شنبه, ۳۱ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۲۹
شهید محمود بابائی فرزند رستم علی در سال 1333 چشم به جهان گشود. او در تاریخ 19/4/64 در منطقه سرو ندای حق را لبیک گفته و به شهادت رسید.

بسمه تعالی

سروان شهید محمود بابایی در تاریخ 1/4/1333 در روستای کوچکی بنام همّت آباد از توابع دستجرد واقع در خلجستان قم به دنیا آمد و تحصیلات ابتدائی خود را همراه با کار و تلاش در شهرک دستجرد گذرانید و بعد برای تحصیلات متوسطه با یکی از دوستان خود راهی قم شد. آنها اطاقی کرایه کرده و در رشته ریاضی مشغول به تحصیل شدند. در آن زمان با توجه به فقر فرهنگی که در جامعه وجود داشت محمود هیچگاه روحیه خود را نباخته و همراه با کار و تلاش به تحصیل ادامه می­داد. در سال 1351 در حالی که یکسال به آخر تحصیلاتش مانده بود ازدواج کرد، بقول خودش ازدواج او از سادگی شبیه به ازدواج بانوی اسلام حضرت فاطمه (س) بود و مولای متقیان علی ابن ابیطالب (ع) بود. بی­ادعا بودن، برخورداری از یک استقامت کاملا خوب روحی و بدنی و مذهبی بودن در تمام امور از خصوصیات بارز شهید محمود بابائی در دوران دبیرستان بود.

ـ شهید بابائی در پلیس راه

محمود در سال 1352 در حالیکه یکسال از ازدواج  او می­گذشت وارد دانشکده افسری شد. او در آن محیط خفقان­آور لحظه­ای از خدا غافل نمی­شد و ظواهر و محیط­های فساد انگیز دانشکده افسری ذره­ای او را منحرف نساخت و با روحی سرشار از عشق به الله به کار خود  ادامه می­داد. پس از دو سال آموزش و دوره­های مختلف به شهر مقدس مشهد منتقل شد. و بعد از یک سال خدمت در این شهر مقدس به شهر نیشابور منتقل شد. محمود همیشه با فرمانده­هان پاسگاه­های پلیس راه درگیر بود. آنها می­گفتند که باید بی­رحمانه جریمه کند مثلا  اگر جریمه­اش 50 تومان است 500 تومان بگیرد. امّا محمود می­گفت: من  این لباس را نپوشیدم که درجه­هایم را به مردم نشان بدهم و موجب اذیّت و آزار آنها بشوم بلکه من این لباس را پوشیده­ام برای خدا، که به بندگان خدا کمک کنم. او می­گفت: من وقتی چشمم به دستهای روغنی و پینه بسته راننده­ای می­افتد که برای بدست آوردن مخارج خود و زن و بچه­اش بی­خوابی می­کشد و کار می­کند قلبم آتش می­گیرد. من تا آنجا که می­توانم باید مردم را راهنمائی کرده و تذکر بدهم و این راه بهتری برای جلوگیری از تخلفات است. قامتی استوار، روحی سرکش و قلبی مملو از عشق داشت.

ـ محمود در دوران انقلاب

در دوران انقلاب شهید بابائی به تربت جام (یکی از شهرهای مرزی) انتقال یافته و در آنجا مشغول به کار شد. او همیشه از بی­عدالتی­های رژیم شاهنشاهی سخن می­گفت و مستقیما با عمال رژیم مبارزه می­کرد. افسران و فرمانده­هان از خط او آگاهی داشته و سعی داشتند کاری کنند که از مبارزه و عقاید خود دست بردارد، امّا او زیر بار نمی­رفت و محمود با لباس شخصی، میان مردم می­رفت و آنها را به تظاهرات و راهپیمائی بر علیه رژیم پهلوی دعوت می­کرد، بعد در روز راه­پیمائی به تنهایی یکی از ماشینهای راه را برداشته و میان مردم می­رفت و بر علیه رژیم شعار می­داد. بخاطر همین مبارزات بارها قصد جان او را کردند ولی موفق نشدند. همسر شهید بابائی می­گوید: مبارزات محمود بحدی بالا گرفته بود که یک روز برای من پیغام آوردند اگر او دست از مبارزه برندارد او را خواهند کشت. من وقتی به محمود گفتم در جوابم گفت: شما ناراحت نباشید من مواظب خودم هستم اینها می­خواهند من و امثال من را بترسانند، تازه مرگ یکبار است چه بهتر که انسان در راه خدا بمیرد و خیانت به دین و مردمش نکند. همچنین شهید بابائی در دوران انقلاب به ارشاد و راهنمائی دیگران و افراد خانواده خود پرداخته و می­گفت: این رژیم بر علیه اسلام و قرآن است و باید سرنگون شود.

ـ پس از پیروزی انقلاب

آری خونهای شهدا به بار نشست و این بار اسلام چهره نمود و انقلاب اسلامی به زعامت رهبری بزرگ از تبار حسین علیه السلام پیروز شد و کسانی که همانند محمود در روزهای خون و آتش به رهبری روحانیت متعهد و مبارز تلاش چشم­گیر داشتند تولد اسلام را جشن گرفتند. محمود یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تربت جام بوده و در سال 1359 در حالی که تازه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شده بود به شهر قم منتقل شد. او روزی به خانه آمده و گفت که من می­خواهم به جبهه بروم و فورا هم حرکت می­کنیم هر چه با ایشان صحبت کردند که حداقل بخاطر محسن فرزند هیجده روزه­اش که بشدت مریض بود نرود قبول نکرد و گفت: شما برای من خیلی عزیز هستید ولی اسلام عزیزتر است و من باید به جبهه بروم، و دین خودم را به اسلام و انقلاب اداء کنم. شهید بابائی در منطقه سرپل ذهاب بوده و در این مدت با جدیّت تمام در آن منطقه مبارزه کرده و با پاسداران کمال همکاری را داشتند، پس از سه ماه به قم بازگشت. سروان بابائی همیشه معتقد بود که در همه مخصوصا در پلیس راه باید احکام اسلام اصیل پیاده شود. سروان بابائی در سال 1362 به مرز ایران و ترکیه رفته و در منطقه­های عملیاتی مشغول جنگ با ضد انقلابیون شد. او هر بار که برای مرخصی به خانه می­آمد می­گفت: من تا موقعی که جنگ وجود دارد بر نمی­گردم، اگر من و امثال من آنجا نباشند شما راحت زندگی نمی­کنید. بارها در نامه­هائی که برای خانواده خود می­نوشت از همسر خود معذرت خواسته و می­گفت: شما در این مدت دو سال برای بچه­ها هم پدر و هم مادر بوده­اید. من شما را تحسین می­کنم و امیدوارم که جدّ عزیزتان اجرتان را بدهد و شما در پشت جبهه جهاد اکبر می­کنید. محمود از اخلاق و روحیه بسیار عالی برخوردار بود. به طوری که هر کس با اولین برخورد با ایشان دوست صمیمی می­شد. سروان بابائی در آن منطقه­های عملیّاتی همیشه سعی می­کرد در خطرناکترین منطقه باشد. آخرین محل خدمت ایشان در پایگاه مارمیشو (که هم اکنون پایگاه سروان بابائی نام دارد) بود.

ـ شهادت محمود

آری محمود در منطقه­های عملیاتی واقع در مرز ایران و ترکیه لحظه­ای آرام و قرار نداشت گوئی او متعلق به دنیائی دیگر است و باید پرواز کند. محمود در حالی که یک ماه به تمام شدن مأموریت دو ساله­اش مانده بود، صبح روز 19/4/1364 موقعی که خورشید تازه شروع به تابیدن کرده بود، سروان محمود بابائی معاون گروهان عملیاتی مارمیشو واقع در ارتفاعات 2323 با دو تن از همرزمانش به شهادت رسید. آری اینک محمود این عاشق امام و خط ولایت سرود پیروزی سر داده و با بی­زبانی نجوا می­کند که آری به آن چه که می­خواست رسید.

ـ محمود از زبان همکاران پلیس راه

بسم رب الشهداء و الصدیقین و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

با درود فراوان بر پیشگاه یگانه منجی عالم بشریت شکافنده نور ظلمت حضرت حجت بن الحسن العسکری ارواحنا لمقدمه الفداء و با درود بر نایب بر حقش حضرت امام خمینی مد ظله و تمام رزمندگان و ارواح طیبه شهدا.

سروان محمود بابائی افسری مکتبی و معتقد به نظام جمهوری اسلامی شدیدا مخالف مسیرهای انحرافی که در مسیر این انقلاب وجود داشت خصوصا غرب­گرایان داخلی بود. آنچه در نهان داشت بدون واهمه و ترس از کسی حقایق را آشکارا بیان می­نمود و برای این دنیای فانی و ظواهر فریبنده چندان ارزشی قائل نمی­شد، آنچه که برای او مطرح بود خواست خدا و ادامه راه پیامبران و شهداء بود. ایشان تحمل شنیدن زخم زبانهای بعضی افرد را که بر علیه این نظام حرف می­زدند نداشت به هر نحوی می­خواست جواب این ضد و نقیض­ها و ضد ارزشها را بدهد و داد.

یکی از همکاران او ستوانیار سوم ابوالفضل عبادی می­گوید: بخاطر دارم وقتی متوجه شدیم که اسلام عزیز و مملکت اسلامی مورد هجوم بعثی کافر قرار گرفته در همان اوایل که طی گزارش تقاضا نمود جهت نبرد با دشمنان اسلام او را سریعا به جبهه­های حق علیه باطل اعزام نمائید که خلاصه مطالب ایشان را به اتفاق این حقیر و تعدادی کثیری از پرسنل پلیس راه ژاندارمری به جبهه­های حق علیه باطل (منطقه عملیّاتی سر پل ذهاب) اعزام نمودند. در آنجا نیز در دو جبهه داخلی و خارجی مشغول نبرد بود و با آنهانی که به نحوی می­خواستند تعدادی از علاقه پرسنل نسبت به رفتن به خط مقدم جبهه بکاهند مبارزه می­کرد وی می­گفت هنوز خاطر آن مردان و زنان و کودکان که در هنگام بدرقه­مان از ما می­خواستند که مملکت اسلامی را از دست صدامیان نجات دهیم از خاطر نبرده­ایم، با گفتن چنین جملاتی چنین شوری در پرسنل بوجود آورد که همگی متعاقبا خواستار شدند که هر چه سریعتر به خط مقدم جبهه اعزام شوند. بوجود آوردن این احساسات در وجود تعداد زیادی پرسنل نظامی در زمانی که به اصطلاح فرماندهی ارتش را بنی صدر خائن بعهده داشت و مردم هم از جنگ هراس بیشتری داشتند، کار چندان آسانی نبود با  این حال از منطقه عملیّاتی بازگشتیم و باز در محل خدمتی خود مجددا آن شهید بزرگوار به مبارزه خود ادامه می­داد، و بعضی از دشمنان داخلی را به دست قانون سپرد. این شهید به آرزوی دیرینه خود که پیوستن به صف خیل شهیدان بود رسید و خوب به وعده خود عمل کرد. (و السلام علی من اتبع الهدی) به امید پیروزی حق علیه باطل.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده