شهادت: 2/ 5/ 1367( مهران)؛ شهيد رسول مهرنور فرزند محمود در 24 آذر1347 مصادف با تولد حضرت محمد (ص) 17 ربيع الاول چشم به دنيا گشود و به همين مناسبت نام او را رسول نهادند
مرورى بر زندگى شهيد رسول مهرنور
نويد شاهد مازندران ، شهيد رسول مهرنور فرزند محمود در 24 آذر1347 مصادف با تولد حضرت محمد (ص) 17 ربيع الاول چشم به دنيا گشود و به همين مناسبت نام او را رسول نهادند اما چون خانواده بر اين عقيده بودند كه نام محمد را با صلوات بگويند به همين لحاظ او را فرشاد صدا مى كردند، تحصيلات ابتدايى را در مدارس تهران خواند و به علت اينكه علاقه به تحصيل نداشت از ادامه تحصيل صرف نظر كرد و به شغل آزاد روى آورد، اهل مسجد و نماز و دعا و مناجات بود خصوصاً در ماه مبارك رمضان تا سحر در مسجد محل مى ماند نظافت مسجد و كارهاى آبدارخانه را انجام مى داد، امام جماعت و دوستان شهيد هميشه او را به نيكى ياد مى كنند و به خانواده احترام خاصى قائل بود، و در روز عروسى برادر خود گفت: مادر من بايد به خدمت مقدس سربازى بروم و در سن 19 سالگى به خدمت مقدس سربازى رفت و حدود هفت ماه از خدمت مقدس سربازى را گذراند، و زمانى كه به مرخصى مى آمد خيلى به خانواده كمك مى كرد، يك بار كه به مرخصى آمد با اعضاى خانواده و فاميل خداحافظى كرد و از همه آنها حلاليت طلبيد، و حتى به يكى از دوستانش گفته بود اين بار من با اسب چوبى بر ميگردم. مادرش مى گويد: زمانى كه براى خداحافظى نزد من آمد با حسرت تمام از پشت تمام قد و بالايش را نگاه كردم گوئى كه اين آخرين بار سفر او باشد در ضمن خداحافظى و حرفها به من گفت: مادر بحر اين جدائى به سر آمده و من 45 روز ديگر به تهرام خواهم آمد. ولى بعد از چهار روز پيكر مطهر شهيد را براى خانواده به ارمغان آوردند، براى بار آخر كه كوله بار سفر را بسته بود، در روز رفتن خيلى حرفها زد يكى از حرفهاى او اين بود: اين پلاك گردن من شماره قبر من است انگار به او الهام شده بود كه رفتنى است، يكى از دوستانش چنين تعريف مى كند، كه رسول حتى نماز شب او هيچگاه ترك نشد، و بچه ها را به نماز و دعا و كارهاى خير دعوت مى كرد و يكى از آرزويش اين بود كه يكى از سربازان رامورد هدف گلوله دشمن خود قرار دهد و سينه آنها را بگشايد و فرمانده اش تعريف مى كند كه خيلى دوست داشت در خط مقدم برود ولى از نظر بدنى ضعيف بود و من او را به خط مقدم نبردم عاشق خط اول جبهه بود و در نهايت مورد هدف گلوله بعثيون قرار گرفت و هنگامى كه يكى از همسنگرانش نزدش رفت گفت: آه سوختم. و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
مركز اسناد بنياد شهيد و امورايثارگران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده