جنگ تحمیلی او را بارها و بارها از کلاس و درس و بحث و حجره ی طلبگی؛ به سنگر جدید، خاکریز و گلوله و نبرد، راهی نمود و «رضا» در کلاس عملی اسلام شناسی؛ ولایت پذیری را با جان و دل آموخت و به کار گرفت.
نوید شاهد کرمان، رضا دوران دبستان و راهنمایی را در رژیم ستم شاهی تحصیل کرد. در دبستان یکی از معلم ها؛ از بچّه ها می خواهد که هر کس ترانه ای بخواند و دیگران دست بزنند تا به قول معلم، محیـــط کلاس، شـاد باشـد. « رضـا» در خـانواده ای مذهبی تربیت شده بود و سروکاری با ترانه و موسیقی نداشت.
وقتی معلم به رضا پیشنهاد می دهد که ترانه بخواند، رضا پای تخته می رود و ابیاتی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها که در مرثیه سرایی مرحوم کافی شنیده بود؛ می خواند و فضای کلاس را رنگ و بوی مذهبی می بخشد.

 منزل پدری رضا، محل اسکان و پذیرایی روحانیونی بود که در مناسبت های مختلف مذهبی، برای سخنرانی به منطقه می آمدند. رضا در دوران دبستان و راهنمایی به واسطه ی حضور چنین شخصیت هایی در منزل پدری؛ با بسیاری از مسائل آشنا شد. او 10-12 ساله بود که عکس های شاه و فرح را از ابتدای کتاب های درسی خود پاره می کرد و مورد سرزنش مربیان مدرسه قرار می گرفت.

 پدر رضا ، بارها و بارها به خاطر پذیرایی از روحانیون سخنران مخالف رژیم و رفتارهای رضا در مدرسه، به پاسگاه و اولیاء مدرسه تعهد داده بود.ولی این تعهدها ظاهری و این خانواده همگام با انقلابیون، امام را یاری می کردند.

حضور یک روحانی در روستا و ا نتخاب 5 نفر از نوجوانان برای تدریس خصوصی، زمینه را برای حضور رضا که یکی از این 5 نفر بود؛ در حوزه علمیه فراهم نمود. این روحانی با گزینش 5 نفر از بهترین بچّه های روستا که یکی از آن ها رضا بود، وسیله ی حضور آن ها در حوزه علمیه و آشنایی هر چه بیشترشان با اسلام و تشیّع، گردید. رضا بیش از دیگران آماده ی این جهش بود.

 در دوران نوجوانی؛ با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد و هم گام با دیگر بسیجیان، به حفظ و حراست از انقلاب و مبارزه با ضدانقلاب و اشرار همت گماشت.

بسیاری از شب ها تا صبح نگهبانی می داد واسلحه ای را حمل می کرد که اندازه و وزن آن، برایش به سختی قابل تحمل بود. اما شوق حفاظت و حراست از انقلاب و رضایت امام؛ سختی را برای رضا شیرین می نمود.

 پس از پایان تحصیلات دوره ی راهنمایی وارد مدرسه ی علمیه امام خمینی (ره) یزد شد. از آن جا که طبق مقررات؛ شرط حضور در حوزه ی علمیه، داشتن مدرک دیپلم بود، ولی ایشان ابتدا وارد مدرسه ی علمیه ی امام خمینی (ره) یزد شد وپس از دوسال تحصیل در این مدرسه؛ به قم رفته و در مدرسه ی علمیه کرمانی ها ثبت نام نمود. درس و بحث را با دقت دنبال می کرد و دو زانو و مودب در مقابل استاد می نشست. رضا ؛ حتی با کتاب های درسی خود با احترام رفتار می کرد.

او علاوه بر علاقه به یادگیری علوم حوزوی ، به فراگیری علوم کلاسیک نیز اهتمام داشت و معتقد بود یک مسلمان باید به همه ی علوم و فنون روز، مجهز باشد.

 شرکت در مسابقات علمی، قرآنی و مذهبی همواره در برنامه ی رضا بود. به طوری که در آخرین مسابقه ای که در زمینه ی قرآن برگزار شده بود؛ شرکت نموده و برگزیده شد بود وهنگام دریافت جایزه، رضا در مسابقه ی ترک دنیا و پیوستن به اولیاء الله،برگزیده و در مسابقه ی بندگی خدا؛ رتبه ی برتر را کسب کرده بود.

 حضور در جبهه های 8 سال دفاع مقدس، برهه ی دیگری از زندگی رضا بود. رضا مرتب از هر فرصتی برای حضور در جبهه استفاده می کرد. در کربلای 4 از ناحیه ی پا زخمی شد و هنوز بهبودی حاصل نشده بود؛ به نیروهای حاضر در کربلای 5 پیوست. در این عملیات هم در حالی که مجروح شده بود و لنگان لنگان خود را جا به جا می کرد، با شعارها و سخنان خود، رزمندگان را برای پیشروی و مبارزه، تشویق می کرد.

 سفارش ایشان در مورد ولایت فقیه این بود که: همانگونه که خداوند متعال ولایت الهی خود را به پیامبرصلی الله علیه وآله و سپس به ائمه بخشیده؛ این ولایت در عصر غیبت امام زمان (عج) به مجتهد جامع الشرایط یعنی ولی فقیه می رسد که دستورش، دستور خداست و خدشه بر این اصل، خدشه بر اسلام است.

 در کربلای 5، یکی از گردان های لشکر 41 ثارالله در محاصره ی دشمن گرفتار می شود. گردان 418 ماموریت پیدا می کند که این محاصره را بشکند. فرمـــــانده ی گردان، 4 نفر نفر نیروی از جـــان گذشــته طلــب می کند. رضا و سه طلبه ی دیـــــگر داوطلب می شوند. این 4 نفر مامور رساندن مهمات به گردان محـاصره شــــده مـی شوند، ولــی متاســـفانه رفتن آن ها بی بازگشت می شود.

دو نفر از این شهدا از جمله رضا، پس از سال ها، پیکر مطهرشان به زادگاه، بازگشت و دو نفر دیگر هنوز مفقودالاثرند.

 روستای حسین آباد از توابع شهرستان «انار» در استان کرمان از جمله روستاهایی است که کارنامه ی درخشانی در انقلاب اسلامی،همراهی با امام و حرکت های ضد ظلم و ستم رژیم منحط پهلوی از خود به یادگاردارد. در این روستا، خانه و خانواده ای وجود داشت که مامن انقلابیون، سخنرانان و هدایت گران نور، و فرزندان این خانواده از انقلابیون و مبارزین و همچنین پویندگان اسلام ناب محمّدی بودند. رضا ملانوری فرزندی از این روستا و این خانواده بود کــه در بحبوحه ی انقـــلاب در سیـن 13-12 سالگی، به صف انقلابیون پیوست و با پیروزی انقلاب و گذراندن دوران تحص?ـلات راهنمـایی به مدرسه ی علمیه رفت و به طلاب علوم دینی پیوست.

جنگ تحمیلی او را بارها و بارها از کلاس و درس و بحث و حجره ی طلبگی؛ به سنگر جدید، خاکریز و گلوله و نبرد، راهی نمود.

«رضا» در کلاس عملی اسلام شناسی؛ ولایت پذیری را با جان و دل آموخت و به کار گرفت. حضور در عملیات های مختلف و جراحت های مکرر در جسم او، روحش را صیقل بخشید تا آن جا که روح بلندش در قفس جسم؛ تاب و توان ماندن نداشت و کربلای 5 پرونده ی دنیایی این طلبه ی بزرگوار را مختومه و او را در عرش الهی ثبت نام نمود.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده