سالگرد شهادت حسین تاجی پور
در خواب گريه كردم و گفتم: می دانم می خواهی بگویی که پدرت فوت کرده است. آره، مي دانم كه پدرت رفت و من بدبخت شدم. گفت: اينقدر عصبي نباش، بگذار تا بگويم، بلند شو. بلند شدم، گفت: در كمد را باز كن چیزی را که گم کردی را بهت بدهم،در کمد را باز کرد و گفت سند اینجاست. بیدار شدم و سند را همان جا دیدم، انگار اين سند را يكي گذاشته جلوي دست در صورتي كه ده بار ما اين كمد را بيرون ريختيم ولي پيدا نكرديم. صبح زود دخترم آمد، همین که او رادیدم، بهش گفتم: حسين دیشب هديه روز مادر را به من داد...
شش رویای صادقه ناب از شهیدی که در امامزاده محمد کرج مزار دارد

نوید شاهد البرز :

"شهید حسین تاجی پور در سال 1341 در خانواده ایی مذهبی و متدین در شهر تهران دیده به جهان گشود و در دوران کودکی را با شور و هیجان به پایان رسانید و در سن 7 سالگی برای کسب علم و دانش وارد مدرسه شد و شروع به تحصیل کرد. دوره های تحصیل را یکی پس ازدیگری با موفقیت پشت سر نهاد و تا سال سوم نظری در رشته اقتصاد ادامه تحصیل داد.

وی پس از این دوران تحصیل به اشتغال روی آورد. در جریانات انقلاب سهم بسزایی در پیشبرد اهداف اسلامی داشت و بعد از پیروزی شکوهمند اسلامی ایران به رهبری امام خمینی ( ره) به عضویت بسیج این نهاد تازه پا در آمد و به طور شبانه روز مستمر به دفاع از ارزشهای انقلاب پرداخت.

بعد از مدتی به خدمت مقدس سربازی فراخوانده شد و در زیر پرچم اسلام به دفاع پرداخت و با حمله ناجوانمردانه عراق علیه ایران که توسط استکبار جهانی صورت گرفته بود به سوی میدانهای نبرد شتافت و به مقابله با صدام و صدامیان پرداخت تا اینکه سرانجام در تاریخ سیزدهم خرداد 63 در منطقه عملیاتی شرهانی بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.


خواب مادر شهید

خبر دادن از پدر ...

در خواب ديدم دستش را به دور گردن من انداخته و من را مي بوسد. گفتم: مادر جان كجا بودي؟ گفت: آمده ام شما را ببينم، شما كه بيمار هستيد و نمي توانيد به ديدار من بياييد. گفتم: مادر جان خيلي بيمار هستم. گفت: ناراحت من نباش. گفتم: حسين جان پدرت هم فوت كرد و من را تنها گذاشت. حسين گفت: مادر جان پدر هم اينجا پهلوي من است، ناراحت ما نباش. ان شاء الله كه هر چه زودتر حالت خوب مي شود.

اشکهای مادر....

خواب ديدم كه در يك باغ بزرگي است كه يك دست لباس سفيدي پوشيده است و در كنار جوی آبي است و تمام زير پايش آب است. گفتم: حسين جان! مادر چرا اينقدر آب زير پايت هست؟ گفت: مادر اين اشك چشم شما است از بس كه شما گريه مي كنيد من دائم در آب هستم تو را به خدا گريه نكن. من ناراحت شما هستم.

هدیه روز مادر...

سندی گم شده بود براي حق بانك مي خواست چند روز حتّي به شهرستان رفتيم، پيدا نشد در آخر خيلي ناراحت بودم خودم را تنها در خانه حبس كردم كه فرداي آن روز ،روز مادر بود.شب در خواب،حسين به خوابم آمد و گفت: مامان بلند شو تا به شما بگويم.

در خواب گريه كردم و گفتم: می دانم می خواهی بگویی که پدرت فوت کرده است. آره، مي دانم كه پدرت رفت و من بدبخت شدم. گفت: اينقدر عصبي نباش، بگذار تا بگويم، بلند شو. بلند شدم، گفت: در كمد را باز كن چیزی را که گم کردی را بهت بدهم،در کمد را باز کرد و گفت سند اینجاست. بیدار شدم و سند را همان جا دیدم، انگار اين سند را يكي گذاشته جلوي دست در صورتي كه ده بار ما اين كمد را بيرون ريختيم ولي پيدا نكرديم. صبح زود دخترم آمد، همین که او رادیدم، بهش گفتم: حسين دیشب هدية روز مادر را به من داد.

خبر شهادت حسین...

سه روز به شهادت حسين مانده بود كه يكي از دوستانم سادات بود به او گفتم: خيلي دعا كن تا حسين از جبهه سالم برگردد. آن خانم سادات در خواب ديده بود يك سيني در وسط هال خانه بود كه پنج شمع در آن روشن بوده است، يك خانمي هم در خواب بوده که آن خانم به سادات گفته بود كه شما اين شمع وسط را فوت كن تا خاموش شود. خانم سادات مي گويد: نه من اين كار را نمي كنم. خانم مي گويد: من به شما مي گويم.

بعد از دو روز وقتي خانم سادات به منزل ما آمد، ديده بود كه حجلة شهادت حسين را گذاشته اند.

خواب تولد شهید...

شبي كه فرداي آن حسين مي خواست به دنيا بيايد در خواب ديدم كه حضرت علي (ع) و حضرت امام حسين در دو طرف من ايستاده اند و به من مي گويند: كه شما چرا اينقدر ناراحت هستيد؟ فردا حالت خوب مي شود و دستي به كمر من كشيدند. فردا كه از خواب بيدار شدم ديدم كه حالم خيلي خوب است فردا كه روز تولّد امام حسين (ع) بود كه ماما را به خانه آوردند كه سر ساعت الله اكبر ظهر بود كه بچّه به دنيا آمد و نامش را حسين گذاشتيم.

سه روز مانده كه خبر شهادت حسين را بياورند، در خواب ديدم، حسين در خيابان است و من به دنبال او مي دوم و مي گويم: حسين جان چرا اينقدر ريش شما بلند شده است؟ يك چفيه به دور گردن دارد و مي گويد: مادر جان الان به خانه مي آيم و به حمّام مي روم و ريش هايم را كوتاه مي كنم.

وقتي از خواب بيدار شدم، گفتند: آماده بشويد كه حسين شهيد شده است كه بعد از سه روز خبر شهادت حسين را برايم آوردند.

خواب قبل از تولد نوه ام...

شبي كه خداوند نوه اي به من داده است، ديدم همراه اين بچّه دو ملائكه در دو طرف اين بچّه هستند و حسين در جلوي اينها حركت مي كند بچّه را به اتاق آوردند و حسين بچّه را بغل من گذاشت و خداحافظي كرد و رفت.




منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده