همسر شهيد مدافع حرم محمد كيهاني گفت:ولايت پذيري مطلق يكي از موضوعاتي است كه حتي زماني كه در قيد حيات بودند روي كلمه مطلق تاكيد مي‌كردند و مي‌گفتند اگر ولايت پذيري مطلق نباشد چيزهاي ديگري نيست.
روايتي از شهادت محمد كيهاني شهيد مدافع حرم
به گزارش نوید شاهد، كشوري استوار و تنها توانست معادلات منطقه را برهم بريزد اين جمله‌اي است كه تمام ابرقدرت‌هاي جهان به آن اعتقاد دارند. اين ترس آن‌ها سبب شده كه براي تغيير معادلات منطقه به نفع جهان استكبار؛ ابتدا كشورهاي ضعيف و مظلوم منطقه را تصاحب و بعد از آن قدرت جدا نشدني منطقه يعني ايران را به زمين بزنند.

با آغاز جنگ‌هاي خونين و بي‌رحمانه داعش عليه كشورهاي مسلمان جمهوري اسلامي ايران با اعزام مستشاران برجسته و هوشمند خود توانست از پيشروي اين گروه غاصب، جنايتكار و مزدور جلوگيري كند.

در واقع مي‌توان يكي از دلايل مهم برهم خوردن معادلات منطقه خاورميانه توسط ايران را حضور داوطلبانه جوانان اين مرز و بوم براي حضور در ميدان‌هاي نبرد حق عليه باطل و مقابله با داعش دانست به طوري كه اين جوانان بدون هيچ چشم داشتي و تنها با انتخاب عنواني به نام مدافعان حرم؛ جان خود را عاشقانه در راه رسيدن به پيروزي نثار حضرت حق كردند.

شهيد مدافع حرم محمد كيهاني يكي از افرادي بود كه توانست با نثار خون خود در راه خدا، دفاع از حرم ائمه اطهار و مظلوميت ملت‌هاي مظلوم معادلات شوم داعش و حاميان اين گروه‌هاي ضداسلامي را برهم بزند و نامش را تا ابد در مسير شهادت ماندگار كند. به همين منظور با زهرا عبادي ‌نژاد همسر شهيد مدافع حرم محمد كيهاني درباره ابعاد شخصيتي و رفتاري اين شهيد بزرگوار به گفت‌وگو پرداختيم.

در ابتدا بفرمائيد چگونه با شهيد كيهاني آشنا شديد ؟

 آقا محمد انتخاب همسر آينده‌اش را به مادرش سپرده بود. در واقع من انتخاب مادر ايشان بودم. مادرشهيد در نماز جمعه قبل از اينكه رسما به خواستگاري من بيايند به من گفته بودند كه پسرشان يك طلبه بسيار مذهبي و كمي سخت گير است. از مادرش پرسيدم كه سخت‌گيري ايشان به چه شكلي است كه ايشان در جواب من گفتند سخت‌گير هستند. من به دليل همين كلمه متدين و سختگيري بودن به مادرم گفتم كه اگر اين آقا  ويلچري هم باشد به ايشان جواب مثبت مي‌دهم.

زماني كه ازدواج كرديدچند سالتان بود و نظر خانواده نسبت به اين وصلت چه بود؟

من متولد 1354 بودم و شهيد متولد 57 يعني شهيد سه سال از من كوچكتر بودند. هر دو انديمشكي هستيم در انديمشك باهم آشنا شديم و در همانجا زندگي خودمان را آغاز كرديم. سه فرزند پسر دارم كه فرزند ارشدم 18 سال، فرزند دوم 12 و فرزند سوم 11 سال سن دارند. زماني كه باهم ازدواج كرديم من 20 ساله بودم و آقا محمد 17 سال داشتند.  به ياد دارم كه چون  به سن قانوني براي گرفتن گواهي‌نامه نرسيده بود به مدت دو سال بدون گواهينامه رانندگي مي‌كردند(با خنده ) 

خانواده‌ام روي مسئله مهريه خيلي حساس بودند حتي خواستگاراني كه مهريه پايين مي‌گفتند يا اينكه توانايي نداشتند كه مهريه بالايي را مطرح كنند را رد مي‌كردند. خانواده با ازدواجمان مخالف بودند اما من با تمام تواني كه داشتم با خانواده‌ام مبارزه كردم و با صحبت‌هاي زياد مجبورشان كردم كه به اين وصلت رضايت دهند. ياد دارم كه مادرم در حال قالي بافتن بود من در كنارش درحال گره زدن بودنم كه به مادرم گفتم من با ايشان ازدواج مي‌كنم اما آن‌ها مي‌خنديدند و اصلا باور نمي‌كردند كه اين وصلت سر بگيرد.

شهيد با اختلاف سني كه بين شما و ايشان وجود داشت براي ازدواج مخالفتي نداشتند؟

 افرادي مانند شهيد كيهاني براي زندگي به دنبال افرادي پخته هستند البته اين حرف من دليلي بر اين نيست كه سن پايين پختگي ندارد .همسر بنده طلبه بودند بنابراين اختلاف سن نبايد برايشان مهم باشد چون نمونه كار دارند و  به دنبال اين قبيل مسائل نيستند. در واقع چيزهاي ديگري سبب شد كه اين اختلاف سني خنثي شود و آن هم اطاعت از خواسته‌هاي ايشان به عنوان همسر بود؛ البته خواسته‌هاي معقول و اصولي سبب شد كه اين اختلاف سني كه با هم داشتيم را خنثي كند.

شبي كه براي خواستگاري به منزل ما آمده ‌بودند و با خانواده من به عنوان خواستگار صحبت مي‌كردند با زيركي تمام اجازه ندادند كه من به عنوان عروس شرايطي داشته باشم.

در آن شب حرف‌هايي كه باعث شد خواسته‌هاي من محو شوند اين بود كه ايشان در درجه اول گفتند عقدمان را محضر آقا مي‌گيريم خيلي هم تلاش كردند اما اينگونه نشد.

 گفتن همين پيشنهاد( عقد در محضر آقا) سبب شد كه من ديگر حرفي براي گفتن نداشته باشم و يا اينكه از همان ابتدا گفتند كه حضرت آقا مهريه بيشتر از 14 سكه را قبول نمي‌كنند.

زندگي با يك طلبه كه از شما نيز كم سن و سال‌تر بودند چگونه بود و اين اختلاف سن در زندگي شما تاثيرات منفي نداشت؟

 قاعدتا اينگونه است هريك از طرفين هريك كه سن بيشتري دارد برش بيشتري نسبت به ديگري دارد اما واقعا فكر نكنم كسي بتواند حريف شهدا شود. شهدا رفتاري زيرك و توانايي دارند كه هيچ‌كس توانايي غلبه برآن‌ها را ندارد.

در طول 18 سال زندگي مشتركي كه با شهيد كيهاني داشتم در  مسائل مختلف ايشان نظر مخالف من را با استدلال برمي‌گرداند مثلا انتقال از انديمشك به اهواز؛ البته به اين معنا نيست كه ايشان فردي زورگو بودند بلكه ايشان با دليل‌هاي قانع كننده من را قانع مي‌كردند.

متاسفانه من سرسخت و لجباز بودم و به راحتي كه نه اما با توجه به دلايل و منطق‌هايي كه ايشان استدلال مي‌كردند قانع مي‌شدم اما در كنار تمام اين حرف‌ها برخي مواقع منطقي هم بودم و كار منطقي هم انجام مي‌دادم. فكر مي‌كنم در زندگي براي ايجاد تعادل و يك نظم همه چيز به اندازه‌اش لازم است حتي پافشاري بر نظرات.

به نظر شمارفتارهاي معنوي و خلوص نيت شهيد نشات گرفته از چه رفتار يا موضوعي است؟

 اين گذشته  است كه سبب مي‌شود فرد به اهداف متعالي برسد. اگر فردي بتواند زندگي‌نامه شهدا را مطالعه و زندگي‌شان را بشناسد مي‌تواند به نقطه‌اي كه شهدا رسيدند؛ برسد.

رسيدن به اين هدف (شهادت) به لقمه حلالي كه پدر و مادرشان به شهيد دادند نيز بر مي‌گردد. شهيد در يك خانواده‌اي كه پدرشان با زحمت نان سر سفره مي‌آورد و مادرشان با بسم الله الرحمن الرحيم لقمه در دهانشان مي‌گذارد و به ايشان شير مي‌دادند بزرگ شد. رعايت اين موارد مهم سبب مي‌شود كه وقتي فرزند خانواده بزرگ شود و راه رفتن را ياد بگيرد غلطك رفتاري‌اش به سمت اهداف مثبت سوق داده شود .

تعصب شهيد نيز نشات گرفته از خانواده متديني بود كه در آن متولد و بزرگ شده بود مثلا وقتي مادر و پدرشان رعايت مي‌كردند ايشان نيز رعايت مي‌كردند و اين رعايت‌ها سبب شد كه شهيد به سمت يك هدف هدفمند هدايت شود زيرا برخي هدايت مي‌شوند اما هدايت آن‌ها هدفمند نيست مثلا من از بچگي حجاب داشتم و پدر بزرگم از كلاس چهارم يا پنجم چادر سرم كرد اما اين چادر در ابتدا اصلا براي من هدفمند نبود.

غيرتي كه در خانواده به شهيد تزريق مي‌شد هدفمنديش را در بسيج مسجد و پاي منبر به نقطه اوج رساند كه در ادامه سبب شد آن را به يك غيرت ديني تبديل كند. غيرت ديني ايشان طوري بود كه هر صدايي كه در هر نقطه جهان بلند مي‌شد ايشان مي‌شنيدند.

ايشان براي ما مثل مجري اخبار بودند و ما تمام اخبار را از آقا محمد مي‌شنيديم . با اينكه اخبار را نگاه مي‌كرديم اما درست متوجه مطالب نمي‌شديم و هنگامي كه آقا محمد برايمان مطالب را توضيح مي‌دادند تازه متوجه مي‌شديم كه جريان از چه قرار است.

شهيد بيشتر در چه زمينه‌اي فعاليت‌ داشتند ؟

 منزل پدري شهيد در محله‌اي بود كه نبش خيابان‌شان مسجدي به نام مسجد امام رضا (ع) قرارداشت تا زماني كه مدرسه بودند فعاليت ايشان در حيطه مدرسه بود و وقتي مدرسه تعطيل مي‌شد با بچه‌هاي مسجد انس مي‌گرفتند بعد از طريق مدرسه به حوزه هدايت شدند.

همسرم روحاني بودند اما لباس روحانيت نمي‌پوشيدند چون دوست نداشتند كه كسي متوجه شود ايشان روحاني هستند. حتي همكاران همسرم  بعد از شهادتشان متوجه شدند ايشان روحاني هستند .عكس با عمامه كه لباس رزم برتن داشتند را در سوريه گرفتند و تاكيد بسيار زيادي كردند كه اگر من شهيد شدم اين عكس منتشر شود در غير اينصورت عكس بايد تا قبل از اينكه من بيايم ايران پاك شده باشد.

شهيد مانند ساير روحانيون تبليغ نمي‌كردند و به عنوان پيش نماز براي مساجد نمي‌رفتند اما در مقابل از طريق پرداختن به فعاليت‌هاي جبران مي‌كردند.

به جرات مي‌گويم در اين 18 سالي كه با ايشان زندگي كردم بيشتر وقتشان را صرف فعاليت فرهنگي مي‌كردند و با وجود اينكه در شهرمان خيلي با ايشان همكاري نمي‌كردند اما خسته نمي‌شدند و از فعاليت‌هايشان دست بر نمي‌داشتند.

از ايشان مي‌پرسيديم كسي كه به كارهاي شما اهميت نمي‌دهد پس شما چه زماني خسته مي‌شويد اما اصلا خسته نمي‌شدند.بصيرت شهيد بسيار عالي بود و با وجود اينكه كار فرهنگي انجام مي‌داد اما به كسي اجازه نمي‌داد از ايشان و كارهايشان سوء استفاده كند.

واكنش شهيد نسبت به شنيدن و ديدن وقايع سوريه چگونه بود و اطلاعات شما در باره جنگ‌ در سوريه و به شهادت رسيدن مدافعان حرم در چه حدي بود؟

 شهيد هميشه از شهادت حرف مي‌زدند اما هيچ وقت نمي‌دانستم جنگ سوريه در چه حدي است تا اينكه با رفتن همسرم متوجه شدم در سوريه چه خبرها و اتفاقاتي رخ داده است. با اينكه همسرم در كنار من از طريق جستجو در اينترنت تحولات سوريه را مي‌خواندند و پيگيري مي‌كردند اما من خيلي اهميت نمي‌دادم. اصلا فكر نمي‌كردم كه اين قدر مهم باشد و شايد تفكر من به اندازه افرادي بود كه سئوالاتي داشتند و راضي هم نبودم كه همسرم به سوريه برود.

شهيد محمد كيهاني چه سالي عازم سوريه شدند. شما نسبت به اين رفتن چه احساسي داشتيد و فرزندان مانع رفتن پدر نشدند؟

 نخستين باري كه ايشان اعزام شدند محرم سال 94 بود كه گفتند عازم سوريه هستم و همان لحظه دلم ريخت و باورم شد كه شهيد مي‌شوند. همان موقع تمام گريه‌هايم را كردم و هميشه استرس و اضطراب شهادت ايشان را داشتم حتي به ايشان قبل از اينكه بروند گفتم اگر برويد حلالتان نمي‌كنم اما رفتند.

بچه‌هاي من اينقدر از اين مسئله ناراحت بودند كه  به من مي‌گفتند اگر بابا شهيد شود ما با خدا قهر مي‌كنيم. اما فكر مي‌كنم كه مطمئن بود تمام حرف‌هايي كه ما مي‌زنيم از ته دل نيست در غير اينصورت كسي حاضر نمي‌شود با وجود اينكه خانواده‌اش راضي نيستند با استواري در اين راه قدم بردارد .

هر فردي كه عازم مي‌شد 45 روز دوره داشت اما شهيد هر رفتنشان دو دوره طول مي‌كشيد. از محرم سال 94 تا محرم 95 ايشان در ميدان‌هاي جنگ سوريه بودند و به ايران هم مي‌آمدند به طوري كه ديگر رفت و برگشت ايشان به ايران و سوريه برايم عادي شده بود و دفعه آخر به حدي آرامش داشتم كه فكر مي‌كردم مي‌خواهد به تهران برود و ديگر مخالفت نمي‌كردم چون فكر كرده بودم كه حالا حالا شهيد نمي‌شود.

چه چيزي باعث شده بود كه احساس كنيد همسرتان حالا حالاها به شهادت نمي‌رسد و ديگر مانع رفتنشان نمي‌شديد؟

 در رفتارش تجسس مي‌كردم كه فلان روز غيبت كردند و همين رفتار ايشان سبب مي‌شود كه شهادتشان عقب بيافتد و من دلم را به تجسس در اين حركات خيلي ريز خوش كرده بودم و مطمئن شده بودم كه آقا محمد در سن بالا شهيد مي‌شوند. دور اول كه اجازه نداشتند اما در دوره‌هاي بعد با خودشان تلفن همراه برده بودند و از طريق تلفن با يكديگر در ارتباط بوديم كه اين ارتباط خود به نحوي بيشتر من و فرزندانم را آرام مي‌كرد.

به ياد دارم زماني كه سوريه بودند در قالب پيام به ايشان گفتم " فكر مي‌كنم بيش‌تر از اين ها بايد تلاش كنيد تا درسوريه شهيد شويد."

خبر شهادت همسرتان را چه زماني شنيديد و بعد از شنيدن چه حسي به شما دست داد؟

 ايشان در طول اين يك سالي كه در جنگ‌هاي سوريه حضور داشتند ما را تربيت و هدايت مي‌كردند تا بتوانيم شهادتشان را قبول كنيم. قبل از آغاز عمليات به من گفتند كه عملياتي در پيش دارند كه ديگر اينترنت ندارند و امكان دارد از ايشان خبري نباشد . چند وقت پيش از شهادتشان نيز در تماسي با مادرش گفته بودند كه دوشنبه يعني يك روز بعد از زمان شهادتشان به ايران مي‌آيند.

روز چهارم محرم 1395 يعني 8/8/95 حوالي ساعت 7:45 به كنار سر ايشان تيري اصابت مي‌كند و تا ساعت 4 صبح در بيمارستان حلب بستري بودند كه همانجا به شهادت رسيدند و روز بعد از شهادت يعني 9/8/95 پيكر ايشان به وطن بازگشت.

وقتي كه ايشان در سوريه بودند در قالب پيام هميشه به ايشان مي‌گفتم كه ما طاقت شهادت شما را نداريم و با شهيد شدن شما زندگي ما تمام مي‌شود اما وقتي خبر شهادت ايشان را دادند احساس مي‌كنم آن لحظه خودم نبودم و بچه ها، بچه‌هاي خودم نبودند  چون به همسرم گفته بودم اگر شهيد شويد تاب و تحمل نمي‌آورم اما...

 اگر زمان به عقب برگردد  با ديدن اين همه تصاوير حاضر مي‌شديد كه دوباره اجازه دهيد شهيد به سوريه برود؟

من از اينكه همسرم به مقام بزرگي به نام شهادت رسيدند پشيمان نيستم اما اگر الان نيز بخواهم انتخاب كنم مخالف هستم. من به اين انتخاب نرسيدم و محكوم به اين هستم كه شهادت همسرم را قبول كنم. علاقه شديدي به ايشان دارم و احساس مي‌كنم اين احساس نشات گرفته از وابستگي به دنيا باشد. من عاشق شهادت هستم و دم از شهادت مي‌زنم ولي هنوز  به آن نقطه‌اي كه همسرم رسيد نرسيده‌ام.

بحث شهادت در خانه ما وجود داشت و برخي از اقوام نيز به شهادت رسيدند اما هنوز درك نكردم كه همسرم به كدام نقطه رسيد كه به درجه شهادت نائل شد. مطمئن هستم به نقطه‌اي نرسيدم كه همسرم رسيده و همين موضوع سبب مي‌شود كه برخي از جاها بمانم كه بايد چه كاري انجام دهم. بعضي وقت‌ها ساعت‌ها گريه ‌مي‌كنم كه الان بايد چيكار كنم كه بعد پشيمان نشوم اما خدا را شاكر هستم كه همسرم به نقطه مطلوبش يعني خداوند رسيده است.

همسرم بصيرت خوبي داشتند و واقعا شخصيت ايشان براي ما شناخته شده نبود و اين نشناختن و بهرمندي از بصيرت كم سبب شد كه از همسرم عقب بمانم اما ايشان با توجه به بصيرتي كه داشتند به كاري كه مي‌دانستند نتيجه مثبتي دارد مي‌پرداختند.

شهيد در وصيت خود بيشتر به چه موضوعي تاكيد كردند؟

 ولايت پذيري مطلق يكي از موضوعاتي است كه حتي زماني كه در قيد حيات بودند روي كلمه مطلق تاكيد مي‌كردند و مي‌گفتند اگر ولايت پذيري مطلق نباشد چيزهاي ديگري ورود پيدا مي‌كند بنابراين بايد مطلق باشد تا همه راه ها براي نفوذ در ولايت پذيري بسته شود.

به عنوان همسر يك شهيد مدافع حرم كه از تمام آرزوهاي دنيوي خود گذشت تا بتواند در مسيري كه خداوند آن را بنا كرده است گامي در راستاي روشن‌سازي بردارد چه پيامي به مسئولان و مردم داريد؟

 راه شهدا خيلي روشن است و فكر نمي‌كنم كسي پيدا شود كه نداند اين راه كجاست و چه شكلي دارد. كساني كه مي‌خواهند اين مسير را كمرنگ و يا اينكه در اين راه سنگ اندازي كنند به يك جاي ديگري مشغول هستند و فكر مي‌كنند با اين كارشان مي‌توانند موفق شوند.

 مثلا داعش فكر مي‌كند با شهادت همسر بنده كار به پايان مي‌رسد درصورتي كه اينگونه نيست در واقع با شهادت راهي كه خداوند به آن توصيه مي‌كند روشن‌تر مي‌شود.

اگر مسئولان فكر مي‌كنند و يا اينكه ادعاي اين را دارند كه مي‌خواهند به دنيا و آخرت مردم كمك كنند هيچ راهي به جز راه شهدا نيست حتي رهبر ما شهادت را براي خودشان طلبيدند.

چرا كسي كه به حكم شعور ديني و انقلابي مردم به عنوان رئيس جمهور انتخاب شده است مي‌خواهد بحث شهادت را كمرنگ كند اين افراد مطمئن باشند كه نمي‌توانند به جايي برسند چون ما خانواده‌هاي شهدا هزينه كمي نداديم كه بخواهيم به راحتي تسليم اين كارها و حرف‌هاي آن‌ها شويم.

منبع: تسنيم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده