چهارشنبه, ۲۲ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۴۶
شهید یوسف حاجی پور در 1346/06/01 در روستای کلبیا شهرستان دیر بدنیا آمدند. وبا شروع جنگ به جبهه رفتند و در زمان شهادت مسولیت آر پی چی زن را برعهده داشت و در تاریخ 1367/04/02 در جزیره مجنون به شهادت رسیدند.
مختصری از زندگینامه و خاطرات شهید یوسف حاجی پور

نام ونام خانوادگي : يوسف حاجي پور                 

نام پدر : احمد                           

نام مادر: رحمت                         

محل تولد : كلبيا      

تاريخ تولد:1/6/1346                                    

شماره شناسنامه : 150                   

تاريخ شهادت :2/4/1367

محل شهادت :جزيره مجنون

تحصيلات:پايان دوره متوسط          

مسئوليت(هنگام شهدت):آر.پي چي زن

شغل:دانشجوي تربيت  معلم       

 محل دفن :گلزار شهداي شهنيا

 

شهيد يوسف حاجي پور

روستاي كوچك ((كلبيا)) همچون تيهوي تشنه اي كه بر طناب رختي نشسته باشد ،آرام پنجه بر رودخانه افسرده ((مند ))انداخته بود و به نيم نگاهي تكان برگ هاي سبز نخل هاي بلند قامت اطراف را كه پاي در ميان دريايي از خشكي و سراب فرو برده بودند،نظاره مي كرد. گهگاه خاربوته هايي ،با هجوم بي امان بادهاي گرم تابستاني ،ناچار دست از تقلاي ماندن در بيابان هاي حاشيه رود بر مي داشتند و ريشه از زمين برگرفته ،براي سرنوشتي نامعلوم ،تن به باد مي سپردند. گنجشك هايي كه با همه كوچكي، درك وسعت تشنگي و استقامت ،عادت ديرينه اشان بود،پهناي شوره زاران بي گتك را –  به قصدي موهوم- طي مي كردند و دلهاي كوچكشان را با آب آرام و خنك گونه ((مند))به جرعه هايي ناچيز از عطش فرو مي شستند

اين قريه كوچك ،منزلگاه خانواده بزرگ ((حاجي پور))ها بود ،كه با صدق و صفا ،دل به همسايگي هم بسته بودند وسايه سار كپرهايشان در تابستان هاي داغ ،محفل و ماواي جمع با صفايشان مي شد . ((احمد))،راضي به لطف خدا ،در كنار((رحمت))همسر مهربان و صبورش زندگي ساده و بي پيرايه خويش را،همچون گذر بي شتاب آب كم رمق ((مند))مي گذراندو دستان صبورو شاكرش،در كار گرداندن چرخ زندگي پينه و تاول را از هم نمي شناختند 

((پنگ بر)) بود و هنگامه برچيدن ثمر نخل ها … مردها پاي در ركاب نخل ها سفت مي كردند و زن ها آماده آن كه حاصل دست نخل ها و مردهايشان را با سليقه برچينندوبا گفتن((نه خسته))اي به مردها در((مشتو))ها رديف كنند

آن سال ،حياط خانه احمد ،در انتظار ثمري ديگر نفس مي كشيد. آفتاب روز اول شهريور سال 1346 به بالاترين جاي خود رسيده بود تا آبشار هرم خود را عمودتر بر سر و روي ((حاجي پورها ))فروريزد. صداي اذان ظهر ،از ((سكنچه)) امام زاده مجدالدين بلند شد .احمد در حالي كه قطره هاي عرق،آب وضويش را چاشني نمكين طاعت و خلوص مي داد.

روانه امام زاده شد تا نماز بگزارد … جواب سلام نماز عصر را داده بود و  لب به وردي آهسته مي جنباند ،كه خبر نزديكي آمدن ((يوسف))او را يعقوب وار از جاي كند … پايان نماز عصر ،دل درويشانه اش را مهياي دعايي خالصانه كرده بود و او بي درنگ اين نان را در تنور داغ عنايت ازلي چسپاند… به خانه رسيد؛دقايقي بعد،دعايش مستجاب شدويوسف عزيز او به سلامت،به ميهماني دنياي گرم وساده اش پاي نهاد…

يوسف همچون عمو زادگان شهيدش  ،در فضاي پاك و معنوي ((كلبيا))بزرگ شد… راه مدرسه كوچك برمصاد را در پيش گرفت و پنج سال پياپي را در صدق و صفاي خانه و مدرسه سپري كرد .براي ادامه تحصيل در دوران راهنمايي راهي ((بوشهر)) شد . در حال گذراندن تحصيلات دوره دبيرستان بود كه سيل خانمان برانداز سال 1365 ،رخت و بخت او،خانواده و عموهايش را به ((شهنيا)) كشانيد .خيلي زود با هم سن و سالان خود در شهنيا انس و الفت گرفت . شهيد((يوسف حاجي پور )) كه نوجواني خود را با نماز و روزه و قران گذرانده و تربيت بي آلايشي و پاكي يافته بود ،در اين سنين ،روحي پاك و بلند نظر يافت . با موفقيتي كه در تحصيلات خود به دست آورده بود ،همواره با ادراك كامل اوضاع سياسي ،اجتماعي و فرهنگي ميهن اسلامي ،از مطالعه انواع كتاب ها مجلات و روزنامه ها غافل نمي ماند . حضور موقرانه او در انواع مراسم مذهبي و انقلابي پر رنگ بود . جسمي ورزيده و شاداب،روح لطيف او را در بر گرفته بود .

دوستان و هم ولايتي هاي او از رفتار ،كردار و خلق و خوي مثال زدني او بسيار گفته اند و مي گويند . حضور در جبهه هاي نبرد عليه متجاوزان نظام بعث عراق را آگاهانه و از سر خلوص و رغبت ،در راس برنامه هاي زندگي خود قرار داده بود . جوان فهيم و با سوادي بود كه هنگام حضور در خانه و محله با رفتار و گفتارش كار آموختن را به شايستگي انجام مي داد . گويي روزگار ،او را به شايستگي برگزيده بود ،تا معلم خوب هم ولايتي ها يش باشد ،اما تقدير و خواست حضرت پروردگار او را همچنان محصل عشق و نورانيت مي خواست ؛از اين رو در آخرين مرحله از حضور داوطلبانه اش در جبهه هاي حق عليه باطل در روز دوم تير ماه سال 1367 ،ميان جزر و مد عشق و جنون ،در جزيره مجنون ،ليلاي شهادت را جواب آري داد و رخت به كوي دوست كشانيد …

من  از  انتهاي  جنون  آمدم                        من از زير باران خون آمدم

جسم نازنين يوسف، پس از روزها دوري از خاك ديارش يافته شد ،يوسف گمگشته ،باز آمد، تا چشم يعقوب وار پدر و اهل ديار را بيش از اين در انتظار نگذارد ...

آن شهيد عزيز در گلزار شهداي شهنيا به خاك سپرده شد.

 

 

 

خوش تر آن باشد كه سر دلبران               گفته آيد در حديث ديگران

 

مشهدي احمد حاجي پور (پدر شهيد)

او خيلي اهل قناعت بود. در زندگي او نه تنها اصراف ديده نمي شد ،بلكه در همه امور زندگي بسيار مرتب و قناعت كار بود . مي گفت: قناعت باعث پيشرفت انسان ميشود .

هنگام تمرين درس هايش ،براي نوشتن از كاغذ هاي باطله استفاده مي كرد . كمتر لباس نو مي خريد .همان را كه داشت بسيار تميز نگه مي داشت ….

هميشه حرفش را خلاصه و رك و راست مي زد . با دوستانش هم همين طور بود . يعني اگر با كسي وارد بحث مي شد حاشيه نمي رفت و با تملق حرفش را به طرف تحميل نمي كرد ،بلكه جدي بود ،در عين حال چون صادقانه و خالصانه حرف مي زد پذيرش حرفهايش هم زياد بود

حساسيت خاصي به مسائل اخلاقي داشت ،خصوصا موضوع نگاه به نامحرم را بسيار زشت و گناه بزرگ به حساب مي آورد . همه رفيقانش پاكي و خداجويي او را به ياد دارند

به شدت از كارهاي تشريفاتي بيزار بود . يادم هست يك بار چند ميهمان داشتيم كه براي اولين بار به خانه ما مي آمدند . به فكر افتاديم كه غذاي مفصلي تهيه كنيم ،او مودبانه به اين كار اعتراض كرد و جمله قشنگي گفت ،جمله اش اين بود : اگر اينها به ميهماني ما آمده اند كه حال و روز ما را بپرسند ،ديگر نيازي به اين همه تشريفات نيست ،اگر هم آمده اند

كه وضعيت ما و سفره و بشقابهاي ما را ببينند كه ديگر به خاطر ما نيامده اند ،بگذاريد تا سفره و بشقاب ،جوابشان را بدهند

☼☼☼

 

از زبان هم زبانان

نقل ويژگيهاي اخلاقي شهيد از زبان دوستان وي


به تئاتر و موسيقي علاقه داشت و بر اين باور بود كه هنر وقتي خوب است كه انعكاس دهنده خواست ها و آمال مردم باشد و هنري كه هيچ دردي را بيان نكند و اثر مفيد بر روح انسان نگذارد ،نبايد وقت صرف آن كرد

اهل ريا نبود . ايمان و اعتقادش به اسلام و وفاداريش به نظام در حد اعلا بود ،ضمن اينكه ظاهر او آراسته و مرتب بود . خود را معطر مي كرد . موهايش هميشه صاف و مرتب بود . در ضمن عاطفه و محبت از سرو روي او مي باريد

بيشتر اوقات فراغتش را (در ايام نوجواني) در كنار مقبره سيد مجدالدين مي گذراند . مي گفت : در آنجا احساس آرامش مي كنم ….

ورزش مورد علاقه او ((شنا )) بود .او كشاورزي را هم يك ورزش مي دانست و مي گفت : باعث تحرك و پويايي انسان مي شود و انسان را سر حال و زنده نگه مي دارد

( گردآوري اين بخش به عهده برادران حقدوست و احمدي بوده است . متاسفانه نام نقل كنندگان كه همگي اهل شهنيا هستند ثبت نشده بود .)

 

 

تفسير

سحر شب از افق شبگير مي كرد           افق  در كار خود تدبير مي كرد

كنار نعش  گل  استاده  خورشيد           طلوع  صبح  را  تفسير مي كرد

☼☼☼

با قافله بهار

يك روز از اين ديار خواهم كوچيد       چون لاله زلاله زارخواهم كوچيد

در هيات گل به كوري چشم خزان         با  قافله  بهار   خواهم  كوچيد

☼☼☼

آتش

ميان   لب   سرودم   بود   آتش             همه  بود  و  نبودم   بود  آتش

شبي   كاز   سينه  دريا  گذشتم            سراپاي  وجودم  بود  آتش

 

(هر سه شعر، سروده : علي هوشمند (وامق) ،در وصف شهید یوسف حاجی پور)

 

 

 

 

 

 

منبع:

کتاب به دریا پیوستگان: شهیدنامه شهدای بردخون

پدیدآورندگان : گردآورنده: مجید عابدی

ناشر : كنگره بزرگداشت سرداران و 2000 شهید استان بوشهر

 

 

 

 

 

 


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده