شهید تیر ماه
شنبه, ۱۰ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۰۸
شهید خداداد حاجی خدادادی فرزند علی در سال 1340 در ساوه چشم به جهان گشود. او در تاریخ 23/4/60 در منطقه دزفول به علت اصابت خمپاره به گردن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

بسمه تعالی

شهید خداداد، فرزند علی در یکی از روزهای سال 1340 در خانواده­ای مذهبی به دنیا آمد. از همان اول جوانی نسبت به انقلاب و اسلام حساسیت نشان می­داد و دفاع از کشور را مخصوصا در زمانی که استکبار جهانی بی­رحمانه از همه جا به کشورمان یورش برده بود بر خود و سایرین از اهم واجبات می­دانست به علت گرفتاریهای متعددی که داشت نتوانست تحصیل خود را ادامه دهد و بالاخره در تاریخ 18/7/59 جهت به اجرا درآوردن عشق و محبت دفاع از دین و کشور به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و  در یکی از یگانهای عملیاتی لشگر 21 حمزه در منطقه جنوب کشور مشغول انجام وظیفه گردید و در عملیاتهای مختلف شرکت می­نمود تا اینکه دست بر قضا در تاریخ 23/4/60 در منطقه جنوب این گل را پرپر نمود و او را نیز به خیل عاشقان شهید پیوند داد و هم اکنون مزار مطهرش در قم زینت بخش آن خطه می­باشد.

از ویژگیهای شهید این است که در حال شهادت ملائکه حاضر میشوند در اطرافش شاهدند و نوازشش می­کنند دست به جراحاتش می­کشند و مژده­اش می­دهند به نعمتها و کرم الهی و به درجات بهشتی مفتخر می­گردند.

شهید زندگی کوتاه ولی پرفراز و نشیبی داشت. تا زمانی که در یکه باغ بود مشغول درس و کشاورزی و کارهای مربوط به ما بود. نهایتا برای ادامه تحصیل و ورود به دبیرستان به شهر قم رفت. آن زمان ایّام انقلاب بود. پس از مدّتی که از تحصیل او در قم می­گذشت مدارس به جهت تظاهرات مردمی تعطیل شد و خداداد هم به خیل مبارزین با رژیم پیوست.

پس از پیروزی انقلاب هم تا خواست درس خود را ادامه دهد کشور دچار درگیری و جنگ تحمیلی شد. به خداداد گفتیم: پسر عزیز بیا و درست را بخوان. گفت: پدر جان الان مملکت به ما نیاز دارد. مدتی هم به رهبری و راهنمایی فردی به نام حاج آقا ضیایی در همین روستای یکه باغ امور بسیج را پیگیری کرد و نهایتا برای جبهه رفتن دلش به پرواز درآمد. به نزد من آمد و گفت: پدرم من می­خواهم به خدمت بروم و در جبهه­ها علیه دشمن بعثی بجنگم. گفتیم: درست! چه کار می­کنی؟ گفت: در این موقعیّت دفاع از درس مهمتر است!

در ایّام آموزش به تربیت حیدریه رفت و سه ماه طول کشید تا به مرخصی آمد. ما برای دیدن او ابتدا به شهر تهران رفتیم و پس از مرخصی خداداد چند بار دیگر هم به مناطق مختلف رفت و برای ما از راه­های دور نامه­هایی نوشت و از طریق مختلف با هم در ارتباط بودیم. آخرین باری که او برای مرخصی آمد حال و هوای دیگری داشت. بویژه اینکه در آستانۀ ماه مبارک رمضان یعنی ماه عشقبازی با خدا قرار گرفته بود. پس از یک هفته­ای که در مرخصی بود دقیقا شب اول ماه مبارک رمضان گفت: من دیگر برای اعزام باید بروم و تا آخر ماه مبارک هم نمی­آیم. گویا برای شهادت و لقاء الهی او را انتخاب کرده بودند. شب شانزدهم ماه مبارک رمضان، گویا روز عید فطر شهید خداداد حاجی خدادادی بود. خبر شهادت او را ما از طریق فامیل­ها و آشنایانمان در همین روستای یکه باغ دریافت کردیم. بدن مطهر او را در شهر قم تحویل گرفتیم و پس از طواف در کنار حرم مطهر کریمۀ اهل بیت خدمت حضرت معصومه (س) او را در قبرستان شیخان به خاک سپردیم. خداداد بسیار هوشیار بود و پرکار بود. یک کاری را آنقدر زود فرا می­گرفت که قابل مقایسه با هیچ فرد دیگری نبود. گواهینامه­اش را خیلی زود گرفت و مهارت­های گوناگون را بزودی دنبال می­کرد. خداداد واقعا خداداد بود. حرکاتش خیلی خوب بود. و به فکر پدر و مادرش بود. لیاقت شهادت را داشت و با شهادت به خدای خودش رسید.

دوستان او خیلی از او تعریف می­کردند. یک بار که من برای فاتحه خوانی به سر مزارش رفته بودم همین طور که سر مزار شهید خداداد مشغول قرائت فاتحه بودم جوانی آمد و یک سطل آب روی قبر شهید ریخت و فاتحه خواند. به او گفتم: مگر این شهید را می­شناسید؟ گفت: بله! خدا رحمتش کند. این جوان عزیز باید شهید می­شد. لیاقت داشت. به او گفتم: یک ساک از فرزندم در جبهه­ها است آن را برای ما بیاور! گفت: مادر دنبال ساک فرزندت هستی؟ گفتم: می­خواهم امیدم را بکنم! یکماه گذشت که دیدم یک مأمور ژاندارمری همان کیف خداداد را به درب منزلِ ما آورد و گفت: از دست جوانی که همرزم شهید بوده است به ما رسیده تا تقدیم شما کنیم و امانت را به شما بدهیم. در کیف او مقداری لباس و پول بود. همین همرزم شهید نقل کرده بود: خداداد در منطقۀ عملیاتی کرخه شیمیایی شده بود و شربت شهادت را نوشیده بود.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده