و ساکت به خانه برگشت و بدون هیچ گونه صحبتی با اطرافیان به باغچه حیاط پشتی می رود و زیر درخت گلی که به آن علاقه زیادی داشت می نشیند، مدت زیادی زیر درخت می نشیند.

نوید شاهد گلستان؛ شهید عباس آب زلالان/ سوم خرداد 1344، در روستای حاج عبداله از توابع شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش غلامحسن، کشاورزی می کرد و مادرش قمر نام داشت. دانش آموز اول متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم مرداد 1363، در چیلات دهلران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و صورت، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده شهرستان کلاله واقع است.

ببب


روایتی خواندنی از قمر محمدی مادر گرامی شهید عباس آب زلالان آنچه در پرونده فرهنگی شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

«آماده شهادت»

شهید عباس آب زلالان از همان روز اول که، در لباس بسیجی برای حضور در جبهه اعلام آمادگی می کند، خانواده اش را نیز آماده شهادت خویش می سازد.

مادر گرامی شهید بیان می کند؛ روزی که شهید برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده بود، متفکر و ساکت به خانه برگشت و بدون هیچ گونه صحبتی با اطرافیان به باغچه حیاط پشتی می رود و زیر درخت گلی که به آن علاقه زیادی داشت می نشیند، مدت زیادی زیر درخت می نشیند.

و متفکرانه به نقطه ای خیره می شود، با نگرانی پیش عباس می رود، و با ناراحتی و خطاب به او؛

مادر چه شده است؟ به چی فکر کردی؟ نه ناهار خوردی. نه چای، از وقتی که هم آمدی ، اینجا کز کرده ای ... بگو چه شده است؟...

شهید دوباره سکوت کرد عامرانه خطاب به عباس گفت: پاشو، پاشو بریم ناهار بخوریم گرسنه نیستی؟!!!

پس از چند دقیقه سکوت، شهید با نگرانی نگاهی به مادر کرد و گفت؛ مادر من امروز اسممو واسه بسیج ثبت نام کردم و می خواهم به جبهه بروم به این فکر می کنم برم جبهه شهید بشوم... جسدم به شما میرسد یا نه؟... اصلاً چیزی از من باقی می ماند که به شما تحویل بدن... یا اینکه اسیر و مفقود میشوم....

شهید سرش را پایین می اندازد و لحظه ای مکث می کند و ادامه می دهد؛ ... به اینها فکر می کنم و می خواهم بدانم او موقع چه وضعی دارین؟ چه کار می کنین؟...

شهید سکوت کرد و مادر هم جوابی برای این سوال عباس ندارد سکوت می کند...

عباس عازم جبهه می شود و بد از سه سال مبارزه و حضور در جبهه به مقام رفیع شهادت نائل می گردد.

پدر تاب این فراق را نداشت و هفت سال بعد از مفقود شدن فرزندش، دعوت حق را لبیک گفت. مادر نیز طی این مدت با شنیدن صدای اتومبیلی که در مقابل در منزل آنها توقف نموده است سریع در مقابل در حاضر می شده است، تا شاید روزی یکی از این اتومبیل ها خبری از فرزندش به او بدهد.

بالاخره بعد از 14 سال چشم انتظاری، پیکر شهید عباس آب زلالان به آغوش خانواده باز می گردد.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده