شهید خرداد ماه
دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۱۳
شهید عباس حامدی فرزند اصغر در سال 1343 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 4/3/61 در حمله جهت آزادسازی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نسیم آشنایی رسید بر مشامم/ که با غریب عشقم دوباره آشنا کرد

سلام خداوند بر قلب صبور حضرت زینب (س) و گریه­های او در فراق برادر و آل هاشم. سلام بر آن پیام رسان کربلا.

اینجانب که خداوند به من افتخار داده است و مرا مادر شهید کرده است به خود می­بالم که فرزندی را در راه دین و قرآن به جبهه فرستادم تا خونش را در این راه به پای نهال دین و قرآن بریزد. در مورد عباس گفتنی­های من زیاد است. قبل از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی که هنوز عباس یک طفل 3 ساله بود من شهادت و جدایی او را در خواب دیدم.

در عالم رؤیا دیدم که با شهیدم عباس که یک طفل بود در حال گذر از یک درگاهی هستیم که وقتی من از آن درگاه رد شدم ناگهان دیواری بین من و عبّاس جدایی انداخت و من دیگر نتوانستم طفل عزیزم را ببینم. مدّتها از این خواب گذشت و گاهی اوقات در سالهای بعد که عباس دیگر یک نوجوان رعنایی شده بود این خواب در ذهن من تداعی می­شد. با شروع حوادث جنگ تحمیلی عباس نیز مانند بسیاری دیگر از این جوانان شجاع مملکت با علاقه به سمت جبهه­ها شتافت.

عباس در این ایّام به هر طریق ممکن با ما ارتباط برقرار می­کرد نامه می­نوشت، تماس می­گرفت و یا احیانا از طریق دیگر همرزمانش برای ما پیام می­داد، یکبار ما در خانه کنار یک حوض آبی نشسته بودیم. حال معنوی خوبی داشتم ناگهان به زمین نگاه کردم و دیدم زمین به تلّی از خاک تبدیل شد. صحنه­های نبرد و جنگ در مقابل دیدگانم ظاهر شد و در آن میانه عبّاس را دیدم که به ناگاه از مقابل همان تل خاک که شبیه خاکریز بود به زمین غلطید و در خون خود طپید. مقداری چشمانم را مالیدم و به خانم برادرم گفتم: عبّاس شهید شد. گفت: معلوم هست که چه می­گویی؟ گفتم: یقین دارم. خودم به چشم خودم  دیدم که او از بالای خاکریز به زمین افتاد و شهید شد. اگر باور نداری امروز را در نظر بگیر که روز سوم شعبان است و روز ولادت آقا ابی عبد الله الحسین (ع) است. منتظر خبر شهادت فرزندم باش!!! چند روز بعد برادرم گفت شهادت عباس را به همان طریقی که در خواب به من نشان داده بودند برایمان نقل کرد و ما را آماده این جریان کرد و در ضمن اشاره کرد که روز شهادت عباس در روز سوم شعبان واقع گشته است. عبّاس آن روز در کنار مولایش حسین بن علی (ع) مأوا یافت و پیکر مطهر او پس از 16 سال در تفحّص پیدا شد. پس از ادای احترام و اقامۀ نماز بر او  و دیگر همرزم او شهید حسین حسینی، این دو کبوتر مهاجر دور از وطن را در گلزار شهدای روستای کرمجگان به شور و شیدایی مردم شهید پرور به خاک سپردند.

عباس در همۀ کارهایش بین تمامی فرزندان نمونه بود. بسیار به انقلاب و امام عشق می­ورزید. یک بار که قرار بود مردم و جوانان در پیروی از فرمایش امام از همین روستا برای راهپیمایی و تظاهرات از اینجا به شهر قم حرکت کنند، عباس در خانه خواب بود. من نمی­خواستم او در این مراسم شرکت داشته باشد. چون فقط همین یک پسر را داشتم و قلبم به رفتن او راضی نبود. در را به روی او قفل کردیم و به میانۀ روستا رفتیم تا حرکت سربازان امام را ببینیم و ناگهان در بین جمعیّت متوجّه حضور عباس شدم به خواهرش گفتم: او عباس است! گفت: بله. گفتم مگر در را به روی او قفل نکردی؟ گفت: چرا همین کار را کردم! وقتی به خانه برگشتیم متوجه شدیم عباس از یک پنجره فوق العاده کوچک برای پیوستن به خیل عظیم انقلابیون خارج شده که اصلا ما تصور نمی­کردیم یک انسان بتواند از اینجا عبور کند. آری او از وقتی که خود را شناخت در مسیر مبارزه و نبرد و جبهه بود.

ـ اینجانب از برادر شهیدم عباس به دلیل کم بودن سن و خردسالی­ام از زمان اعزام به جبهه­ها خاطرات زیادی ندارم و فقط آنچه از او و از اخلاق خوش او در خاطرم مانده است آن حسن خلق و مهربانی عباس شهید بوده است. در آخرین  مرتبه­ای که تصمیم به حرکت برای جبهه را داشت ما در شهر قم بودیم من به او خیلی وابسته بودم و مانند یک فرزند که علاقمند به پدرش باشد من با عباس این حالت را داشتیم. نمی­خواستم به راحتی از او جدا شوم چون فهمیده بودم که دارد به جبهه می­رود. عباس هم نمی­خواست به راحتی از من جدا شود. دست کوچک مرا گرفت و به طرف حرم مطهر حضرت معصومه (س) برد. در حرم آن بی­بی دو عالم زیارت کردیم و عباس پس از این شروع کرد به خرید برای من، برایم لباس خرید و کفش و مقداری اسباب بازی و به این طریق مقداری دل من را به دست آورد. در آن روز قسمت ما از یکدیگر جدا شدیم و این جدایی حدودا 16 سال طول کشید تا من مجدد توانستم فقط بوی برادرم را از طریق پلک و آثار یافته شدۀ او پس از تفحّص استشمام کنم. نمی­دانم خداوند چه سرّی بین من و عباس قرار داده است که همه می­گویند که من شبیه برادرم هستم و جالب اینکه با وجود اینکه اسم من حسین است همۀ اهالی این روستا مرا ناخودآگاه عباس صدا می­زنند.

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

 

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده