همسر شهید آقایی‌پور روایت کرد
چهارشنبه, ۲۲ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۵۷
راضیه طهوری، همسر شهید آقایی پور، سفیر سابق ایران در اسلوونی و از شهیدان فاجعه منا می‌گوید: مأموریت‌ها هیچ‌وقت تأثیر و تغییری بر اصول فکری و احوال معنوی ایشان نداشت. همیشه فرمایشات رهبر نصب‌العین کارهایش بود.


«وعده حج» رهبر معظم انقلاب به دیپلمات شهید منا


به گزارش خبرنگار نوید شاهد شهید محمدرحیم آقایی پور، دیپلمات جمهوری اسلامی ایران در کشورهای لیبی، فرانسه و اسلوونی در قامت یک سفیر انقلابی و سخت‌کوش بیست‌وهفت سال صادقانه خدمت کرد. از کارشناس سیاسی در وزارت خارجه شروع کرد، رایزن دوم سفارت ایران در خاورمیانه و شمال افریقا، طرابلس و پاریس و اولین سفیر جمهوری اسلامی ایران در «اسلوونی» بود و سرانجام در لباس احرام و در روز عید قربان سال 1394 در فاجعه منا در سن پنجاه‌ویک‌سالگی به شهادت رسید. قریب به دو سال پس از شهادت دیپلمات اخلاق مدار وزارت خارجه خانم راضیه طهوری که در طول همه این سال‌های پرفرازونشیب همراه و هم‌سنگر صبوری برای شهید آقایی پور بوده‌اند، سيماي تازه‌ای را از همسر بزرگوار و عروج کرده‌اش پيش چشم ما به تصوير می‌کشد.

به «پسر نمازخوان روستا» معروف بود

شهید محمدرحیم آقایی پور متولد اردیبهشت‌ 1343 در روستای «بیجار بسته سر» از توابع لاهیجان در استان گیلان بودند. او در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شد که اهل نماز اول وقت بودند و حتی پدر ایشان مقید به «دعای سمات» بودند. مادر مکرمه شهید _که در قید حیات هستند- برای ما روایت می‌کرد که در دوسال شیردهی همیشه با وضو بوده اند... و همین دقت های مادرانه او را از باقی بچه ها متمایز کرده بود...ان قدر که «شهید» ویژگی‌های شخصیتی خاصی داشت و به «پسر نمازخوان روستا» معروف بود. تا دوره دبیرستان در لاهیجان بود. علاقه ویژه‌ای به تحصیل در حوزه علمیه داشت و یک سال و نیم تحصیلی هم در قم بود و بعدازآن وارد دانشگاه امام صادق(ع) شد. ایشان جزو اولین فارغ‌التحصیلان این دانشگاه بود. من در حوزه الزهرا (س) درس می‌خواندم و ایشان هم دانشجوی علوم سیاسی بودند. سال 1365 به‌واسطه دوست مشترکی که همسر همکلاسی‌شان بود، آشنا شدیم و چهار پنج ماه بعد، عقد ازدواج ما هم به لطف خدا توسط حضرت آقا (مقام معظم رهبری) خوانده شد. یادم می‌آید آن روز 6 عروس و 6 داماد خدمت ایشان رسیدم و آقا خطبه عقد ما را خواندند.

زندگی پر از خاطرات شیرین و معنوی داشتیم

مراسم ازدواج ساده‌ای داشتیم. خانه کوچکی اجاره کردیم. آن‌هم در حال و هوای دل‌نشین سال‌های اول انقلاب و سختی‌های سال‌های جنگ که توام با سختی‌ها شیرینی‌ها و آرامشی هم بود. جوان‌های الآن شاید برایشان غریب باشد ولی ما یک زندگی پر از خاطرات شیرین و معنوی داشتیم که حالا گاهی برایشان دل‌تنگ می‌شوم.

اولین مأموریت ایشان «طرابلس» (لیبی) بود. آن ایام لیبی تحریم بود. ما باید به ترکیه می‌رفتیم و ازآنجا به تونس و سپس به طرابلس سفر می کردیم. ابتدا مأموریتش سه ساله و در سمت کارشناس سیاسی سفارت مشغول به کار شدند اما با توجه فعالیت‌ها و خدمات شایسته‌شان یک سال دیگر هم به‌عنوان رایزن دوم سفارت جمهوری اسلامی در طرابلس ادامه کار دادند.



«وعده حج» رهبر معظم انقلاب به دیپلمات شهید منا

ایشان، وظیفه‌شان را انجام می‌داد. طبیعی بود که ما در جریان بسیاری از کارهای تخصصی‌شان قرار نمی‌گرفتیم. به زبان عربی مسلط بودند و طبیعتا ارتباط خوبی با مردم انجا برقرار می‌کردند. از طرفی خیلی مایل بوند تا برنامه های ملی و مذهبی سفارت پر رونق باشد. لذا خودشان با صوت عربی زیبایی که داشت در مراسم مختلف قرآن و دعای کمیل می‌خواند. این مأموریت‌ها هیچ‌وقت تأثیر و تغییری بر اصول فکری و احوال معنوی ایشان نداشت و همیشه فرمایشات رهبر نصب‌العین کارهایش بود.

شهید آقایی پور همیشه می‌گفتند اینکه ما بگوییم؛ فدایی رهبر هستیم، کافی نیست و عملاً باید به گفته‌های ایشان عمل کرد. زمانی که حضرت آقا در بحث حمایت از کالای ایرانی را مطرح کردند...ایشان به شدت به این امر مقید شدند...

10 سال در مأموریت بودیم. چهار سال طرابلس سه سال فرانسه سه سال اسلوونی. از سال 1373 تا 1376 در لیبی، 1381 تا 1384 در پاریس و از سال 1386 تا نیمه سال 1388 در اداره دوم غرب اروپا و 1389 -1390 در اسلوونی بودیم.

تلاش می‌کرد در کشور خارجی، تصویری از انقلاب باشد

ما از فضای ایران دور شده بودیم اما شهید خلأ غربت را با محبت خودش جبران می‌کرد و با بچه ها در تفریحات سالمی که امکانش بود همراه می شد.. . بازی های شهربازی تا دویدن زیر باران...با مهر بی حدشان یک فضای امن روحی و معنوی برای من و بچه‌ها فراهم آوردن بودند. یک‌چیز ویژه در سلوک ایشان همیشه پررنگ بود و آن‌هم بعد عبادی شان بود. به یاد دارم که یک اتاق مختص نماز داشت و در سفرها بر نوافل تأکید می‌کرد. جلسه دعای کمیل هفتگی‌شان ترک نمی‌شد. ایام محرم و فاطمیه از نمایندگی‌های وین و سایر شهرها دعوت می‌کردند. یادم هست سال اول در اسلوونی خودشان برای مراسم دهه محرم و نذری‌ها شخصاً کمک می‌کردند و با وجود اینکه تعداد ایرانی‌ها در اسلوونی کم بود، سخنران و مداح می‌آوردند و پایه‌گذار این مراسم‌ها در آن جا بودند.

تلاش ایشان این بود که در یک کشور خارجی، تصویری از انقلاب باشد. او علاوه بر کار جهادی در سفارت همیشه تأکید داشت که؛ رفاه و آسایش ما مدیون خون شهدا است و نباید هیچ وقت این را فراموش کنیم. او در جزئی‌ترین امور تربیتی دقت نظر داشت؛ خودش بچه‌ها را از مدرسه به منزل می‌آورد. نگاه تفریح سالم بچه‌ها بدون مواجه‌ها با آسیب‌های موجود در فضای زندگی در غرب و تذکر و توجه و تربیت آن‌ها و آخر هم تأکید بر اصالت‌های اسلامی داشت.

هیچ‌وقت حس نکردم از فضای غرب لذت برده باشد و احساس می‌کردم همیشه معذب‌اند و این فضا را فقط به خاطر وظیفه کاری‌شان تحمل می‌کرد. گاهی از حقوقش مبلغی کم می‌کرد و کنار می‌گذاشت و پول آب و برق دفتر نمایندگی را پرداخت می‌کردند و بچه‌ها که سوال می‌کردند می‌گفت: جمهوری اسلامی این‌قدر برای ما خرج کرده که حالا یک بار هم ما برای آن خرج کنیم!

معمولا نماز جماعت در منزل برگزار می‌کردیم و شهید از پسرم می خواست تا بعد نماز مطلبی یا حدیثی را آماده کند و برایمان ارائه دهد و تاکید همیشگی شان استفاده از مطالب با سند معتبر بود.

سال آخر مأموریت اسلوونی خوشبختانه ما شاهد علاقه مردم به اسلام و شیعه بودیم و شهید کتاب «شیعه در اسلام» علامه طباطبایی را سفارش دادند و ترجمه شد و به زبان اسلوونیایی منتشر کردند و یاد دارم که با استقبال بسیار خوبی همراه شد و ما سه نسخه از این کتاب به ایران آوردیم که یک نسخه را هم من بعد از شهادتشان خدمت رهبری تقدیم کردم و یک نسخه به آقای دکتر ظریف دادیم.

«وعده حج» رهبری انقلاب به شهید آقایی پور

چند هفته قبل از حج سال 94 گفت: «سفر حج امسال به مأموریت می‌روم و اگر مشرف شوم این بار به نیابت از پدرم اعمال را انجام می‌دهم». با اینکه چند لباس احرام داشتند اما این بار هم لباس نو خرید. قبل از سفر خوابی می بینند... علی‌رغم روحیه‌ای که داشت اما این خواب را با شور و شوق تعریف می‌کرد و نه‌تنها برای من برای بچه‌ها و دامادها و همکارانش هم تعریف کرده بود.

شهید آقایی پور گفتند: خواب دیدم مقام معظم رهبری جایی ایستاده‌اند و چند نفر نزد ایشان می‌روند و دستشان را می‌بوسند. من جلو نرفتم. احساس کردم آقا اذیت می‌شوند. چند لحظه بعد حضرت آقا پیش من آمدند و من در کنار ایشان قدم می‌زدم و ایشان با مهربانی با من حرف می‌زدند و همان‌جا به من «وعده حج» دادند.....

خوشبختانه دو دیدار با رهبری بعد از شهادتشان داشتم و برایشان نقل کردم. در همان دیدار اول خواب شهید را به حضرت آقا عرض کردم و رهبری به «حج مقبول» تعبیر کردند


«وعده حج» رهبر معظم انقلاب به دیپلمات شهید منا.

صبح روز پنج‌شنبه نوزدهم شهریور 1394 خودش صبحانه آماده کرد. سه نامه برای بچه‌ها نوشت و وصیت کرد. تا ظهر همه بچه‌ها آمدند و نماز جماعت خواندیم. برای رفتن عجله داشت، هم حال او عوض‌شده بود هم من و هم بچه‌ها. دخترم حبیبه اصلاً رضایت به رفتنشان نداشت و دلهره عجیبی داشت. نمی‌دانم چرا حس بدرقه مسافرم را نداشتم. گفت زودتر می‌رود تا با پرواز همان روز به دعای کمیل مدینه برسد.

روزهایی که در مدینه بودند همه‌چیز عادی بود و تماس‌ها و ارتباط اینترنتی و تلفنی‌مان برقرار بود و همه‌چیز عادی و مدام با بچه‌ها و نوه‌اش صحبت می‌کرد. اما به‌محض ورودشان به مکه مکرمه؛ از تماس‌ها و احوالشان متوجه شدم کاملاً عوض‌شده‌اند. حتی در حرف زدن هم صمیمی نبود. عذرخواهی می‌کرد. از ما بریده بود غرق در دعا و نماز شده بود.

بی خبری از او شهادتش را محرز می‌کرد

تا بعدازظهر روز عید در منزل برادرم میهمان بودیم، گوسفندی به رسم هر ساله قربانی کردند و دعای عرفه خواندیم. هیچ خبری از منا نداشتم. آن‌قدر از حاج‌آقا اطمینان داشتم و جنبه‌های احتیاطی‌شان را می‌شناختم که نگران نبودم. اصلاً حادثه روز جرثقیل مکه را خودم تلفنی به ایشان گفته بودم و ایشان خبر نداشتند .آن روز آرامش عجیبی داشتم. تا اینکه از طریق برادرم در جریان اخبار منا قرار گرفتم. بچه ها خیلی خیلی نگران بودند....من اما به بچه‌ها می‌گفتم: به خاطر این بی‌خبر گذاشتن و تماس نگرفتن بابا وقتی به‌سلامت برگردد باید همه ما را به کربلا بفرستد.

اولین چیزی که شهادت ایشان را برای ما محرز می‌کرد؛ بی‌خبری‌اش بود؛ او در یک روز عادی هم هرکجا و در هر مأموریتی بود حداقل دو بار با منزل تماس می‌گرفت و این برنامه ارتباط و تماس او هیچ‌وقت قطع نمی‌شد. روز اول واقعه ارتباط‌ها قطع بود، بچه‌ها به همه‌جا زنگ می‌زدند از وزارت خارجه تا سازمان حج. آقای قاضی عسگر که ایشان را می‌شناختند و خودشان به اسلوونی آمده بودند.کسی خبر درستی نداشت. می‌گفتند: گروه وزارت خارجه حالشان خوب است و سرشان شلوغ؛ نمی‌توانند تماس بگیرند.

سه روز در بی‌خبری بودیم. سه روز و دو شب و ما تنها دل‌خوش به دو خبر جعلی می‌توانستیم کمی بخوابیم. نگران آقای رکن‌آبادی هم بودیم. بعدها متوجه شدیم که آن‌ها تا لحظه شهادت هم باهم بوده‌اند و اعمال را باهم انجام می‌دادند و ظاهراً تا بین الطلوعین بیدار بوده‌اند. انتهای روز سوم خبر شهادتش را به‌صورت ناگواری شنیدیم. گروه تلگرامی دانش‌آموختگان دانشگاه امام صادق(ع) را با تبلت همسرم رصد می‌کردم؛ همه پیام‌ها درباره «منا» بود خبر شهادت ایشان را اعلام کرد..... «شهید شده است». عکس شهادت نشان می‌دهد که در بیمارستان به شهادت رسیده‌اند. واقعه مشکوک است.

حضرت آقا از همان ابتدا، هم همدردی کردند، هم پیام‌های قاطع دادند و هم جنایت این خائنان را با پیام‌های صریح به گوش همه رساندند. اگر این مواضع نبود، قطعاً آل سعود، جنازه‌های شهدا را هم به ایران نمی‌داد. ۷۴۰۰ شهید را قطعاً نمی‌شود با یک قید «بی‌تدبیری» همراه کرد و به‌سادگی فاجعه عجیبی را با این وسعت به فراموشی سپرد.

برخی از وسایل شهدای منا پیداشده و به خانواده‌ها تحویل می‌دهند. جالب اینجاست که در آن فاجعه، چند گوشی موبایل سالم مانده بود که یکی، گوشی شهید ما بود؛ با تمام خاطرات و پیام‌ها....

انتهای گزارش


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده