خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
نیروی اطلاعات 6 ماه قبل برای عملیات کار می کردند. نیروهای اطلاعات ما گاهی به شهر فاو می رفتند و روزها در آن جا می ماندند تا بتوانند منطقه را به طور کامل شناسایی کنند. نیروهای دیگرمان هم شرایط سختی داشتند. در برخی از شب های سرد زمستان، بچه ها تا کمر در باتلاق فرو می رفتند.
نوید شاهد گلستان؛ لازم است یادآوری کنیم رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران ، آنچنان مقدس اند که بنیان گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرموند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی گرفتار شوند.بخشی از خاطرات جانباز 25 % هشت سال دفاع مقدس « عیسی اتراچالی » را در ادامه می خوانید.
بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « عیسی اتراچالی »/استان گلستان(2)

نام : عیسی

نام خانوادگی : اتراچالی

فرزند : احمد

متولد : 1342

تحصیلات : فوق دیپلم

شغل : بازنشسته سپاه

نهاد اعزامی : سپاه و بسیج

سن در زمان اعزام : 17 سال

سابقه حضور در جبهه : سال 59-60-61-62-63-64-65-66-67-68 و دو سال بعد از قطع نامه

تحصیلات هنگام اعزام : اول دبیرستان

نوع فعالیت در جبهه : رزمنده، کمک آرپی جی زن، آر پی جی زن،فرمانده دسته، جانشین گروهان، فرمانده گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان، در پایان جنگ جانشینی تیپ یکم لشکر 25 کربلا

وضعیت ایثارگری : جانباز 25%

نسبت با شهید : برادرشهید

حضور در عملیات : آزادسازی اورمانات، محمدرسول الله (ص)، بیت المقدس، بدر، قدس1، قدس2، والفجر6، والفجر8، والفجر10،کربلای 1، کربلای 4، کربلای 5، کربلای 8، کربلای

نیروی اطلاعات 6 ماه قبل برای عملیات کار می کردند. نیروهای اطلاعات ما گاهی به شهر فاو می رفتند و روزها در آن جا می ماندند تا بتوانند منطقه را به طور کامل شناسایی کنند. نیروهای دیگرمان هم شرایط سختی داشتند. در برخی از شب های سرد زمستان، بچه ها تا کمر در باتلاق فرو می رفتند.

این باتقلاق ها به دلیل جزر و مد زیاد رودخانه بود. هنگام جزر، در ساحل اروند حدود 150 متر باتلاق ایجاد می شد.عبور از این باتلاق ها کار سختی بود. از بین بردن رد پا بر باتلاق هم خودش از ظرایفی بود که باید رعایت می شد.

در عملیات والفجر 8 ، گردان ما موج دوم بود. نیروهای ما سوار بر قایق بودند. شب عملیات بود. غواصان در رودخانه رها شده بودند. زمانی فرا رسیده بود که باید قایق ها را روشن و حرکت می کردیم.همه نگران بودیم. دشمن از یک هفته قبل، تعدادی کارشناسان نظامی آورده بود و آن ها گفته بودند که عملیات بعدی ایران از منطقه فاو است و البته یادآوری کرده بودند که این جا فریب است و عملیات اصلی در این جا نیست.

ما طرح فریب را در جای دیگر هم پیاده کرده بودیم و شب ها خودروها را با چراغ روشن به آن منطقه می فرستادم تا دشمن را به اشتباه بینداریم. عراق دیگر مطمئن بود که عملیات ایران از منطقه فاو نیست. از سوی دیگر، ما مسائل حفاظت اطلاعات را به خوبی رعایت کرده بودیم و دشمن اصلاً نمی دانست که قرار است عملیاتی از این منطقه صورت بگیرد. به همین علت، آن خطوط را هم زیاد تقویت نکرده بود و توجه خاصی هم به این نیروها داشتند که ممکن است.

ایرانی ها از این نقطه عملیات فریب داشته باشند. به هر حال، حدود 25 دقیقه طول کشید تا غواص ها به آن طرف رودخانه رسیدند. خدای بزرگ دقیقاً در همان زمان و درست در همان سرزمین عملیات والفجر8، باران بسیار آرام و زیبایی فرستاد و از این طریق به نیروهای ما کمک کرد تا دشمن صدای آب را که از حرکت غواصان ایجاد می شد، تشخیص ندهد.

درخواست پسر، چاووشی پدر

از شب قبل از عملیات، تعدادی پل شناور در کانال ها گذاشته بودند که بولدوزر و تانک و پی ام پی روی آن قرار داشت. غواصان نزدیک ساحل بودند که ما موج دوم را یگان های قایق سوار بودند، حرکت دادیم. هر لشکری چند نهر را در اختیار داشت که از آن نهرها قایق های خود را حرکت می دادند.

ما در نهر خودمان بودیم که یکی از نیروها آمد و گفت: آقای اتراچالی، بولدوزری که روی پل بوده، باعث شده پل بیفتد و نهر را ببندد و عبور قایق ها را غیرممکن کرده است. پدرم در جنگ همیشه همراهم بود. او یکی از چاووشی خوان های ماهر و قدیمی بود. او را صدا زدم و از او خواستم تا چاووشی بخواند. بچه ها را جمع کردیم و پدرم در تاریکی شروع به خواندن چاووشی کرد. آن قدر زیبا خواند که تمام شد، دیدم یکی از نیروها دوان دوان می آید.

گفت: آقای اتراچالی، راه باز شد! ما لحظاتی را در صحنه های نبرد می دیدیم که مطمئن بودیم آن صحنه ها و اتفاقات به دست انسان رخ نداده است. فقط خدا می توانست آن ها را خلق کند. در واقع این ها امدادهای غیبی بود که ما به چشم خود می دیدیم و با همه وجود تجربه اش می کردیم. شاید اگر در آن لحظه، پل، نهر را مسدود نمی کرد، نیروهای ما عجله می کردند و قایق ها را زود روشن می کردند و ما در مسیر به مشکل برخوردیم. خداوند در هر لحظه از دفاع مقدس حضورش را به ما نشان می دادند.

75 روز نبرد انسان با تانک و تثبیت فاو

بیش از 75 روز نبرد سنگین در فاو داشتیم، نبرد انسان با تانک و روز سوم تسخیر فاو، تازه جنگ شروع شد. عراقی ها آمده بودند که شهر را پس بگیرند و ما باید تلاش می کردیم که پیروزیمان را تثبیت کنیم. آن ها هنوز هم باور نکرده بودند که عملیات اصلی ما این جا بوده و همچنان بر این باور بودند که عملیات فریب است.

روز سوم، عراقی ها همه ی نیروهای پشتیبانی و یگان های خود را از جاهای مختلف( از منطقه رو به روی اندیمشک، بین دهلران تا خرمشهر که نیرو داشت و از شلمچه، فکه و طلائیه) آرام آرام به سمت فاو آوردند تا آن جا را پس بگیرند.

در واقع جنگ واقعی ما با عراقی ها از روز سوم شروع شد. عراقی ها بیش از 600، 700 دستگاه توپ و تانک و نفربر آوردند که فاو را پس بگیرند. روزی دو یا سه حمله را طراحی و اجرا می کردند. ولی مقاومت نیروهای ما باعث شد هیچ کدام از این حملات به سرانجام نرسد.

ادامه دارد...

منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده