شهید حسین بنیادی :
شهید حسین بنیادی او که از ساغر باده ی حضرت روح الله مست و مدهوش شده بود ٬ سر انجام در تاریخ 27/3/1362 به عنوان امدادگر در مقابله با دشمنان اسلام در بانه سر دشت تذکره ی عبور و معراج به عالم ملکوت را از آن خود نمود و با پیکری خضاب گرفته به خون در بین عرشیان ماوا گزید . پیکر پاک و مطهر این شهید والا مقام ٬ پس از تشییع با شکوه در زادگاهش آرام گرفت و مزارش مامن امنی برای دوستداران و عاشقان شهادت قرار گرفت.
نویدشاهدگیلان: شهید حسین بنیادی در چهارم فروردین ماه سال 1342 در خانه ی گلی و کوچک مردی کشاورز در روستای هندخاله از توابع شهرستان صومعه سرا٬ دومین فرزند خانواده چشم بر جهان هستی گشود. به جهت عشق خانواده به حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) حسین نام گرفت. وی در آغوش گرم پدر و مادری مومن و متعهد به رشد و بالندگی رسید و پس از آن با شروع علم و دانش با ثبت نام در مدرسه ی ابتدایی روستا٬ به تحصیل پرداخت که پس از پایان دوره ی ابتدایی به علت مشکلات اقتصادی به ناچار ترک تحصیل نمود و به شهرستان بندر انزلی مهاجرت و در منزل خواهر مکرمه اش سکونت گزید.
شهیدی که در مکتب حضرت ثارالله درس آموخت
حسین با این که از سن و سال کمی برخوردار بود اما در کارهایش از اخلاص و صداقت خاصی برخوردار بود و همین موضوع باعث شده بود که مسئول وی اکثر اختیارات کارگاه را به او بسپارد و او از این همه لطف و مهربانی شرمنده می شد و می گفت : دیگران که سابقه ی بیشتری در کار دارند باید پذیرای چنین مسئولیتی باشند ٬ آن ها از من بزرگترند . وی از درآمد حاصله اش برای خانواده خرج می کرد و بسیار به پدر و مادر احترام می کرد و در خوراک و پوشاک بسیار ساده پوش بود . شهید بنیادی که در مکتب حضرت ثارالله درس آموخته بود ٬ خود معلم تخلاق و رفتار و دینداری برای کوچکترها و حتی به قول برادر و خواهر بزرگترش نیز الگوی مناسبی برای آن ها بود . در جریانات شکل گیری انقلاب اسلامی ٬ خانواده نگران اوضاع و احوال او بودند و حسین بدون هیچ ترس و واهمه ای در تظاهرات شرکت می نمود و از همان دوران با عشق به مکتب حضرت روح الله از طلایه داران انقلاب اسلامی محسوب می شد . حسین انسانی با تقوا و با معرفت بود و اخلاق نیک و پسندیده ای برخوردار بود . وی در طول زندگیش ٬ در کنار

دامادش لحظه ای به او بی احترامی ننمود و در کارهای فنی بسیار باهوش و پر تلاش بود . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه کشور نوپا و انقلابی ایران اسلامی وی ماندن در شهر را جایز ندانست و با رضایتمندی پدر و مادر اوایل بهار در سال 1360 به سوی جبهه ها ی جنوب عزیمت نمود . حسین مدتی در خرمشهر به مقابله با دشمنان بعثی پرداخت و پس از آن از ناحیه ی پا مجروح شد و به ناچار به عقب بازگشت و دو ماه مرخصی در نظر گرفته شد اما او با عزمی راسخ ٬ پس از سه هفته کوله پشتی سفر را بر دوش انداخت و بار دیگر رهسپار جبهه های حق علیه باطل شد. مادر شهید نقل می کند در دومین اعزامش برای گرفتن امضا و کسب اجازه به باغ آمد و گفت : مادر بچه ها در حال رفتن هستند٬ من هم می خواهم بروم . چون در آن جا وسیله ای نبود که زیر برگه اش را امضا نمایم به ناچار با زغالی پای برگه را سیاه کردم و او با خوشحالی تمام مثل کبوتری سبک بال به سمت دوستانش حرکت نمود . شهید بنیادی با حالت زخم و مجروحیت پا ٬ آن هنگام که خبر آزاد سازی خرمشهر را شنیده بود با خوشحالی تمام ٬ عصا به دست می دوید و به دوستانش در انزلی  شیرینی تعارف می نمود . او عاشق لباس سبز پاسداری بود و سر انجام با این عشق وارد سپاه شد. حسین هیچ گاه در دستگیری از مستضعفین و یاری رساندن به فقرا کوتاهی نمی نمود و در خانه و کارهای شالیزار به خانواده ی کمک های مضاعفی می نمود . حضور او در کردستان ٬ دلگرمی خاصی به جوانان و رزمندگان اسلام می داد. در آن جا به پیشنهاد یکی از دختران جوان قرار بود حسین لباس زیبای دامادی بر تن کند اما او ماندن در این دنیا را تاب نداشت و بزرگترین آرزویش رسیدن به وصال دوست بود . وی بسیار کم حرف اما متفکر و عاقل بود . شهید بنیادی ٬ چمدانی پر از یاس تقوا داشت و در هر نامه ای که برای خانواده می نوشت از آن ها می خواست که برای امام و رزمندگان دعا نمایند.

حسین در وصیت نامه اش نیز چنین نوشته است :

«بعد از شهادتم ٬ آن گاه که مرا به خاک می سپارید ٬ دست هایم را باز بگذارید تا دشمنان اسلام ببینند که با خود هیچ چیز نبرده ام و بدون تعلق خاطری از دنیا بار سفر بسته ام »

مادر شهید هر گاه مانع از رفتن او به سنگر جهاد می شد او با لحنی مهربانانه می گفت :

« مادرم ٬ آیا امام حسین ( علیه السلام ) و مکتب اسلام را   دوست داری ؟ اگر چنین است ٬ پس چگونه است که از میان چهار فرزند پسر ٬ حاضر نیستی یکی را برای اسلام بدهی . »  

ورد زبان شهید بنیادی در هر کوی و برزنی این شعر بود که :

آخه تا کی گلامون پرپر بشن
آخه تا کی مادرا بی پسر بشن

او که از ساغر باده ی حضرت روح الله مست و مدهوش شده بود ٬ سر انجام در تاریخ 27/3/1362 به عنوان امدادگر در مقابله با دشمنان اسلام در بانه سر دشت تذکره ی عبور و معراج به عالم ملکوت را از آن خود نمود و با پیکری خضاب گرفته به خون در بین عرشیان ماوا گزید . پیکر پاک و مطهر این شهید والا مقام ٬ پس از تشییع با شکوه در زادگاهش آرام گرفت و مزارش مامن امنی برای دوستداران و عاشقان شهادت قرار گرفت.
روحش شاد و یادش گرامی وراهش پر رهرو
به اشتراک بگذارید...
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده