در سالروز شهادت شهيد احمد قادري
پنجشنبه, ۱۶ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۰۷
پدرش می‌گفت: من که او را بزرگ کرده بودم وقتی که فعالیت مذهبی او را می‌دیدم هم خوشحال بودم و هم به حال و وضعش غبطه می خوردم مقید بود، که همواره وضو داشته باشد و از اینکه توفیق یافته بود تا به عنوان پیشمرگ مسلمان کرد در سپاه انجام وظیفه کند،
نويد شاهد كردستان:

فرزند:.................. عبدالله

ولادت:................ 1/6/1348

شهادت:.............. 16/6/62

محل شهادت:..... حومه شهر سقز

نحوه شهادت:..... توسط ضد انقلاب

محل دفن:........... گلزار شهدای سقز

در همان کودکی و در حالی که هشت نه سال بیشتر نداشت به نماز روی آورد و بیشتر اوقات در صف نماز جماعت حاضر می‌شد و نماز را در مسجد به جماعت اقامه می‌کرد. پدرش کارگر شهرداری بود و او را با دست رنج حلال بزرگ کرده بود در تحصیل علم به دوره ابتدایی بسنده نمود و با وجود اینکه در عنفوان نوجوانی قرارداشت به جرگه درآویش درآمد و با حضور در مسجد و تکایا به ذکر و مناجات می‌پرداخت به گونه‌ای که در مسیر حق قرار گرفته بود.پدرش می‌گفت: من که او را بزرگ کرده بودم وقتی که فعالیت مذهبی او را می‌دیدم هم خوشحال بودم و هم به حال و وضعش غبطه می خوردم مقید بود، که همواره وضو داشته باشد و از اینکه توفیق یافته بود تا به عنوان پیشمرگ مسلمان کرد در سپاه انجام وظیفه کند، خدا را شکر گزار بود و با شور و شوق ماموریت‌های محوله را انجام می‌داد. در مدت کوتاه حضورش در لباس پاسداری از اسلام و انقلاب اسلامی بارها مورد تهدید قرار گرفت و حتی به خانه پدرش شبانه ضد انقلاب حمله کرد و یک بار توسط عوامل وابسته به گروهک‌ها با ماشین او را زیر گرفتند و از ناحیه پا به سختی آسیب دید و چند ماه در بیمارستان بستری شد و سرانجام خداخواست در حالی که از مسجد بر می‌گشت پس از ساعت‌ها حضور در جلسه ذکر و مناجات و عبادت و بندگی او را به همراه دوست و همرزم شهیدش آزاد حسن زاده در داخل شهر در ساعت 11 شب دستگیر و با انتقال به خارج شهر مظلومانه هر دو را بی دفاع به گلوله بستند و مشیت الهی بر آن شکل گرفت تا با وضو و به هنگام بازگشت از مسجد شربت گوارای شهادت را بنوشد. مادرش آمینه عینی پناه نقل می‌کند: زمانی که به شهادت رسیده شنیده بودم که گلوله به سینه اش اصابت نموده است، مدتها بی تابی کردم و برای مظلومیتش گریه و زاری نمودم شبی در عالم رویا به خوابم آمد پیراهن سفیدی به تن داشت احساس کردم نگران است از او پرسیدم شنیده‌ام که سینه‌ات را شکافته‌اند در حالی که سینه سپر کرده بود گفت: می‌بینی که من سالم هستم چرا گریه می‌کنی و من فهمیدم از گریه زیاد و بی تابی من نگران است.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده