خاطرات آقاي نصرت سلطاني
يکشنبه, ۱۲ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۱
آنقدر در سنگر خود مبارزه و تيراندازي كرده بود كه تمامي فشنگ هاي خود را براي به هلاكت رساندن دشمنان اسلام استفاده كرده بود و دور تا دور سنگرشان پر بود از پوكه هاي خالي و جنازه دشمناني كه نتوانسته بودند حتي به پيكر شهيد هم نزديك شوند.


نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهيد محمود لطفي قره زاغ، پنجم آبان سال1331 در روستاي قره زاغ متولد شده و از سن کم به کار دامداري و كشاورزي مشغول شد. سال 57 ازدواج کرد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت سپاه پاسداران درآمد و به فرمان امام راحل لبيك گفته و عازم مناطق جنگی شد. بالاخره تقدیرش این بود که سیزدهم شهریور سال 1369 در شهر سرو توسط نیروهای مجاهدین خلق‌ (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به درجه رفيع شهادت نائل آید.

 اسوه استقامت و پایداری بود؛ شهيد محمود لطفي/ خاطرات دوست شهید(1)

السلام عليك يا اباعبدا...(ع)، السلام عليك يا بن رسول ا...(ع)

اينان زنده اند

و زنده اينانند، ليكن ما حياتشان را درك نمي كنيم. (بل احياء و لكن لا تشعرون).

دين خدا به بركت خون اين شهيدان پا برجا مانده است. مگر سالار شهيدان حسين بن علي(ع) نبود كه خون خود و ياران باوفايش را در راه خدا داد؟

و مگر اينان، عاشقان كوي حسين و راهيان راه كربلا و شاگردان شايسته مكتب عاشورا نبودند؟ در راه دين بايد به حسين(ع) اقتدا كرد و حسين(ع) براي اسلام فدا شد. رفت، ‌تا اسلام بماند و شهيد شد تا دين زنده شود.

 اين پاسداران شهيد، ‌خون خود را در راه پاسداري از اسلام و ميهن، در پاي نخل تنومند اسلام ريختند و جان بر كف به عشق زيارت كربلا و شوق ديدار روي مهدي(عج) جامه وجود از تن دريدند و به ديار يار شتافتند و در عاشوراي هر روز تاريخمان با ايثار جان خود صداقت خويش را به اثبات رساندند و ما اينك به كوچكترين و كمترين كاري كه مي توانيم دست زده ايم و نامشان را گرامي مي داريم و خاطره عزيز و دوست داشتني شان را بر برگ برگ درختان مي نويسيم. ماسه هايشان را يكايك بر صفحه تاريخ خونرنگ انقلابمان مي نگاريم. آنان رفته اند تا بمانند. از جمع ما غايب شده اند تا در دل تاريخ حضور جاودانه داشته باشند.

آنان بقا را در فنا يافته اند و هستي را در نيستي.

گوارايشان باد آن حيات معنوي و جاودان.

ارزاني شان باد آن بهشت برين و قرب پروردگار.

و عزيز و جاودانه باد، نامشان، يادشان، خاطره هايشان، صداقت هايشان، حماسه هايشان، خلوص و وفايشان.

احساس مي كنم قلم نارساتر باشد از بيان شمه و گوشه اي از عظمت شهيد. او كسب حيات واقعي و ابدي كرد و ما اشباحي زنده نا هستيم كه هنوز نتوانسته ايم كسب حيات نماييم. او مهمان شايسته عندالرب است كه پيوسته رزق و بهره و عنايتي دريافت مي كند،‌ اما ما به خاك و ماده متصليم و نمي دانيم آيا لطفي از حق شامل ما هستي يا نيست؟

شهيد محمود لطفي سال1331 در خانواده اي متدين و مذهبي چشم به جهان گشود. زندگي شهيد بزرگوار پر است از شكوه و عظمت معنوي وجودي ايشان. از همان كودكي در راهپيمايي ها و تظاهرات قبل از انقلاب حضور فعال و چشمگيري داشت و علاقمند به مجالس و محافل ديني و مذهبي بود. عاشق اسلام و رهبر بود. وي فردي مخلص و فداكار بود و هميشه ديگران و منافعشان را بر خود و منافعش ترجيح مي داد. ايشان به محض شروع جنگ در جبهه ها حضور به هم رسانيد و در عملياتهاي مختلفي شركت كرد و دلاورانه جنگيد تا اینکه سیزدهم شهریور سال 69 دعوت حق را لبيك گفت و به لقاءا... پيوست.

 

 پيكر پاك و مطهر او، ‌هجده روز در محل شهادتش باقي ماند و كسي از آن خبر نداشت. بعدا پيكر ايشان و همسنگرانشان را پيدا كردند و به سردخانه منتقل كردند. ايشان در مرز تركيه بر اثر درگيري با و پس ازجنگيدن با آنها و به هلاكت رسانيدن چند تن از آنها شهد شهادت نوشيد.

 اسوه استقامت و پایداری بود؛ شهيد محمود لطفي/ خاطرات دوست شهید(1)

عاشقان هم عالمي دارند كه هر كس را توان گام زدن در آن نيست. مي گسترانند آفتاب و شعاعهاي نوراني خود را چون تيرهايي سهمگين بر پيكر سياهي شب، روان مي سازند. پيكر شهيداني كه فواره هاي خون از بدنشان مي جوشد، در وسعت شب گل مي كند و شراره هاي وجودشان، وجود پرخونشان، سرخي شفق و فلق را درنورديده است. آه، ‌چه بگويم از اين ياران كه از قامتشان پشت دشمنان خميده شده است. ايشان بر برپا داشتن نماز جماعت و رفتن روزه و خواندن قرآن و انجام كارهاي نيك سفارش مي كردند. ايشان پاكان و ايثارگران زمان خود بود و خداوند خيلي زود آن را نزد خود خواند تا از آلودگيهاي دنياي خاكي گزندي به روح پاكش نرسد. وقتي از آخرين مرخصي به جبهه برمي گشت گفت:

اگر خدا قبول كند، مشغول خدمت ناچيزي هستم و عمر ما دست خداست. اگر لياقت داشته باشم، شهادت نصيبم مي شود و اگر خدا مرا قبول نكند، دوباره بازخواهم گشت تا انشاءا... خودم را اصلاح كنم.

به راستي كه عاشقان ا... به سان پرنده اي پرتوان و پرتحمل اند كه لحظه لحظه شان تلاش و تكاپو براي وصل به يار و قرب به معشوق است.

پرندگاني به قلب دردمند و پرتپش پروانه اي كه گرد شمع اولوهيت مي گردند و خودرا بي پروا به دل آن مي زنند تا بسوزند و يكسره نار مي شوند و روشني و هدايت مي بخشند. آنان كه از چشمه خون مي جوشند و در جويبارهاي عشق و شهادت مي غلطند و عاشقانه در تلاشند تا به درياي عظيم اولوهيت و ربوبيت متصل شوند. تا جرعه اي از چشمه نور بياشامند، ‌تا به بيكرانه ها متصل شوند و بيكرانه گردند. بيگانه با خود شدند و آشناي با يار، حجابهاي ظلمت را بدرند و غرق در جمال ملكوتي دوست شوند و به معدن عظمت خداوند مي پيوندند تا ديگران را بفهمانند.


يك خاطره اي كه هميشه از ياد نخواهد رفت اينكه شهيد لطفي از بدو ثبت نام به سپاه در گردانهاي عملياتي خاتم و قائم در پاكسازي كردستان از شاهين دژ تا میاندوآب و بوكان و مهاباد و سقز و بانه و سردشت و پيرانشهر و اشنويه تماما قدم به قدم در كوه هاي سر به فلك كشيده كردستان با اشرار منافقین مبارزه نمود. از همان روز اول ثبت نام تا روزي كه به شهادت رسيد، ‌يك روز به پشت خط نيامدند. هميشه ما به شهيد لطفي مي گفتيم كه شما به فكر خانواده تان نيستيد. به زندگيتان برسيد. مي گفتند انشاءا... به محض امنيت كامل، به آنها هم رسيدگي مي كنم.

آخر جنگ در سال69، براي مقابله با منافقین كه از ترس اين شيرمردان دلاور در كوه هاي مرز ايران و عراق و تركيه پناه گرفته بودند و با شرارت خود اهالي منطقه را به ستوه آورده بودند (اهالي منطقه زيوه در مرز تركيه)، همراه چندين گردان عملياتي به منطقه اعزام شدند.

 قبل از عمليات شهيد لطفي همراه ديگر برادران جهت شناسايي به منطقه مي روند و بنا به گفته برادر اكبر محرمي كه ايشان هم آنجا حضور داشتند چندين چادر مشاهده مي كنند. شهيد لطفي به فرمانده گردان به نام شهيد عليار كروايي مي گويند كه چادرهاي اشرار است، جلوتر نرويم. ولي ايشان مي گويند كه چادرهاي عشاير و ايلات است. مقداري كه جلو مي روند منافقین آنها را محاصره مي كند و شروع به تيراندازي مي كند. برادر محرمي كه از ناحيه شانه زخمي مي شوند، زير خارها پناه مي گيرند و ادامه مي دهند. شهيد لطفي را ديدم كه پشت يك سنگ، سنگر گرفته و حدودا دويست الي سيصد فشنگ داشت. چنان كه بنده ديدم بيست نفر از ضدانقلاب را به درك واصل كرد و خودش هم از چند قسمت بدن مجروح شده بود.

منافقین نتوانستند به ايشان نزديك شوند، چون شب شده بود، اشرار جنازه هاي خودشان را جمع كردند و از آنجا رفتند و چون من و برادر محرمي مجروح بودم از تاريكي شب استفاده كردم و به عقب برگشتم، جنازه شهيد حدود هفده الي هيجده روز در منطقه ماند، در آخر برادران تعاون با همكاري گردانهاي عملياتي پيكر پاك و مطهرشان را آوردند.

برادران تعاون مي گفتند كه شهيد لطفي آنقدر در سنگر خود مبارزه و تيراندازي كرده بود كه تمامي فشنگ هاي خود را براي به هلاكت رساندن دشمنان اسلام استفاده كرده بود و دور تا دور سنگرشان پر بود از پوكه هاي خالي و جنازه دشمناني كه نتوانسته بودند حتي به پيكر شهيد هم نزديك شوند.

جوشن ايمان را پوشيدند

پيروز اگر گشتند، در سايه ايمان بود

چون جوشن ايمان را، در جنگ به سر كردند

درسي كه زعاشورا آموخته اند، اين بود

قرباني راه دين، فرزند و پدر كردند

چون صاعقه اي در شب، بر خصم يورش بردند

فردا شد و عالم را از حمله خبر كردند

آزادي و استقلال، چون بود شعارشان

با غريب درافتادند، از شرق حذر كردند

تا ساحل پيروزي، با موج در افتادند

از شط شهادت ها، مردانه گذر كردند

امداد الهي را در جبهه و در سنگر

با چشم حقيقت بين، ديدند و نظر كردند

خاكي كه ز يك ارزن، ارزانتر و كمتر بود

با خون و شهادت ها، ارزنده چو زر كردند

 

منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده