جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۳۲
ا لله کرم اسماعیلی پاسدار است. وی در طول جنگ هشت ساله بارها به جبهه رفته و در غرب و جنوب کشور با دشمن جنگیده است. درمجموع حدود چهل و چهار ماه در جبهه های نبرد حضور داشته اما به قول خودش یک ترکش هم نصیبش نشده است.

ا لله کرم اسماعیلی پاسدار است. وی در طول جنگ هشت ساله بارها به جبهه رفته و در غرب و جنوب کشور با دشمن جنگید هاست. درمجموع حدود چهل وچهار ماه در جبهه های نبرد حضور داشته اما به قول خودش یک ترکش هم نصیبش نشده است. او چند ماهی محافظ منزل امام خمینی)ره( در جماران بوده و این ایام را بهترین ماه های زندگی اش می داند. تقدیر چنین خواسته است که ا لله کرم اسماعیلی نه در هشت سال جنگ، بلکه در سالها پس از خاموش شدن شعله های آتش، مجروح و جانباز شود. در یک بعدازظهر تابستانی و در تیرماه 1386 در برازجان به منزل این جانباز هفتاد درصد رفتیم و مهمان خاطراتش شدیم.



وضع روستاي صبا در سا لهاي قبل از انقلاب چطور بود؟ نام روستاي ما در قبل از انقلاب «كون سرخ » بود و روستاي دور افتاده اي به شمار ميرفت كه چهل وپنج دقيقه با مزارعي و بیبرا فاصله داشت. روستا نه آب داشت و نه برق و از جاده و تلفن هم خبري نبود. حدود چهل خانواده جمعيت روستا بود، البته در حال حاضر اين روستا به شدت از جمعيت خالي شده و كمتر از ده خانوار ساكن آن هستند، اغلب اهالي به روستاهاي اطراف و يا وحدتيه مهاجرت كرده اند.

 

 پدرتان چه كار ميكرد؟ پدرم كشاورز بود، نسل اندر نسل كشاور بودند. تكه زميني مال خودش داشت كه روي آن كشاورزي ميكرد. پدرم نسل اندر نسل اهل كون سرخ بود و مادرم اهل خشت. ما چهار برادر و سه خواهر هستيم. برادرانم عبارتند از؛ اسماعيل، عليکرم، ابراهيم وخودم و سه خواهر دارم به نام هاي نوريجان، هوريجان و دلگشن. همسر هوري پاسدار بود و به شهادت رسيد.

 

 كي به مدرسه رفتيد؟ روستاي ما حتي مدرسه هم نداشت. به همين دليل من در هشت سالگي به مدرسه رفتم، خوب به ياد دارم درکلاس   اول دبستان ما چهار پسر و هفت دختر بوديم كه به مدرسه مي رفتيم. معلم ما آقای ابراهيم ايراني نژاد، اولين معلمي بود كه پا به روستاي ما گذاشته بود، تا کلاس سوم دبستان در روستاي خودمان درس خواندم و سپس به مزارعي مهاجرت كردم و ساكن همان جا شدم و به مدرسه رفتم، سال اول تا سوم راهنمايي را در مدرسة خيام مزارعي به پايان رساندم. در دوران راهنمايي بودم كه انقلاب شد.

 

وضعيت انقلاب در مزارعي و بیبرا چگونه بود؟ به لحاظ جمعيتي بعد از برازجان، پرجمعیت ترين منطقه برازجان وحدتيه در دشتستان به شمار ميرود، از همين نظر جوش و خروش انقلاب در آن خيلي زياد بود.

 

 خود شما خاطرة مشخصي از انقلاب داريد؟ با وجودي كه سنم زياد نبود در همة راهپيماي يها شركت ميكردم.

 

چگونه جذب جبهه و جنگ شديد؟ در کلاس سوم راهنمايي درس میخواندم كه جنگ شروع شد. خوب به ياد دارم شهيد جليل برازجاني و شهيد اسدالله دهداري اولين شهيدان وحدتيه بودند كه در همان يكي دو هفتة اول جنگ در آبادان به شهادت رسيدند، من و خانواده ام با شور و شوق در مراسم خاكسپاري اين دو شهيد شركت كرديم. شروع فعاليتم را از پايگاه مقاومت در محلة خودمان آغاز كردم و با وجودي كه كم سن و سال بودم، خيلي دلم ميخواست به جبهه هاي حق عليه باطل بروم.  هرشب به پايگاه مقاومت شهيد رجايي میرفتم و نگهباني ميدادم.

 

 اولين بار كی به جبهه رفتيد؟ بعد از آنكه سوم راهنمايي را تمام كردم به عضويت سپاه پاسداران درآمدم و در تاريخ شانزده اسفندماه سال 1361 كادر رسمي سپاه شدم. دوران آموزشي را در پادگان حمزه سيدالشهدا ء شيراز سپري كردم و از آنجا ما را به تبريز اعزام كردند و در حوالي نقده و پيرانشهر مستقر شديم .

 

 در چه تاريخي بود؟ نيمة اول سال 1362 بود. ما در تيپ سي وسه المهدي خدمت ميكرديم، گروهان ما معروف به گروهان شهادت بود و فرمانده ما فردي به نام حيدر كشاورز بودكه بعدها به شهادت رسيد. مسئوليت من كمك تي ربارچي بود، گاهي اوقات هم آرپی ج يزن بودم. بعد از آن در عمليات والفجر 2 در منطقه عملياتي حاج عمران شركت كردم، حدود هشت ماه آنجا بودم. مدتی بعد به عنوان معاون دسته منصوب شدم و در مرحله سوم و چهارم عمليات والفجر 4 هم حضور داشتم. سپس تيپ المهدي از مريوان به اميديه و جنوب منتقل شد و به جنوب آمدیم و چند ماهي مسئول پايگاه مقاومت شهيد رجايي مزارعي بودم. دوباره در قالب لشكر نوزده فجر به جبه ههاي حق عليه باطل اعزام شدم و حدود بيست ماه در اين لشكر خدمت كردم. در اين ايام مسئول قبضة مينيكاتيوشا و آتش بار بودم، میدانيد كه هر سه قبضة مين يكاتيوشا را يك آتش بار مي نامند. در ايامي كه در لشكر نوزده فجر شركت ميكردم در جنوب و غرب حضور داشتم و در اغلب مناطق جنگي حاضر بودم، مناطقي چون خرمشهر، آبادان ، سومار و جبهه غرب. از سال 1365 به عنوان مسئول ارزشيابي بسيج در سپاه دشتستان شروع به خدمت كردم، درضمن معاون اعزام نيرو در برازجان بودم. در سال 1365 افتخار اين را پيدا كردم كه مدتي محافظ بيت حضرت امام خميني)ره( در منطقه جماران شدم. اگر بخواهند بپرسند كه بهترين و شيرين ترين خدمتم در سپاه چه بود، بدون شك همين مدتي كه در بيت امام بود را نام ميبرم.

 

 چه مدت محافظ بيت امام بوديد؟ حدود نه ماه آنجا بودم. محافظان حضرت امام را همة كادر رسمي هاي سپاه تشكيل ميدادند، از ميان تمام پاسداران نيز تنها عدة خاصي را براي كار گلچين ميكردند، كساني در ارادتشان به امام كمترين شكي نبود. براي من بيت امام جاي جالبي بود زيرا هم مي توانستم مرتب و از نزديك امام خمینی)ره( را زيارت كنم و كلية مسئولان كشوري و لشكري كه براي ملاقات با امام مي آمدند را هم مي توانستم ببينم و در اين مدت تقريبا همة مسئولان مهم كشوري را از نزديك ديدم. گاهي اوقات در صف جلوي جماران به عنوان محافظ مي ايستادم و ضمن آنكه به سخنران يهاي امام از نزديك گوش میدادم، محافظ جلسه نيز بودم.

 

 بعد از اتمام مأموريت در بيت امام به كجا منتقل شديد؟ دوباره به لشكر 19 فجر برگشتم، محل خدمتم در جزاير شمالي و جنوبي مجنون بود. در سالهاي 1367 و 1368 به ماهشهر رفتم و در تيپ چهارده كوثر حدود چهارده ماه خدمت كردم .

 

در مجموع در ايام جنگ چه مدت در جبهه هاي نبرد حضور داشتيد؟ در مجموع چهل و سه ماه و بيست و يك روز در جبهه هاي حق عليه باطل حضور داشتم.


در چه سالي ازدواج كرديد و چند فرزند دارید؟ در سال 1365 در همان زماني كه در بيت حضرت امام بودم، ازدواج كردم. پنج فرزند دارم، يك دختر و چهار پسر. اسم دخترم زهراست و پسرهايم؛ محمد، احمد، مجتبي و رضا نام دارند.

 

در چه تاريخي جانباز شديد؟ اگر چه هشت سال در جنگ تحميلي بودم و در صحنه هاي بسيار پرخطري حضور داشتم، اما حتي يك تركش كوچك هم نصيبم نشد، نمی دانم شايد خواست خدا بوده است. من و دوست پاسدارم به نام شهيد محمد تجاره مشغول آتش زدن مهمات فاسد شده بوديم كه ناگهان مواد منفجر شد، محمد به شهادت رسيد و من هم جانباز شدم. اين واقعه در روز پنجم مرداد سال 1378 در اطراف برازجان رخ داد.

 

ساعت حادثه را به ياد داريد؟ حدود ساعت نه وبيست دقيقه صبح بود، بر اثر گرماي مردا دماه در برازجان چاشنی  ها خود به خود عمل كردند و آتش گرفتند. بر اثر انفجار ناحيه چپ بدنم به شدت آسيب ديد، شبكه چشم چپم پاره شد و انگشتان دستم هم قطع شدند. محمد به شدت زخمي شد و تا او را به بيمارستان بوشهر رساندند به شهادت رسيد. قدرت انفجار به انداز هاي زياد بود كه پنج شش متر پرتاب شدم، خوب به ياد دارم هنگامي كه مجروح شدم ذكر حضرت زهرا)س( را مي گفتم زيرا به اين بانوي بزرگ جهان اسلام ارادت خاصي دارم. مرا اول به بيمارستاني در برازجان بردند و از آنجا با آمبولانس به بيمارستان فاطمه زهرای بوشهر منتقل كردند و حدود يك هفته در اين بيمارستان بستري بودم، در آنجا يك عمل سيزده ساعته رویم انجام دادند و مچ دست راستم را قطع كردند. سپس يازده مردا دماه مرا به تهران اعزام كردند و حدود چه ل وپنج روز در بيمارستان بقيه  الله سپاه در تهران بستري بودم. در آنجا هم عمل جراحي بر رويم انجام گرفت. در طول يك سال اول مجروح شدنم در مجموع يازده بار مورد عمل جراحي قرار گرفتم.


الان وضعتان چطور است؟ به رضاي خدا راضي هستم. عصب دست چپم از كار افتاده و حتي نمی توانم با آن دكمه پيراهنم را ببندم. اين را هم بگويم كه بعد از جنگ ادامه تحصيل دادم و فوق ديپلم گرفتم.

 

 از این که در این گفت وگو شرکت کردید، متشکرم.__

 


 برگرفته از کتاب شما کی شهید شدید؟

نوشته سید قاسم حسینی




مصاحبه با جانباز ارجمند الله کرم اسماعیلیمصاحبه با جانباز ارجمند الله کرم اسماعیلی







مصاحبه با جانباز ارجمند الله کرم اسماعیلی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده