شهید مرتضی احمدی نیا
چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۲
شهید مرتضی احمدی نیا فرزند علی اکبر در سال 1351 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 2/3/67 در محور حلبچه به مقام والای شهادت رسید.

(بسمه تعالی)

 

 

شرکت در مجالس عزاداری ائمه اطهار (ع)

شهید مرتضی با اینکه سنّ کمی داشت بیشتر اوقات در مسجد محل حاضر می­شد و به عبادت می­پرداخت و در مسجد کمک می­کرد و هر وقت مراسم عزاداری بود مخصوصاً ایّام محرّم آخر شب به خانه برمی­گشت. یک شب یاد دارم وقتی آخر شب آمد منزل در خانه را که زد من رفتم و در را باز کردم و دیدم لباسهای او خیس و دستهایش پیر شده بود، از بس ظرفهای مسجد را شسته بود و همیشه در کارهای مسجد شرکت می­کرد و پسری بود قانع و بی­حرف و همیشه سر سفرۀ غذا صحبت نمی­کرد .نانهای ریز سفره را جمع می­کرد و از اسراف بیزار بود و نمی­گذاشت نانها دور ریخته شود. مرتضی متولّد سال 1351 بود و در سال 1366 به جبهه رفت و چون من راضی نمی­شدم (پدر شهید) ولی او رفت. در پادگان 21 حمزۀ تهران برای آموزش نظامی یک روز زمستان ما با خانواده به ملاقات او رفتیم و عموی او همراه ما بود وقتی او را ملاقات کردیم در آموزش تمام دستهای او از سرما ترک خورده بود، عمویش به او گفت: بچّه تو کوچک هستی برو قم منزل، حالا زود است برای تو که بروی جبهه ولی او در جواب گفت: عمو بچّه توی قنداق است.

 

عروج پرنده به سوی معبود

وقتی که به جبهه اعزام شد پس از چند ماه به قم بازگشت چون مجروح شده بود از طریق ترکشی که به دستش خورده بود ولی به ما نگفت که ترکش خورده می­گفت در اثر سوختگی و تیراندازی دستم زخم شده و چون باندپیچی شده بود دیده نمی­شد و من پیش خود فکر کردم که دیگر جبهه نمی­رود ولی باز هم پس از مداو و بهبودی به جبهه برگشت و چون گردان آنها از شلمچه به اطراف رفته بود به آن جبهه رفت و یک روز از خردادماه 2/3/1367 در اثر برخورد ترکش به پشت سر او شهید شد و بعد از 9 روز درگذشت.

 

وداع آخر با شهید

در تاریخ 11/3/1367 در گلزار شهدای علی بن جعفر قم بخاک سپرده شد و وقتی که مجروح شده بود من حالات او را طور دیگر می­دیدم ؛یک قیافۀ مردد و در قیافۀ اثری می­دیدم که دیگر از جبهه برنمی­گردد و به او گفتم بابا برو با برادرت یک عکس بگیر چون خوش­قیافه شده­ای و مرد شدی. او هم قبول کرد و رفت با برادرش عکس گرفت و آخرین عکسش همین عکس روی اعلامیّه­اش است. روحش شاد و ان شاء الله راهش پر رهرو باشد.

 

دریادل و مهربان

این خاطره از طرف خواهر شهید بود، او می­گفت: برادرم بسیار مهربان بود و چون فاصله سنّی­اش با من کم بود مرتّب با هم بازی و گاهی هم دعوا می­کردیم ولی وقتی دعوایمان می­شد او خیلی ناراحت می­شد و مرتّب می­خواست از دل من در بیاورد. او سنّش خیلی کم بود که تصمیم گرفت جبهه برود و وقتی به جبهه رفت 15 سال بیشتر نداشت و من 16 ساله بودم در نامه­هایش سراغ عمه را می­گرفت و مرتّب از من می­خواست که حلالش کنم و از او ناراحتی به دل نگیرم و اصرار داشت که حلالش کنم. پسر بسیار مهربان بود در نامه­هایش سراغ همه را می­گرفت با اینکه سنّش کم بود ولی مرتّب نماز و روزه­اش ترک نمی­شد و در وصیّت­نامه­اش هم سفارش می­کرد که همگی با هم خوب باشیم و کدورتی نداشته باشیم. دفعۀ آخر من و مادرم تا دم در با او رفتیم و خداحافظی کردیم او خیلی خوشحال بود و سبک بال به طرف جبهه رفت و بعد از چند روز خبر شهادتش را برایمان آوردند، امیدواریم که او شفاعت ما را هم بکند و دست ما را هم بگیرد. ان شاءالله

 

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده