شنبه, ۰۳ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۱۷
بخشی ازخاطره ی شهید والامقام مرتضی آخری اززبان همسرش

 بسم الله الرحمن الرحیم

شهید آخری به انقلاب اسلامی علاقه زیادی داشتند،همیشه اوضاع مملکت راازطریق رادیودنبال میکردندویکی ازکسانی بودند که دراکثرتظاهرات شرکت میکردند. دران زمان چون هنوزجنگ تحمیلی آغازنشده بودبیشتربرای قسمت شرقی کشورومرزهای افغانستان نیرومیگرفتندوایشان نزدیک به یکسال بودکه هرلحضه به پای مادرش می افتادکه مادرش اجازه دهد تااوهم به این نیروهابپیونددولی چون تنهافرزندمادرش بودمادرش اجازه نمیدادبعدازاین که جنگ تحمیلی شروع شد بعدازاینکه واردخانه شد بیشترازقبل به مادراصرارکردودست های اورامیبوسید تابه جبه برود مادرش وقتی این صحنه رادید به ایشان گفت :من وقتی که شمابه دنیاآمدید، چون حالت خوب نبود،تورانظرسیدالشهداکردم که اگرزنده بمانی وبزرگ شدی خادم سیدالشهداشوی وحال که جنگ تحمیلی شروع شده وخودت هم اشتیاق داری بروودین خودرابه اسلام ودین اداکن،واجازه جبه رفتن رابه ایشان داد وایشان بعدپانزده روزکه برای آموزشی نظامی رفته بودندآمدندوقتی برگشتند پرسیدند چرابرگشتید؟گفت به ما گفته اندامشب مارابه جبهه میبرند وآمده ام برای خداحافظی ،وقتی گفت برای خداحاحافظی آمده ام پدرش روبه شهیدکرد وگفت:همسروفرزندت راتنها مگذاروبه جبهه نروومیخواست که ایشان را ازجبهه رفتن منع کندولی شهیدآخری درجواب گفت: وقتی ماه محرم وایام شهادت سیدالشهدا آقا امام حسین فرامیرسدهمه ما حسرت میکشیم وافسوس میخوریم ای کاش درآن زمان باهم بودیم تاسیدالشهداتنها نبودواکنون هم دوباره اسلام تنها مانده ونیازبه دفاع داردبایدبرم تا به آرزویم برسم وکسی دیگرچیزی نگفتند.

شهیدآخری وقتی میخواست بامادرش خداحافظی کنند گفتند:مادرجان همسرو فرزندانم رابه شما وشمارابه خدامی سپارم  وازهمه گی خداحافظی کردند وعازم جبهه شدند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده