سلوک مبارزاتی «شهیدعراقی» در گفت و شنود با هاشم امانی
شنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۲۹
مهدی عراقی، قبل از قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی نزد من آمد وگفت: «کسی پیدا شده مثل آیت الله کاشانی. » پرسیدم: « کیست؟ » گفت: «آیت الله خمینی» و جلسات مؤتلفه از اینجا شروع شد.
عمرش صرف خدمت به اسلام شد


شروع آشنایی شما با شهید عراقی از چه زمانی بود ؟

منزل ما در خیابان خیام، کوچه پاچنار، کوچه گذرقلی بود با فاصله یک کوچه از ایشان بود و از دوران دبستان با هم آشنا بودیم.

فعالیت اجتماعی- سیاسی شما با ایشان از چه زمانی شروع شد ؟

در سال 1320 که متفقین به ایران آمدند و رضاخان از ایران رفت و محمدرضا جای او نشست، امكان فعالیت سیاسی نبود، چون امریکا و روس و انگلیس در اینجا بودند. كمپ امریکائی ها در حدود میدان آزادی بود و نظامی هایشان تمام اوقات در همه جا حضور داشتند. روس ها هم در یوسف آباد تمرکز داشتند. لهستانی ها هم در اثر جنگ، به ایران آمده بودند و آنها هم در حوالی یوسف آباد اسکان داشتند. متفقین در سال 1325 از ایران رفتند و آی تالله کاشانی که متفقین به اتهام همكاری با آلمان ها تبعیدشان كرده بودند، آزاد شدند و به منزلشان در پامنار برگشتند و فعالیتهایشان آغاز شد. البته تشکیلات دیگری چون اتحادیه مسلمین هم فعالیت داشتند، البته کسی که بیشترین تاثیر را داشت، مرحوم نواب صفوی و فدائیان اسلام بودند که مواضع ضد حکومتی شدیدی داشتند و برای ایجاد حكومتی اسلامی تلاش میکردند.

من و آقای عراقی هم که بچه محل بودیم و هر دو روحیات ضد استکباری و استعماری قوی داشتیم و در جلسات منزل آقای کاشانی و جلسات فدائیان اسلام شرکت م ک‌یردیم. آنها حوزه ها یی داشتند که ما در آنها هم شرکت داشتیم، لذا شروع آشنا یی من و شهید عراقی از دوران مدرسه و شروع فعالیت سیاسی ما هم حدود سال 25 بود.

هم مدرسه یا همكلاس نبودید؟

نه، ما با هم فاصله سنی داشتیم. من با حاج آقا هادی و مهدی مخبرهم مدرسه بودیم. من متولد 1303 هستم و حدود 6 سال با شهید عراقی تفاوت سن داشتم.

هیئت ناشرین قرآن چه كسانی بودند ؟

در محل ما دو نفر بودند به نام مش رمضان که خواربار فروشی داشت و علی آقای پیراسته. در زمان رضاخان، مسجد رفتن و این مسائل کمی فراموش شده بود. در زمان محمدرضا كه اوضاع بهتر شد، مردم دوباره در مساجد شرکت میکردند.

با توجه به این وضعیت، این دو نفر، بچه های محل و زیر گذرقلی و پاچنار را جمع کردند و هیئت ناشرین قرآن را تشكیل دادند. شهید عراقی هم تقریبا جزو اداره کنندگان هیئت بودند و جلسات در منزل تشکیل می شدند. خود من بیشتر در جلسات نواب صفوی و فعالیت هایی که آنها داشتند، شرکت می کردم.

جلسات شهید نواب صفوی در منزل شهید عراقی هم تشکیل میشد؟

جلسات حوزه ای بیست نفری در منازل تشكیل می شدند، اما جلسات عمومی که همیشه پرجمعیت بود و بیشتر شبهای شنبه برگزار میشدند ، نوعا در مساجد بود.

عمرش صرف خدمت به اسلام شد

شهید عراقی بیشتر طرفدار آیت الله کاشانی بودند یا نواب صفوی؟

نواب صفوی. ایشان اعتقادات خالص اسلامی داشت و با هیچ گروهی که با این خط فکری هماهنگی نداشت، همکاری نمیكرد و شعار او این بود «الاسلام یعلوا و لایعلی علیه » و «الفتح لاهل القبله ». اینها به دنبال پیروزی حکومت اسلامی بودند و در این راه بدون هیچ مجامله ای کار می کردند.

آیت الله کاشانی چندان درپی ایجاد حکومت نبودند و بیشتر همکاریشان با اعضای جبهه ملی از جمله دکتر بقایی، دکتر حاتمی و شادکام بود و درصدد پایه گزاری مجلسی خوب بودند، البته نه اینکه او نسبت به احکام اسلام استوار نبود بلكه اجمالا به راهی که اعتقاد داشت، با آنها متفاوت بود.

شما در تحصنی که رو به روی دربار و به نفع دکتر مصدق بر پا شده بود، شرکت داشتید؟

مسئله انتخابات پانزدهم بودند که جبهه ملی شرکت کرده بود و مردم این کاندیداها را کاندید خودشان میدانستند. زمان

رای گیری در مسجد سپه سالار صندوق گذاشته بودند و وقتی

که رای گیری تمام شد، روزها به آنجا می آمدند و رای خوانی می کردند. من و بعضی از دوستان گاهی شبها به آنجا میرفتیم که تقلبی صورت نگیرد و آراء را تغییر ندهند. یک روز آمدند و به اسم اینکه قرار است در مسجد روضة دربار خوانده شود، صندوقها را به فرهنگستان بردند که عمارتی در نزد یکی همین مسجد بود. وقتی که آراء خوانده شد، کم کم به نفع کاندیداهای دربار از كار درآمد و آراء جبهه ملی کم شد.

دکتر مصدق هم همة مردم را دعوت کرد که جلوی دربار تحصن بکنند و بپرسند که چرا این آرا یکباره تغییر کرد. ما هم در آن روز حضور داشتیم. هژیر، وزیر دربار، بیرون آمد و با دکتر مصدق صحبت کرد که ما گنجایش پذیرش این جمعیت را نداریم و لذا عده ای انتخاب شدند که برای مذاكره بروند. هژیر به دکتر مصدق میگوید: «به وجدانم قسم که این رای گیری آزاد بوده و خللی در آن نیست. » دکتر مصدق میگوید: «هژیر! آیا تو وجدان داری؟ » سید حسین امامی هم گفتگوی تندی با هژیر انجام می دهد. تحصن در مقابل دربار به همان روال ادامه می‌یابد، ولی هیچ تغییری در آراء ایجادنمیشود تا آن ترور کارساز انجام می شود و سیدحسین امامی،در شبستان مسجد سپهسالار، هژیر را ترور میکند و در نتیجه، انتخابات باطل میشود و پس از آن، انتخابات مجددی که برگزار شد وجبهه ملی و آیت الله کاشانی كه البته از سال 1327 به لبنان تبعید شده بودند و در زمان رای گیری در ایران نبودند، به همراه حائری زاده و بقائی و ... انتخاب شدند . قابل ذكر است كه در روز تحصن، شهید عراقی هم حضور فعال و جدی داشتند.

اشاره كردید كه شهید عراقی بیشتر پیرو نواب صفوی بودند. در جریان سال 1332 ایشان تا حدی طرفدار آیت الله کاشانی بودند. تحلیل شما از این موضوع چیست؟

اینها تقریبا دو گروه شده بودند: فدائیان اسلام و گروهی كه در اطراف آیت الله کاشانی بودند كه در ابتدا « مجمع مسلمانان مجاهد » نامیده می شدند. من، هم مسئول امور مالی «مجمع مسلمانان مجاهد » و هم در جمعیت فدائیان اسلام، صندوقدار بودم.

زمان ملی شدن نفت بود و مبارزات در این حال و هوا و ادامه پیدا کرد. تا زمانی که هم جبهه ملی و هم مرحوم آیت الله کاشانی در صفی واحد، مبارزه مستمری داشتند، نهضت رو به جلو حركت میكرد تا اینکه رزم آرا روی کار آمد. در این برهه، مبارزان از اینکه فعالیت هایشان نتیجه نمیداد، مقداری خسته شده بودند، چون رزمآرا در جریان ملی شدن نفت گفته بود که ایرانی لولهنگ هم نمیتواند بسازد، چه برسد به اینکه نفت تولید کند.

بالاخره جبهه ملی، دکتر مصدق، شهید نواب و آیت الله کاشانی بحثی کردند و گفتند که تنها مشکل مان رزم آراست. شهید نواب پرسیده بود بعد از اینکه رزمآرا رفت، چه باید بکنیم؟ و قول و قرار قطعی گذاشتند برای اجرای احكام اسلامی و پیجویی آنها و عمل کردن به مقررات اسلامی. بعد از آن هم یک جلسه پرجمعیت در مسجد شاه آن زمان برقرار شد که سیدعبدالحسین واحدی سخنرانی کرد و گفت که برای ما امریکا ، انگلیس و شوروی هیچ فرقی نمیكنند و یک تهدیدی هم رزم آرا را کرد و خیلی طول نکشید که مرحوم خلیل طهماسبی در 16 اسفند، رزم آرا را ترور کرد و در 29 اسفند هم صنعت نفت ملی شد.

پس از آن بود كه بین شهید نواب و آیت الله کاشانی اختلاف ایجاد شد. قرار شد دکتر مصدق روی کار بیاید. جبهه ملی و آیت الله کاشانی بر این امر توافق داشتند و گویا با دربار هم توافق شده بود، البته اینها نقل قول است. شاه پرسیده بود که با جمعیت فدائیان اسلام چه کنیم و در جواب او گفتند که مردم، نواب صفوی را به اعتبار آیت الله کاشانی قبول دارند و اگر آیت الله کاشانی نظری داشته باشند ، مرحوم نواب تاثیری ندارد. این شد که فدائیان اسلام معترض شدند و اعلامیه ای تهدیدآمیز نسبت به حکومت دادند که خلیل را باید در عرض سه روز آزاد کنید. از همان جا اینها از هم جدا شدند و نواب صفوی به آیت الله کاشانی پیغام داد که اگر من را جزو طرفداران خودت میدانی، از امروز بدان كه من چنین روشی ندارم و جزو طرفداران تو نیستم .

زمانی که شهید نواب دستگیر و سپس آزاد می شود، شهید عراقی و ابوالقاسم رفیعی و کرباسچیان استعفا کردند و شهید نواب اعلام کرد که اینها از فدائیان اسلام اخراج شده اند. مبنای اختلافات آنها چه بود ؟

به خاطر دستگیری شهید نواب جلساتی در مسجد تشکیل می شد و دولتی های دکتر مصدق می آمدند و عده ای دیگر هم همکاری می کردند با اینها و مجالس را به هم می ریختند.

در این زمان که شهید نواب در زندان بود، واحدی دستگیر نشده بود و بیرون بود و مقداری اعتقاد داشت که باید با مخالفان دکتر مصدق همکاری کنند. شهید عراقی و بعضی دیگر میگفتند هر قدر هم که منافع ما به خطر بیفتد، باز هم حاضر نیستیم با مخالفان دکتر مصدق همکاری کنیم، چون اصلا آدمهای درستی نیستند. اهم قضیه از این قرار بود.

اشاره کردید به تحصن، چطور شد كه در زندان متحصن شدید؟

برادران گفتند که برویم و در زندان متحصن شویم تا نواب آزاد شود. آقایی به نام صرافان که آدم زرنگی بود، مامور زندان و افسر زندان هم سروان ابراهیمی بود. ملاقاتها در حیاط زندان انجام میشد. تعداد ملاقات کنندگان هم زیاد و حدوداً بیست سی نفر بود. وقتی که ما وارد شدیم و زمان ملاقات تمام شد، عده ای که مانده بودیم، در زندان را قفل کردند و نزدیک به یک ماه زندان دست ما بود تا اینکه یک شب آمدند و زد و خورد خیلی شدیدی پیش آمد و تا ساعت 2 نصف شب ادامه داشت و همه ما، جز حاج احمد شهاب را که حالش خیلی بد بود، به زندان شماره 3 قصر بردند. زندان شماره سه هنوز افتتاح نشده بود و ما را با دستبند و پابند و به اتاق های انفرادی و چند نفره بردند. طرفداران شهید نواب خیلی زبل بودند و جلوی روی خود پاسبان ها قفل در و.. اینها را باز می کردند.

نگاه شهید عراقی بعد از استعفاء و اختلاف با شهید نواب بعد از شهادت ایشان تغییر کرده بود؟

نه، به شهید نواب نگاه مثبتی داشت و اصلا او را مقصر نمیدانست، بلكه مرحوم واحدی را مقصر میدانست.

در سال 34 و بعد از شهادت نواب صفوی، فدائیان اسلام به خاموشی گرائیدند. شما در این برهه با شهید عراقی ارتباط داشتید؟

بله، ارتباط داشتم، ولی فعالیتی نمیشد کرد. کار سیاسی سردمدار میخواهد. ایشان هم قبل از این قضایا ازدواج کرد و مشغول کار شد، ولی هر هفته یکدیگر را میدیدیم. گاهی هم دربارة گذشته صحبت میكردیم.


چه شد که در نهضت امام دوباره تشکیل گروه دادید؟

چون هیچ گروهی، دیگر کار خاصی نم‌یکرد و بعد از آن همه تلاش و خستگی، زاهدی روی کار آمد. در طول این سالها، مردم دیگر روحیه مبارزه نداشتند، چون در این زمان حزب توده گسترش پیدا کرده بود و قتل دكتر فاطمی و اتفاقاتی از این قبیل، موجب نارضایتی مردم شده بود. خاطرم هست كه قبل از رفتن شاه ، شعبان جعفری با جیپ به در خانه دکتر مصدق زد، چون او در وزارت دفاع و مجلس اختیاراتی گرفته بود؟

در سال 31 ؟

بله، روی کار آمدن قوام در 30 تیر 31 بود. بعد از آن آیت الله کاشانی و عدهای آمدند در همین خیابان اکباتان و در 30 تیر، سی چهل نفری کشته شدند.

بعد از کودتا مردم دیگر روحیه ای نداشتند؟

به هیچ وجه نداشتند و جمعیت هم نمیتوانست کاری بکند. این دوران گذشت تا فوت آقای بروجردی و شروع نهضت امام كه مردم دوباره حركت كردند. یادم هست که مرحوم عراقی قبل از قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی نزد من آمد وگفت: «کسی پیدا شده مثل آیت الله کاشانی. » پرسیدم: « کیست؟ » گفت: «آیت الله خمینی » و جلسات مؤتلفه از اینجا و همراه با آقایان عراقی، شفیق، عسگر اولادی، مهدی استادی ( برادر آیت الله استادی) و....شروع شد.

شما در مسجد امین الدوله بودید یا مسجد دیگری؟

فعالیت مشخص زیادی نداشتیم، چه در زمان حاج شیخ حسین زاهد، چه زمان حاج شیخ عبدالکریم حق شناس. اینها هیچ نمیگذاشتند حتی یک کلمه سیاسی گفته شود. اما مرحوم حاج صادق (اخوی) که مسجد شیخعلی را خودشان تاسیس کردند، در آنجا درس میدادند. آقای شاهچراغی و شهید لاجوردی و شهید اسلامی هم پاتوقشان آنجا بود.

شما و شهید عراقی كجا میرفتید؟

ابتدا جلساتی در شمیران در خانه کسی كه نامش یادم نمانده، میرفتیم تا ببینیم برای نهضت امام خمینی چه کارهائی را میتوانیم انجام دهیم. این جلسات، صبح زود برگزار می شدند. بعدها کم کم صحبت شد که جمعی را گرد هم بیاوریم تحت نام مسلمانان آزاده که یک مقداری طول کشید، بعد با آقای شیخ صادق و اینها گرد هم آمدیم و پایه های جمعیت مؤتلفه گذاشته شد. بعد هم که به قم رفتند و در محضر امام خمینی، جمعیتهای دیگری هم آمده بودند، از جمله آقای بهادران، حبیب اللهی، محمد صادقی، میر فندرس کی و ...آقای عراقی و ده دوازده نفر دیگر میرفتند و به امام گزارش میدادند و دستورات لازم را میگرفتند و به این ترتیب هیئت مؤتلفه و حوزه های آن شكل گرفتند.

در این حوزه ها چه بحث هایی میشد و چند نفر بودند؟

معمولاً ده نفر بودند، اما اکثرا بیشتر شرکت می کردند و گاهی بیست سی نفری میشدند. در جلسات، بحثها همه منوط میشد به کسی که اداره کننده جلسات بود، ولی اکثرا از قرآن، خطبه جهادیه، گزارشات روز یا پیامهایی که آن پنج نفر روحانی میدادند، صحبت میشد، ولی کم کم دیدند که اینها مفاهیم فلسفی هستند و خیلی به درد مسائل روز و مبارزه نمیخورد، این است که اینها را ترک كردند.

شهید عراقی اداره کننده حوزه شما بود ؟

خودش در جلسات شرکت داشت و پیامهای امام را میداد و البته بیشتر با عسگراولادی ارتباط داشت و از طریق آنها به حوزه ها مطالب میرسید که چه کار باید کرد. یک ماه رمضان هم ما در مسجد جامع سخنرانی داشتیم و هر روز، گوینده تغییر میکرد. همه کارها را شهید عراقی انجام میداد وگوینده ها را هم او میاورد.

نحوه چاپ و پخش اعلامیه ها چگونه بود؟

من در جریان نحوه چاپ آنها نبودم. اعلامیه از قم می آمد و ما پخش می کردیم و اینها ادامه داشت تا جریان پانزده خرداد .

عمرش صرف خدمت به اسلام شد

چه شد که کار بخشی از جمعیت مؤتلفه به فعالیتهای مسلحانه کشید؟

من و حاج آقا صادق و شهید عراقی و برخی دیگر، این نوع کارها یعنی تشکیل جلسه و پخش اعلامیه و... را مثمر ثمر نمیدیدیم و این تفکرات در ما و شهید عراقی بیشتر بود، چون می دیدیم تاثیری بر دولت ندارد و با چند تروری که بعد انجام شد، ترور هژیر و رزم آرا، آن وقت اثرگذاری مشخص شد و اعتقادمان بود که ضربه ها یی باید وارد میشد. بعد از تبعید امام هم کار خاصی انجام نشده بود. سال بعد، برنامه ریزی سالگرد پانزده خرداد منزل ما بود و تمام پلاکاردها در منزل ما تهیه شد.

ساواک با خبر شده بود که عده ای از مسجد امام میخواهند سالگرد بگیرند. کنار مسجد امام نظامیها ایستاده بودند، ولی ما از پا یینتر پلاکاردها را به دست گرفتیم و کی نفر قرآن گرفت و رفتیم تا چهارراه سیروس و بعد سرچشمه تا مسجد سپهسالار که گروه گروه كه هر کدام عکس و پلاکارد داشتند، به ما ملحق شدند. در آنجا نظامی ها حمله کردند و زد و خورد زیادی شد و شهید عراقی و سی چهل نفر دیگر دستگیر شدند.

فکر کنم سه چهار ماهی در زندان بود. در پانزده خرداد، بعد از دستگیری امام حرکتی شده بود، ولی برای تبعید امام کار چندانی نشد. به یاد دارم در پانزده خرداد که شهید عراقی روی جیپ ایستاده بود و مردم را دعوت می کردو میگفت که مغازه ها را ببندند. در میدانی هم که طیب بود، رفت و از میدانی ها دعوت کرد و طیب و اطرافیانش هم کلانتری شماره شش را تخلیه کردند و به هم ریختند، اما حرکت سازماندهی شده ای نبود، بلکه هر کدام متفرقه كار انجام دادند. من هم نزدیک مسجد امام بودم و آنجا خیلی درگیری بود و مردم خیلی تلاش می کردند که اداره رادیو را به دست بگیرند. این روزها شلوغ بود و چندین نفر گلوله خوردند.

شما و شهید عراقی صحنه گردانی هم می کردید؟

نه،حرکت خودجوش بود و مردم، خودشان به سمت رادیو حرکت کردند تا نزدیک ساعت دو که فعالیت مردم کم شد و نظامی ها از کم شدن جمعیت استفاده کردند. کلا نزد یک به سیزده روز، بازار تعطیل بود و مردم را میگرفتند، از جمله سید محمود محتشمی را گرفتند. در هر حال بعد از 15 خرداد و بعد از تبعید امام، مردم حرکتی نکردند، غیر از اینکه مثلا در بازار حضرتی که متدینین بودند، بازار تعطیل شد که خیلی هم به آن اهمیت داده نشد.

چه شد که شما در میان گزینه ها به اعدام انقلابی حسنعلی منصور رسیدید؟

ما تقریبا پنج نفر بودیم با شهید عراقی و حاج صادق که دنبال راهکاری میگشتیم. یادم هست که حاج صادق میگفت دیگر این صداها فایده ندارد، باید صدا از گلوله بلند شود . بعد حاج صادق، توسط اندرزگو و عراقی با بخارائی ارتباط پیدا کرد و من اسلحه تهیه کردم.

چطور تهیه می کردید؟

از طرق مختلف. شهید عراقی در بازجویی هایشان گفته بودند که اسلحه متعلق به نواب بوده است كه برای منحرف ساختن ذهن بازجوها بود. شهید اندرزگو به مسجد شیخ علی می آمد و پیش حاج صادق رفته بود و از طرف خودش و بخارائی و نیک نژاد و صفارهرندی اعالم آمادگی کرده بود. او گفته بود که بروید پیش عراقی. شهید عراقی بعد از صحبت با آنها به حاج صادق گفته بود که اینها بچه های خوبی هستند و آمادگی این كار را دارند. بعد هر روز با یکی یا تعدادیشان با حاج صادق میرفت برای تمرین تیراندازی و آمادگی برای عملیات.

یعنی اینها توسط شهید عراقی گزینش شده بودند ؟

بله چون شهید عراقی باتجربه تر و آب دیده تر بود.

اعدام انقلابی منصور چگونه به تصویب رسید ؟

اختصاص به حسنعلی منصور نداشت. چند نفر هدف بودند

از جمله علم، نصیری...

چرا شهید بهشتی، آیت الله مطهری و آیت الله میلانی برای پاسخ به احكام شرعی انتخاب شدند؟

چون ارتباط با نجف وجود نداشت و شهید بهشتی و سایرین در حدی بودند که فتوا بدهند. البته در مورد کسانی چون حسنعلی منصور با آن جنایتها، برای اعدام انقلابی نیازی به فتوا نبود. من در جایی خواندم که حسنعلی منصور برای آمریکائیها از شاه هم مهمتر بود، چون کسی بود که این همه خیانت به کشور و به اسلام کرد کسی که به پیغمبر فحش بدهد، قتلش از قبل مشخص است. اینها هم چنین بودند و اصلا نیاز به فتوا نبود.

در مورد دستگیری شهید عراقی اطلاعی دارید؟

خیلی نه ، ولی گویا در ساواک پرونده داشته است و سه سالی هم قبلا محکوم شده بود و فکر میکردند که دستگیری ایشان موثر باشد. او در 15 خرداد 43 هم دستگیر شده بود.

بعد از دستگیری اولین دیدار شما با عراقی کی بود ؟

زمانی که به دادگاه رفتیم.

از دادگاه برای ما بگویید. آیا با هم صحبتی داشتید؟

عرض کنم که ما در اطلاعات شهربانی- داخل سردر باغ ملی کنونی که وزارت خارجه هست - بودیم نزدیک به 23 روز که در یک اتاق بودیم در طبقه اول و یک نفر از ساواک بازجوئی میکرد. شب ها ساعت یک، دو یا صبحها آنجا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشتیم ، بعد ما را به زندان ملاقات شهربانی بردند و زندان موقت که آنجا هم منفرد بودیم و حتی برای دستشویی رفتن هم باید کسی می آمد و اگر کسی داخل راهروها نبود ما را می بردند . بعدا برای رفتن به دادگاه با اتوبوس ما را بردند که یکدیگر را دیدیم.

یعنی تا قبل این نمی دانستید که دوستانتان هم دستگیر شدهاند رو در رو نشده بودید؟

نه ما خبر نداشتیم

متهمین ردیف اول در اتوبوس بودند یا همه متهمین ؟

نه تمام متهمین بودند ما 13 نفر بودیم آقای انواری ، عسگراولادی ، عراقی و ...

از صحبت های آن روزتان به خاطر دارید ؟

نه ... یک استوار ایزدخواست بود که خیلی خوش برخورد بود.

درست است که دستبند می زدند به ما، ولی او خوشرفتاری می کرد با ما ؛ رفتیم دادگاه برای پرونده خوانی.

وکیل را خودتان انتخاب کردید؟

وکیل تسخیری بود، وکیل من و آقای عراقی و یکسری دیگر شاه قلی بود که وکیل خیلی خوبی بود، دادگاه خوبی بود و هیچ حرف بدی زده نشد. همه با نشاط و با خنده و اصلا این مطرح نبود که متهمیم و قرار است به زندان برویم، هیچ اینها مطرح نبود. شهید عراقی به یک سربازی میگفت می رفت نان و پنیر و ... می گرفت در وقت تنفس خیلی شوخی و خنده بود ... و هر کسی هم مسئولیت کارهایش را قبول میکرد مثال گفتند به حاج صادق که برای چه به بخارائی اسلحه دادید ، ایشان گفتند برای اینکه حسنعلی منصور را به قتل برساند. حتی بعد هم دادستان آمد پیش شهید عراقی و انواری و معذرتخواهی کرد از حرف ها یی که بعضا گفته شده بود و گفت به هرحال ما ماموریم و معذور.

شما و شهید عراقی و چهار نفر دیگر همگی به اعدام محکوم شدید؟

بله، در دادگاه اول چهار نفر محکوم به اعدام شدند و من و آقای عراقی نبودیم، اما در دادگاه تجدید نظر که صلاحی عرب، رئیس بود، گفت كه دادگاه اول خیلی به شما رو داده است و ما هر شش نفر را محکوم به اعدام کردیم.

بعد از اینکه عفو شدید، رئیس زندان شما را خواست ؟

بله سرهنگ پریور كه رئیس کل زندانها، بود ما را خواست. روال این بود که اگر یک نفر میخواست اعدام شود، چند نفر دیگر را هم با او می خواستند، بعد بقیه را میفرستادند و او رانگه می داشتند و به او می گفتند. شهید عراقی رفت و به پریور گفت که هیچ نیازی به این کار نیست و همه میدانند.. وقتی شهید عراقی آمد و آن چهار نفر رفتند، متوجه شدم که عفو شده ایم. من خبر نداشتم، گویا شهید عراقی به پریور گفته بود که این لطفتان را از ما بگیرید که ما از این قافله عقب نمانیم.

در همان زندان موقت شهربانی بودید؟

بله و ما بعد خواستیم كه از آنها خداحافظی کنیم كه قبول کردند و به اتاقی که قرنطینه بود، رفتیم. حاج صادق گفتند که ما که راحت شدیم و نجات پیدا کردیم، خدا به داد شما برسد. بعد با هم خداحافظی کردیم و فردای آن روز ما را به زندان بردند.

با شهید عراقی سیزده سال در زندان بودید؟

یک مقداری کمتر از سیزده سال.

در این مدت خاطره خاصی از شهید عراقی دارید؟

ما را به زندان عمومی بردند که بندهای مختلفی داشت. ما را به بند 9 بردند كه خیلی وضعیت بدی داشت، چون همه جور آدمی، اعم از قاچاق فروش و آدمکش در آنجا بود. جا برای خواب نبود و نزدیک به 300 نفر باید در آن بند می خوابیدند. بعضیها سرپا بودند و شبها برای دستشویی، تا مچ پا در لجن قرار میگرفت و نزدیک به بیست سی نفر در صف بودند. ما نزدیک یک سال آنجا بودیم و بعد من را با عسگراولادی و حیدری، به بند هفت و هشت بردند که منظم تر بود.

حیدری را به بند پنج بردند. ما مقداری اعتصاب غذا و اعتراض كردیم تا ما را به بند سه بردند که زندان سیاسی بود و بیشتر کمونیستها بودند.

ظاهراً در بند 9 پذیرایی بوده!

بله در بند 9 آقای عراقی ، مثلا نیمه شعبان شیرکاکائو و بستنی داد. خیلی از این کارها می کرد و همه از او شنوائی داشتند.

حزب ملل اسلامی هم آنجا بودند؟

تازه آنها را آورده بودند و پنجاه نفری می شدند. آنها هم میان کمونیستهای هفتخطی كه مال سال 32 بودند، افتاده بودند. یک عده از آنها را اعدام کردند و بقیه حبس ابدی بودند. وقتی که ما رفتیم اینها 12 سال بود که در زندان بودند. اینها هم بچه های حزب اسلامی دبیرستانی و کم سن و سال بودند و کسی نبود که اینها را اداره کند.

آقای عراقی خدا خیرش بدهد، خیلی اینها را اداره کرد.غذا و اتاقها و مثلا ملاقاتهایشان با کمونیستها یکی بود كه با خانواده های بی حجاب و وضعهای ناجوری می آمدند. با تلاش عراقی ملاقات مسلمانها جدا شد.

در مورد غذا چه کارهایی کرد؟

زمانی که آقای بازرگان و طالقانی در بند 4 زندانی بودند و ما هم با شهید عراقی و اینها به آنجا منتقل شدیم، غذای بدی داشت و کشمکش شد و آخر منتهی به این شد که شهید عراقی برای نظارت بر پخت و پز غذا در زندان رفت و بعضی وقتها مواد غذائی را می آوردند و خود زندانیها پاک می کردند و روی هم رفته، وضع بهتر شد.

آنجا حادثه ای برایش پیش آمد. می گفتند که نامه ای را برای بیرون نوشته و توسط شخصی فرستاده که دم در گرفته بودند و محرری آمده و سر او داد و بیداد راه انداخته بود و گویا شهید عراقی هم جواب سختی به او داده بود. در زندان شماره سه هم، گروه بیژن جزنی برای فرار اقدام کرده و با چوب و طناب، نردبام درست کرده بودند که از پشت بام فرار کنند و سربازها آنها را دیده و گرفته بودند. آن موقع، حکیم الهی رئیس زندان بود و آمدند همه وسائل زندانیها از قبیل کتاب را گرفتند. حتی درها را برداشتند، چون در داشت و مامور هم وارد اتاق نمیشد، بنابراین درها را برداشتند و بازجوئی و این مسائل آغاز شد.

بعد از او سرهنگ زمانی آمد كه گویا خیلی بدتر بوده. بله، او بعد از حکیم الهی آمد و همه جور سختگیری به زندانیها می کردند.

چند نفر را هم اعدام کردند...

بله هفت نفر بودند: پنج نفر از گروه جزنی و دو نفر هم از منافقین بودند و حکمتی را نیز که کمونیست بود، بردند کمیته. یک بار پایش را قطع کردند و کی بار دیگر هم بردندش و گویا همان جا مرده بود. از مؤتلفه هم که چهار نفر را به برازجان فرستادند.

قضیه نقل فتوا که پیش آمد بعضی از علما حکم نجس بودن مارکسیستها را دادند. موضع شهید عراقی چه بود؟

ایشان با فتوا همراهی می کرد. علما چهار حالت را برای اینها مشخص کرده بودند که اگر مثلا کسی هنوز به اعتقاداتش باشد کافر و نجس است و غیره که آقای منتظری و انواری و اینها این فتوا را داده بودند و بعد از مواضع جدید ایدئولوژیک و تغییر ایدئولوژی مجاهدین پیش آمد. تقی شهرام را که فراری داده و گفته بودند شکست ما به دلیل اعتقاد دینیمان بوده. کتابشان هم در زندان رسید و ما هم خواندیم. عراقی اصلاً با اصل فتوا مشکلی نداشت، بلکه بعضی از اینها را قابل هدایت می دانست. کلا عراقی آدم عاطفیای بود.

شما محکوم به حبس ابد بودید. چه شد که رژیم شما را آزاد کرد؟

میگفتند که ما همه را شناسایی کرده ایم. کسانی که برای حکومت اخلال ایجاد کرده اند یا میخواهند بکنند و می گفتند که دیگر هر عملی علیه رژیم منتفی است و ما را صدا کردند و گفتند که وسائلتان را جمع کنید.

موقع آزادی، هیچ تعهدی از شما نگرفتند ؟

نه، هیچ.

شما را یک ماه زودتر از شهید عراقی آزاد کردند؟

بله، من و یک گروه حدودا بیست نفری بودیم كه در 19 آذر آزاد شدیم. بقیه شصت نفری میشدند. عراقی و عسگراولادی و انواری و حیدری و ... را در 14 بهمن آزاد کردند .

در سال 55 - 56 فعالیت سیاسی می کردید؟

ارتباط داشتیم، ولی فعالیتهای سیاسی کم شده بود، تا زمانی كه رشیدی مطلق مقاله ای نوشت. واقعا نمیدانم قضیه چه بود. انگار خودشان دوباره آتشی روشن کرده باشند، شاید شاه میخواسته تیر آخر را بزند و پرونده بسته شود.

در راهپیمایی محرم سال 57 بودید؟

بله بودم ، ولی در جریان برنامه ریزی آن نبودم.

بعد از انقلاب با ایشان ارتباط داشتید یا مسئولیتها فاصله انداخت؟

بله، ارتباط داشتیم. من که مسئولیتی نداشتم. در خیابان ایران بودیم و او هم می آمد مدرسه علوی.

در پایان اگر سخنی باقی مانده است، بفرمائید.

سخن آخر این است كه شهید عراقی واقعاً خیلی حق ­به گردن ملت مسلمان دارد. او تمام عمرش، از همان جوانی و بلكه نوجوانی، همه چیز را رها و با رژیم مبارزه كرد. هر وقت او را می دیدید، به شكلی در حال خدمت به دیگران بود و همه زندگی اش را وقف خدمت به اسلام كرد، در حالی كه بسیاری از ما این طور نبودیم، ولی انسان میبیند كه برای شناساندن این انسانهای شریف و مخلص به نسل جوان، آن طور كه باید تلاش نمی شود و این مایه تاسف است. خداوند ایشان را با نیكان و صالحان محشور بگرداند.

ماهنامه شاهد یاران، شماره36

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده