شهید علیرضا لطفی در کلام مادر
جمعه, ۰۲ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۴۶
علیرضا بسیار با اخلاق و متین بود و به احترام به پدر و مادر توجه داشت و قرآن را سرلوحه کارهای خود قرار داده بود. رعایت حقوق بیت المال و حق الناس را از بزرگترین واجبات می دانست به طوریکه هرگز اجازه نمی داد از خودرو دولتی برای امور شخصی استفاده شود.

شهید علیرضا لطفی دهم آذر ماه سال 1343 در شهرستان همدان و در خانواده ای انقلابی و مذهبی به دنیا آمد. سال 1350 وارد دبستان شد و سال 1355 یعنی در سال های اوج مبارزات مردم ایران با رژیم شاهنشاهی وارد مدرسه راهنمایی شد و تحصیلات خود را ادامه داد. با تشکیل نیروی مردمی ارتش 20 میلیونی به فرمان حضرت امام خمینی (ره) به نیروی تازه تاسیس بسیج پیوست و پس از آن با اخد مدرک دیپلم در رشته ریاضی، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و لباس سبز و مقدس پاسداری را به تن کرد.

با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در عملیات های متعدد شرکت کرد و حماسه ها آفرید. در سال های حضورش در جبهه الگوی اخلاقی و رفتاری دیگر همرزمان بود و در عین حال رزمنده ای شجاع و با استقامت بود. پس از سال ها حضور در جبهه های نبرد و مجاهدت در راه خدا برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی مردم ایران، در هفتم اردیبهشت سال 1366 در جریان عملیات کربلای 10 در منطقه عملیاتی سردشت بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره به شهادت رسید و به یاران و همرزمان شهیدش پیوست.

حاجیه خانم سلیمی مادر شهید لطفی از او چنین یاد می کند:

شهادت آرزوی علیرضا بود. مجاهدت در راه خدا را مسیر زندگی خود قرار داده و قرآن را پیش رویش گذاشته بود. روزهایی که علیرضا عازم جبهه می شد نجوایی در گوشم زمزمه می کرد که چند صباحی بیشتر شاهد دیدار فرزندت نیستی و آن نجوا ادامه می یافت که خود را برای فراقی بزرگ آماده کن.

زمانی امام خمینی (ره) فرمان ارتش بیست میلیونی را صادر کرد علیرضا این تکلیف را بر خود واجب دانست که به ندای رهبری لبیک گوید و دشمن را در جای خود بنشاند. برایم سخت بود که از علیرضا جدا شوم و برای اعزام به جبهه با او مخالفت کردم و او را به ادامه تحصیل فراخواندم. در جوابم می گفت: جبهه های جنگ دانشگاه های اصلی تر و بزرگ تری هستند که درس زندگی را آموزش می دهند.

به دلیل علاقه ای که به علیرضا داشتم راضی به حضور او در جبهه نبودم اما هر بار با سخنانش و یادآوری حماسه کربلا و عاشورا رضایتم را جلب می کرد و راهی جبهه می شد.

هر بار که می رفت می دانستم روزی شهادت نصیبش می شود و دیگر او را نخواهم دید. طاقت نمی آوردم و باز هم مخالفت می کردم.

یکبار علیرضا گفت: مادر به جای مخالفت با رفتن من، خودت هم به جبهه بیا و مثل دیگر زنان غیور منطقه غرب و جنوب در پشت جبهه یاری رسان رزمنده ها باش تا به چشم خود ببینی چه جوانان و نوجوانان رشیدی با دستان مادران و پدران راهی جبهه می شوند و یکی پس از دیگری خون خود را نثار انقلاب و اسلام می کنند.

می دانست که من از او مشتاق تر به خدمت در جبهه هستم اما به خاطر پا درد نمی توانم انجام وظیفه کنم. با این حرف برای همیشه مخالفت من را از حضورش در جبهه برداشت و هر وقت دلگیر دوریش می شدم یاد مادران شهدا می افتادم و به خدا توکل می کردم.

علیرضا بسیار با اخلاق و متین بود و به احترام به پدر و مادر توجه داشت و قرآن را سرلوحه کارهای خود قرار داده بود.

رعایت حقوق بیت المال و حق الناس را از بزرگترین واجبات می دانست به طوریکه هرگز اجازه نمی داد از خودرو دولتی برای امور شخصی استفاده شود.

برای امنیت ما و در امان ماندن از حملات هوایی در حیاط خانه سنگری برپا کرده بود تا به هنگام اعلام وضعیت قرمز به آنجا پناه ببریم اما جگر گوشه ام زیر آتش و خمپاره می جنگید و آخر هم به آرزویش که شهادت بود رسید.
علیرضا قرآن را سرلوحه کارهای خود قرار داده بود
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده