در سالروز ولادت
شنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۴۳
نگاه كردم ديدم يك هیات عزادار مثل محرم در حال عزاداری و نوحه خوانی دارد مي‌آيد كه برادرم را ديدم كه پرچمي در دست دارد و در جلو صف قرار دارد كه با آن جمع مي‌آمد...
خواب های طلائی/ پرچمدار عزاداران امام حسین «شهید ولی اکبری قرقرک»

شهید" ولی اکبری قرقرک" در روز چهارم شهریور ماه سال 1336 در شهر قزوین، در یک خانواده متوسط مذهبی به دنیا آمده و تا سوم راهنمایی ادامه داد و پس از آن جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل رفت و به درجه رفیع شهادت نائل گشت. وی از لحاظ اخلاقی بسیار پرهیزگار بوده و همیشه نماز و روزه اش را به دقت می خواند و به همه خانواده با احترام رفتار می کرد.

وی برا ی امرار معاش و خدمت به میهن و نظام جمهوری اسلامی ایران وارد ارتش شد و در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه رفت و بعنوان فرمانده دسته بسیار ایثارها و جانفشانیها از خود نشان داد تا اینکه در منطقه عملیاتی دزفول بر اثر برخورد با مین در تاریخ بیست و هشتم آذر ماه 1359، به شهادت رسید.

خواب های طلائی/ پرچمدار عزاداران امام حسین «شهید ولی اکبری قرقرک»

خواب مادر...

خواب ديدم كه در ده كوچكي كه قديم‌ها زندگي مي‌كرديم در آنجا هستيم و من مي‌خواهم اجاقي درست كنم كه غذا بپزم ولي هيزم پيدا نمي‌كنم در اين حين شوهر مرحومم آمد به او گفتم: من هيزم مي‌خواهم كه آتش روشن كنم، گفت: مي‌روم تا برايت بياورم من به آشپزخانه برگشتم، ديدم پسرم "ولي" روي يك پشتي سبز رنگ نشسته است و لباس نظامي بر تن دارد. خوشحال شدم. او را در آغوش گرفته و بوسيدم. گفتم: چرا نمي‌آيي؟ گفت: مادر من هميشه اينجا هستم هر پنجشنبه مي‌آيم اينجا، تو ناراحت نباش.

خواب های خواهر...

هميشه براي برادر شهيدم ناراحت و گريان بودم همچنين براي پدرم كه فوت كرده بود يك شب در خواب ديدم آن امامزاده‌اي كه برادر و پدرم را در آنجا دفن كرده‌ايم يعني امامزاده عبدالله من به آنجا رفتم اين امامزاده بر روي تپه كوچكي قرار دارد. ديدم پدرم آن بالا نشسته است مرا صدا زد گفت: ماهي بيا اينجا چرا آنقدر ناراحتي گفتم براي « ولي » ناراحتم آيا جاي او خوب است چرا به ما سر نمي‌زند؟ پدرم گفت: براي او ناراحت نباش او جایش خوب است. نگاه كن او دارد مي‌آيد. با دست اشاره به دور كرد نگاه كردم ديدم يك هیات عزادار مثل محرم در حال عزاداری و نوحه خوانی دارد مي‌آيد كه برادرم را ديدم كه پرچمي در دست دارد و در جلو صف قرار دارد كه با آن جمع مي‌آمد.

***

چون بعد از شهادت برادرم مادرم خيلي گريه مي‌كرد ما او را تسلي مي‌داديم كه مادر گريه نكن. شهيدمان در آنجا ناراحت مي‌شود يك شب خواب ديدم برادرم شهيد ولي اكبري در يك خانه شيشه‌اي نشسته است كه در و ديوار آن تماماً از شيشه بود ولي پايه‌هاي خانه و اطراف خانه را خاك پوشانده كه اين خاك تبديل به گل شده بود رفتم به او گفتم چرا بيرون خانه گل شده است گفت نمي‌دانم مادر اينطور كرده است.

بعد از اين خواب به مادرم گفتم اينقدر گريه نكن چون من اين خواب را ديدم اشكهاي تو او را ناراحت كرده است.

***

ما چند سالي بود كه مستأجر بوديم و اين موضوع واقعاً ما را ناراحت كرده بود سر سال كه مي‌رسيد و موعد تخليه خانه بود، همه غصه‌دار بوديم زيرا تعداد خانوار زياد پول پيش ما كم بود و ما واقعاً با مشكل مواجه بوديم. براي پدرم كه كارمند بازنشسته‌اي بيش نبود در يكي از اين خانه‌هاي اجاره‌اي كه ما بايد يك ماه بعد خانه را تخليه مي‌كرديم خواب ديدم كه من در اتاقي نشسته بودم پدربزرگم وارد اتاق شد، به من گفت: چرا آنقدر ناراحتي؟ عموي تو (شهيد ولي اكبري) به من گفته به بچه‌ها بگو ديگر مشكل شما تمام شد، ديگر ناراحت چيزي نباشند گرفتاري آنها به پايان رسيد. من براي اين خوابي كه ديده بودم خيلي ناراحت بودم ولي يك ماه بعد يك آدم خير كه منزلي براي فروش داشت و پول آنرا شرايطي مي‌خواست با او آشنا شديم بطور تصادفي، و منزل او را شرايطي خريداري كريدم و بعد از يكسال با كمك خداوند بدهي را نيز پرداخت كرديم و الان ما مدت چهار سال است كه در اين منزل سكونت داريم.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده