خاطره روز شهادت شهید حسن اعلایی
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۲:۱۳
ایشان در جبهه نیز هیچگاه بیکار نبود ولی دوست داشت؛ لباس همرزمان را بشوید و تعمیر کند و از لحاظ مادی نیز به بچه های گردان را کمک می کرد. ایشان مبلغی را به صورت پنهانی از بچه های هم رزم خویش جمع می کرد و به طوری که کسی نفهمد و فرد متوجه نشود، مبلغ پول را به کسانی که متاهل بودند؛ به صورت کادو و یا غیره به فرد می داد...
شهیدی که لباس همرزمانش را می شست؛ شهید حسن اعلایی

نوید شاهد البرز:

"شهیدحسن اعلایی" در بیستم ماه شهریور 1344 در ولد آباد دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی فردی بود با اخلاق نمونه که این او را از دیگر برادران و خواهران خود متمایز می ساخت و با روحیه ای سرشار از محبت و علاقه به کار کشاورزی به پدر و مادر خویش در کار کشاورزی یاری می رساند و کمک خرج خانواده خویش بود.

شهید اعلایی درسال های 1350 -1351 تحصیلات خود را در دبستان "نهم آبان" در حومه کرج ولد آباد اغاز کرد. از آنجایی که به کار کشاورزی علاقه وافری داشت، همواره در سرزمین کشاورزی همراه پدر و مادر خویش به کار مشغول می شد و هم زمان به کارهای مدرسه خود نیز می پرداخت.

در زمان تحصیل در فعالیتهای ورزشی شرکت کرده و به طور مستمر در مسابقات فوتبال که درشهر ولد آباد برگزار می شد، نیز حضور داشته است. رفتارش در محیط دبستان و خانه به طوری بود الگویی برای همدوره ای های خود بوده و از ایشان به عنوان فردی نمونه و دلسوز مردم که بیشتر وقت خود را صرف مردم و خانواده اش می نمود.

از دوستان و همرزمانش شهید می توان شهید محمود آهویی رضا حصاری که هم در زمان تحصیل و هم در دوران نبرد در جبهه از دوستان خوب شهید محسوب می شدند. شهید اعلایی در سال بیست و دوم آبان 1361 برای آموزش درشیراز نام نویسی کرد و چهارده ماه نیز در دزفول آموزش دید و یک ماه در تهران و بقیه نیز به خاطر اینکه 6 ماه احتیاط به ایشان خورده بود به کردستان رفت.

برای اینکه بیشتر با خصوصیات اخلاقی شهید اشنا شویم نزد یکی از دوستان دوران نوجوانی و نیز از هم رزمان شهید به نام "علی دردی عزیزی" رفتیم و ایشان در بیان اخلاقیات شهید فرمودند که ایشان بیش از اندازه با گذشت و فداکار بودند و نمازش را همیشه سر وقت می خواند انسانی بود که همیشه کمک به همنوع را در درجه اول قرار می داد وقتی شهید به مرخصی می آمد. پدرش گاز فروش بود و گاز در منطقه کمیاب بود و پدرش نیز به علت ناراحتی عصبی نمی توانست به خوبی با مردم به خوبی برخورد کند، از دادن گاز خودداری می کرد. وقتی شهید این عمل پدرش را ملاحظه کرد. شبانه کپسول های گاز را پر می کرد و به درخانه مردم می رساند و به بی بضاعتان کمک می نمود.

ایشان در جبهه نیز هیچگاه بیکار نبود ولی دوست داشت؛ لباس همرزمان را بشوید و تعمیر کند و از لحاظ مادی نیز به بچه های گردان را کمک می کرد.

ایشان مبلغی را به صورت پنهانی از بچه های هم رزم خویش جمع می کرد و به طوری که کسی نفهمد و فرد متوجه نشود، مبلغ پول را به کسانی که متاهل بودند؛ به صورت کادو و یا غیره به فرد می داد.

دوست شهید اعلایی به نام "عزیزی" برایمان از دوران جبهه گفت که در ابتدا در بیست و دو آبان 1361 در حصارک کرج به شیراز برای آموزش رفتیم.

شهید اعلایی نیز همراه ما بود؛ ایشان در دوران آموزش پل ارتباطی بود با بچه های کرج تهران و منطقه های دیگر و چنان گرم و صمیمانه برخورد می کرد که فرد را از ابتدا شیفته خویش می نمود.

بعد از طی دوره به دزفول اعزام شدیم و در ترابری 571 ارتش مشغول خدمت شدیم. بعد از آن چون مدت 6 ماه به ما آموزش احتیاط خورده بود پس از دزفول پادگان ج 1 به تهران آمدیم و حدود 1 ماه دوره اموزشی دیدیم و بعد به کردستان سقز رفتیم و دوران آموزش جنگ و گریز را در سقز گذراندیم. بعد از مدتی اعزام شدیم به دیوان دره در کردستان در محلی به نام شریف آباد ساکن شدیم که فرماندهی لشگر نیز در آنجا مستقر شده بود. به خاطر درگیریهای گروهکها ما را به محلهایی بردند که زمین آن به صورتی بود که ما از روستاها محافظت کنیم با پاکسازی جاده ها مدام پیشروی می کردیم و پایگاههایی در ان مناطق ایجاد می کردیم همراه سید حسن به بالای روستایی بنام "اب باره" رفتیم که وقتی سپاه این منطقه را از لوس منافقین پاکسازی کرد امن شد.

ما به آن منطقه رفتیم و 2 روز به شهادت شهید اعلایی مانده بود که به همراه دو تن از دوستان به نام داریوش امیر خاکی (ولدآباد بزرگ) و دوست دیگرمان پیش ما آمدند. سید حسن از رودخانه ماهی گرفته بودند و برای ما آوردند چون به علت کمبود مواد غذایی روبرو شده بودیم.

در حدود 2 ساعت در کنار یکدیگر بودیم که بعد ایشان به پایگاه خودشان برگشتند. پایگاه ما با پایگاه شهید سید حسن حدود 5 کیلومتری فاصله داشت که منطقه نیز کوهستانی بود و روز بعد شهید به خاطر اینکه آبی از رودخانه در داخل بشکه های حمل می کردم و چون جاده ها کوهستانی بود و ماشین نمی توانست از ان عبور کند همراه تراکتور اب به پایگاهها می رساند.

شهید همراه دو تن از دوستان خود و راننده تراکتور و برای بردن آب از رودخانه رفت و بعدها یکی از دوستان شهید به نام محمود جعفری نحوه شهادت شهید اعلایی را اینگونه شرح دادند که :

وقتی که منبع را پراز آب کردیم، شهید برای شستشوی خود داخل آب رودخانه رفت و بر خلاف روزها که همیشه شاد و بشاش بود خیلی ساکت بود و ما که بوسیله نارنجک و شلیک تیر ماهی از آب می گرفتیم، از کار ما ایراد گرفتند و این عمل ما را نکوهش کردند. هنگامی که به راه افتادیم 5 نفری می شدیم، راننده تراکتور به خاطر اینکه مسیر را کوتاه کند. از کنار جاده و داخل مزارع گندم رفت و مسافتی را طی نکرده بود که شهید به این عمل راننده تراکتور اعتراض کرد و به زور وارد جاده مال رو که نمی شد به آن اطمینان کرد که چون ممکن بود منافقین کردستان دوباره مسیر ما را مین گذاری کرده باشند.

هنوز 2 متری از مسیر گندم زار خارج نشده بودیم که با انفجار شدیدی روبرو شدیم و همگی به عقب تراکتور پرتاب شدیم چهار تن از ما به سختی مجروح شده بودند و گوشت بدنشان کنده شده بود. هنگامی که کمی به حال آمدیم، شهید اعلایی را صدا کردیم ولی ایشان نبود. به زور اطراف را گشتیم و جنازه شهید را در حالی که گوشت بدنش و دست راستش ریخته بود، در داخل مزارع گندم پیدا کردیم.

آری این است اخلاص شهیدان

آن شب غروب ساعت 6 خبر شهدا شهید اعلایی در پایگاهها پیچید و سکوت حزن انگیزی فضای آسمان کردستان را فرا گرفت.

تاریخ شهادت شهید سید حسن اعلایی در بعداز ظهر روز بیست و چهارم خرداد سال 1363 بود.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده