برادر جانباز امير گنجي:
يک ترکش بزرگ به کلاهش اصابت کرده و به لايه چربي داخل رسيده بود ولي به سرش آسيبي نرسيد. وقتي تعجب ما بيشتر شد که مجيد گفت : « باور کنيد ، اصلاً متوجه نشدم » حتماً غرق عبادت بود.
نویدشاهدگیلان: سه نفري در سنگر نشسته بوديم که مجيد رهبر بلند شد و گفت : « مي خوام برم بيرون نماز بخونم » گفتيم : « مجيد اين چه کاريه ؟ بيرون هر لحظه خمپاره مي ياد . خطرناکه . خب همين جا بخون » گفت : « نه ، اين جا حال نمي ده » بلند شد که برود ، گفتم : « ناقلا ، حداقل اين کلاه آهني را بگير و روي سرت بذار » . قبول نکرد و گفت : « مگه با کلاه آهني مي شه نماز خوند ؟ » ديديم ، نه مثل اينکه به هيچ صراطي مستقيم نيست . دوتايي بلند شديم و کلاه آهني را چپانديم روي سرش و گفتيم : « حالا هرجا دلت مي خواد برو نماز بخون »
نماز شهید سیدمجید رهبر و ترکش کلاه آهنی
وسط نماز بود که خمپاره اي به نزديکي سنگرمان اصابت کرد و گرد و غبار همه جا را پوشاند . با عجله از سنگر بيرون زديم . ديديم مجيد همچنان سرگرم نماز است . خوشحال شديم که برايش اتفاقي نيفتاده است. نمازش را تمام کرد و وارد سنگر شد . چشمم به کلاه آهني افتاد . گفتم : « مجيد ببين سرت چي شده ! عجب ترکشيه ! » مجيد خنده اي کرد و گفت : « شوخي موقوف . سرم خيلي هم سالمه » گفتم : « پسر شوخي نمي کنم ، خودت نگاه کن ! » کلاه را که برداشت . هاج و واج نگاه مي کرد . يک ترکش بزرگ به کلاهش اصابت کرده و به لايه چربي داخل رسيده بود ولي به سرش آسيبي نرسيد. وقتي تعجب ما بيشتر شد که مجيد گفت : « باور کنيد ، اصلاً متوجه نشدم » حتماً غرق عبادت بود.

مجيد آن روز به لطف خدا زنده ماند تا اتفاقي شهيد نشود و شهادت در فصل ديگري براي او رقم خورد

برادر جانباز امير گنجي
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده