شهید سید اسماعیل حیدر حسینی در سال 1338 درتهران متولد شد.
نگاهی به زندگی شهید سید اسماعیل حیدر حسینی
نوید شاهد: تابستان گرم سال 1338 به نیمه رسیده بود. در تهران و در محله هفت چنار خانواده حیدر حسینی در انتظار تولد ششمین فرزند خود بود. روز شانزدهم مرداد ماه بود که قابله محلی تولد پسر نو رسیده را به پدرش سیّد رسول تبریک گفت. ماهی خانم، مادر مهربان فرزند نو رسیده نیز به لطف خدا در سلامت بود و نوزادش را در آغوش محبت خویش می فشرد.

فرزند ششم خانواده حیدر حسین، سید اسماعیل نام گرفت و در کنار برادران و خواهرانش با تلاش و کوشش پدر و محبت های بی دریغ مادر پرورش یافت.

پدر سید اسماعیل فرد زحمت کشی بود که زندگی را با وجود شش فرزندش به سختی می گذراند. با گذشت سالهای کودکی، زمان تحصیل سید اسماعیل فرا رسید. او در خیابان حسام السلطنه ( سابق) به مدرسه رفت و درس خواند. استعداد سید اسماعیل وی را در گذراندن درس های دوران ابتدایی یاری می کرد و سالهای تحصیلات با موفقیت پشت سر گذاشته شد. ادب و احساس مسئولیت نسبت به پدر و مادر و خانواده از ویژگی های سید اسماعیل بود که از دوران نوجوانی در وی آشکارتر می شد.

سید اسماعیل با پایان یافتن تحصیلات ابتدایی، برای ادامه تحصیل در مدرسه راهنمایی که پس از انقلاب اسلامی مدرسه شهید قدیمی نام گرفت و در محله چهارراه رضایی قرار داشت به تحصیل پرداخت.

شرایط اقتصادی خانواده حیدر حسینی، سید اسماعیل را بر آن داشت، تا از دوران نوجوانی با مسئولیتی که در خود احساس می کرد، در کنار درس و مدرسه به کار و کسب در آمد بپردازد. به همین دلیل از زمانی که توانست روی پای خود بایستد به کار پرداخت.

او در خواربار فروشی محلّه به کار مشغول شد تا به پدرش برای تأمین هزینه و معاش خانواده کمک کند. سید اسماعیل روزها به مدرسه می رفت و پس از تعطیلی مدرسه به کار و شاگردی در مغازه مشغول می شد.

اوضاع اجتماعی و اقتصادی حاکم بر زندگی اکثریت مردم ایران، رنج و زحمت فراوانی را برای آنها به دنبال داشت. در نظام شاهنشاهی و با سیاست هایی که رژیم پهلوی دنبال می کرد عده زیادی از مردم با سختی و فقر زندگی می کردند و عده کمی هم به دلیل وابستگی به حکومت و دستگاههای دولتی زندگی متفاوتی داشتند.

سید اسماعیل محیط اجتماعی پیرامون خود را خوب می شناخت و کار کردن در مغازه او را با وضع مردم بیشتر آشنا می کرد. او در کنار درس هایی که در مدرسه فرا می گرفت. درسهای زیادی نیز از مردم و جامعه ای که در آن زندگی می کرد می آموخت.

جوانی سید اسماعیل در کنار دوستانش که اهل مسجد و هیأت بودند، سپری شد. او در هیأت محل و برپایی مراسم عزاداری حضرت امام حسین (ع) با تمام وجود خدمت می کرد و در برنامه های مسجد شرکت فعال داشت.

با قیام مردم قم در 19 دی ماه سال 1356،خبر کشتار مردم به دست رژیم پهلوی در هیأتهای مذهبی و مساجد پیچید و خبر قیام مردم تبریز نیز مردم کشور را آگاه تر ساخت. مردم مسلمان و انقلابی نام حضرت امام خمینی (ره) را در گوش یکدیگر می گفتند و این گفت و گو ها روز به روز با شعله ورتر شدن انقلاب اسلامی بیشتر شد.

سید اسماعیل هم مانند جوانان و دوستانش در محله هفت چنار و خیابان حسام السلطنه به جرگه انقلاب اسلامی پیوست. او با دوستان هم مسجدی برای تظاهرات و راهپیمایی های محلّی برنامه ریزی می کرد. اعلامیه هایی از سوی امام خمینی (ره) از طریق جوانان انقلابی به مسجد می رسید و از سوی سید اسماعیل و دوستانش، به صورت شبانه و مخفی در خانه ها و مغازه ها پخش می شد.

موج انقلاب روز به روز توفنده تر شد. شعارهای انقلاب همه مردم را فرا گرفته بود. سید اسماعیل شب ها با دوستانش به تظاهرات شبانه می رفتند و شعارهای انقلابی را روی دیوارهای شهر می نوشتند.

با تلاش و ایثار مردم انقلابی، مردم مسلمان ایران به رهبری امام خمینی (ره) در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسیدند و سید اسماعیل هم برای اولین بار شروع زندگی دوباره را با امیدهایی نوین و سازنده آغاز کرد.

سید اسماعیل که دوستانش او را سید می خواندند پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به کار و تلاش برای تأمین معاش خود و خانواده اش ادامه داد و برای تأمین در آمد و کمک به پدرش که بار زندگی بر دوش او سنگینی می کرد، تمام وقت خود را برای کار کردن گذاشت و درس و تحصیل را پس از به پایان بردن دوره راهنمایی تحصیلی، کنار گذاشت.

او که برای مدتی در شرکت سابپا کار کرده و به دلیل تعطیلی آن شرکت امکان ادامه کار را پیدا نکرده بود، با راه افتادن کارها، دوباره در شرکت سایپا و در قسمت خدمات شرکت مشغول کار شد.

با حمله نیروهای ارتش بعث عراق به کشور در آخرین روز تابستان سال 1359، همه مردم برای دفاع از انقلاب اسلامی و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) به سوی جبهه های جهاد و دفاع رهسپار شدند.

کارخانه ها و مراکز صنعتی در شرایط سخت و جنگی بر کارهای خود افزودند. تولیدات کشور در زیر بمباران دشمن و محدودیت های فراوان ادامه یافت. سید اسماعیل در شرکت سایپا به کار ادامه می داد. او که به علت معافیت پزشکی از انجام خدمت سربازی معاف شده بود، در تاریخ بیستم مرداد ماه سال 1360 زندگی مشترک خود را با همسرش اعظم غلام حسینی آغاز کرد و بدین سبب بر کار و تلاش او افزوده شد. مراسم ازدواج سید اسماعیل در کمال سادگی و در شهر قم برگزار شد.

روحیات و اخلاق خوب سید اسماعیل، کانون گرمی را در خانواده اش پدید می آورد. او برای همه اعضای خانواده احترام زیادی قائل بود. همسر سید در این باره می گوید:

« سید دارای اخلاق و خلق و خوی بسیار پسندیده ای بود و طی زندگی با من که خیلی کم و حدود دو سال و چند ماه بیشتر نبود، از وی کوچکترین بی احترامی ندیدم، صدای او هیچ گاه بلند نشد و زمانی که میهمان داشتیم، خودش آشپزی می کرد و در شستن ظروف کمک می کرد. به پدر و مادرش خیلی احترام می گذاشت وقتی به دیدار پدر و مادرش می رفتیم احترام خاصی به پدرش می گذاشت و پای مادرش را می بوسید.»

جنگ روز به روز شدت می گرفت و دفاع مردم انقلابی و جوانان پر شور، هرروز افتخار تازه ای برای کشور می آفرید. جوانان زیادی در میدان نبرد به شهادت رسیدند و بازگشت پیکر خونین رزمندگان روح تازه ای را به پیکرشهرها و محلات شهر می بخشد. سید اسماعیل هم یکی از دوستان بسیار نزدیکش را در جهاد با دشمن بعثی از دست داد و غم فراق او قلب وی را سخت می آزرد. سید اسماعیل به دلیل علاقه و عهدی که با دوستان شهیدش داشت، مرتب به محل مزار آنها می رفت تا عهدش را تازه کند و غم و اندوهش را تسکین بخشد.

همسر سید اسماعیل در خاطره ای از روزهای قبل از شهادت وی می گوید:

«روزی به سر مزار یکی از دوستان شهید سید رفته بودیم. آن شهید یکی از دوستان متدیّن و نزدیک سید بود و شهادتش در سید تأثیر زیادی گذاشت. ما برای شادی روح این شهید و سایر شهدا آش نذری درست کرده بودیم تا سر مزارش پخش کنیم. کارگران مشغول کندن قبرها برای دفن شهدای دیگر بودند. سید با دیدن آنها گفت: مرا نیز هفته دیگر در یکی از این قبرها دفن خواهند کرد.» من به شدت ناراحت شدم و گریه کردم . تا اینکه این وعده همسرم محقق شد و او نیز به همان قطعه 28 شهدا بازگشت.»

جهاد سازندگی که مسئولیت پشتیبانی و مهندسی رزمی جنگ و جبهه های نبرد را در کنار رزمندگان اسلام و نیروهای نظامی بر عهده داشت، کمک های مردمی را از دورترین نقاط به جبهه ها می رساند و برای ارسال کمک ها از امکانات و نیروهای داوطلب همه مراکز کمک می گرفت.

سید اسماعیل در شرکت سایپا از این فرصت برای کمک به جبهه های دفاع استفاده کرد و قصد رفتن کرد. کامیونها یکی پس از دیگری بارهای خود در برای جبهه های جنوب پر کرده و آماده اعزام شدند.

سید اسماعیل از همسر و خانواده اش خداحافظی کرد. سید همیشه آرزو داشت با پدرش پس از پایان جنگ و جهاد به زیارت کربلا رود. او به همسرش می گفت: «اگر خداوند فرزند پسری به ما عطا فرمود نام او را حسین خواهم گذاشت و اگر دختر بود نام زینب را برایش انتخاب خواهم کرد.»

سید اسماعیل برای رساندن باری که به او سپرده بودند، برای یک مأموریت کوتاه مدت سه چهار روزه عازم اهواز شد. قلب او برای حضور در جبهه می تپید. او همراه با یکی از دوستانش که در کامیون کنار او قرار داشت به سوی اهواز در حرکت بودند که ناگهان کامیون به دلیل نقص فنی در جاده و در حین حرکت به حالت قفل در آمد. سید اسماعیل برای نگه داشتن و کنترل کامیون می کوشید اما سنگینی و قفل شدن کامیون امکان هر کاری را از او گرفته بود. کامیون پس از چند بار غلتیدن و واژگونی ایستاد. سر سید اسماعیل به سختی آسیب دید و دچار خون ریزی شد. دوست همراهش نیز از جراحات وارده در امان نماند.

سید اسماعیل حیدر حسینی و دوستش، جان به جان آفرین تسلیم کرده و در راه یاری رزمندگان اسلام به شهادت رسیدند.

خبر شهادت سید اسماعیل همه مردم محلّه و دوستان و همکارانش را دگرگون ساخت. همه مردم محلّه و همکارانش برای تشییع پیکر پاکش گرد آمده بودند. روز چهارم اسفند ماه سال 1362 بود.

پیکر پاک سید اسماعیل حیدر حسینی با شعار الله اکبر مردم و در میان غم و اندوه فراوان خانواده داغدارش به سوی بهشت زهرا تشییع شد و در همان قطعه 28 شهدا که خبرش را به همسرش داده بود، در ردیف 5 به خاک سپرده شد. اما باری که او برای جبهه ها می برد بر زمین نماند و بار امانت همه شهدا با ایثار جوانان مسلمان و رزمندگان دلاور اسلام به سر منزل مقصود رسید تا آنکه ندای پیروزی در سراسر کشور پیچید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده