شهید سرافراز ناصر شهبازی در خاطرات خود روایت شیرینی از دوران هشت سال دفاع مقدس می‌گوید.

به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید سرافراز ناصر شهبازی در روایت خاطره "انحنای خلوت" یادی از جانفشانی‌های دوران دفاع مقدس می‌کند.

*انحنای خلوت

سنگرها و پایگاه‌های دشمن یکی پس از دیگری سقوط کرده و دشمن شکست مفتضحانه‌ای را متحمل شده بود و تجهیزات و خودروهای دشمن اغلب منهدم شده چهره خاصی به منطقه عملیاتی داده بودند.

رزمندگان اسلام نیز با خوشحالی و گشاده‌رویی مشغول پاکسازی سنگرهای دشمن بودند و با خمپاره‌ها غنیمتی روزگار بعثیون را سیاه کرده‌ بودند در دلم خیلی خوشحال بودم و خدا را شکر می‌گفتم که این همه پیروزی و سرافرازی نصیب لشکریان اسلام کرده و دشمنان اسلام و قرآن را به دست این عاشقان کربلای حسینی خوار و ذلیل کرده است.

به علت کارهایی که داشتم به فکر افتادم که به عقب برگردم و کارهایم را رو به راه کنم جاده‌ای نبود اگر می‌خواستم از آن‌جا که نیروها را آوردند برگردم یک روز طول می‌کشید با خودم فکر کردم چطور است که از همین جا مستقیم به طرف کوه لری بروم که نزدیک‌تر خواهد شد به همین منظور راه افتادم.

از خدا می‌خواستم قوتم را بیفزاید تا بتوانم زودتر این مسیر را بپیمایم به بالای کوه لری بلندترین کوه منطقه برسم در بالای آن نیز چند تن از برادران سنگر داشتند با یاد خدا حرکت می‌کردم و از لای به لای جنگل‌ها و درختان بلوط می‌گذاشتم هر چه می‌رفتم گویا راه طولانی‌تر می‌شد و آن طور که من از دور دیده بودم نزدیک نبود.

پس از طی یک ساعت به رودخانه قزلجه رسیدم که بین کانی مانگا و لری جریان دارد لذت می‌بردم با دیدن این همه کوه و جنگل و رودخانه و به عظمت خدا پی می‌بردم و این‌ها همه بر ایمانم می‌افزود و به یاد آن شعری می‌افتادم که:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

از آب رودخانه وضو ساختم و آماده نماز شدم در آن خلوت وحشتناک که احتمال وجود شیاطین جنی و انسی می‌رفت به خدا پناه بردم بیشتر از همیشه به یاد خدا بودم و شکر خدا را می‌کردم که به یاد خدا هستم در دلم می‌گفتم: "الهی رضا برضائک و تسلیما لامرک" خدایادرست است هر را که دوست داشته باشی به رنج و درد و زحمت می‌اندازی تا تضرع و زاری او را بشنوی واقعا چه لذتی دارد که انسان در لحظات درد ورنج به خدای خود پناه برد و به خدا امیدوار باشد مصلحت را از آن خدای باری تعالی بداند و هر چه غیر خداست از دل بیرون کرده و بگوید یا الله.

چه حلاوت و شیرینی دارد که انسان در نهایت بی کسی غربت و درد و رنج به خدا امیدوار باشد و کس بی کسان را خدا بداند.

پس از اتمام نماز و شکر خدا، آتشی روشن کرده و مقداری از بلوط‌ها که زیر درخت‌ها ریخته بود جمع کردم و مائده‌ای ساده فراهم کردم.

اسلحه کلاش را برداشته و طرف قله کوه لری روان شدم در بین راه از بین درختان سرسبز بلوط می‌گذشتم، هیچ آثاری از موجود زنده نبود و گویا کسی بدان‌جا پا نگذاشته است فقط هر چند گاهی صدای پرنده‌ای و یا موجودات وحشی دیگری بود که سکوت را می‌شکست اما من هم همچنان قدم‌هایم را به یاد خدا بر می‌داشتم از میان سنگلاخ‌ها و شیارها و درختان می‌گذشتم هر چه جلوتر می‌رفتم، منظقه بیشتر حالت وحشتناک به خود می‌گرفت.

احتمال وجود عناصر ناپاک ضد انقلاب را می‌دادم اسلحه را بیشتر در دستم می‌فشردم و با توکل بر خدا قلبم را آرامش می‌گرفت.

حدود دو ساعتی راه آمده بودم تقریبا نصفه‌های راه را طی کرده بودم که ناگهان دیدم یک نفر زیر درخت خوابیده است بلافاصله اسلحه را در دستم آماده دفاع نگه‌داشتم و بر خدای بزرگ توکل کردم و در آن لحظه فکرهای گوناگون به ذهنم خطور کرد نزدیک که شدم دیدم این فرد قیافه یک پاسدار را دارد و شهید شده است.

اشک در چشمانم حلقه زد و مظلومیت شیعه در تاریخ در ذهنم مجسم شد با خود گفتم ای خدای مهربان این‌جا که هیچ آثاری از انسان و موجود زنده نیست این شهید مظلوم اینجا چه می‌کند؟ از کجا به اینجا آورده شده است؟

دیدم که در کنارش یک برانکارد، کوله پشتی، یک جفت پوتین، دو خشاب و یک اورکت سپاه وجود دارد وجود این وسایل سبب می‌شد که فکرهای مختلفی به ذهنم خطور کند با خود گفتم اصلا چه طور شد که من از این راه آمدم، تا این شهید مظلوم را ببینم.

گفتممصلحت از آن خداست واقعا این خدای مهربان بود که مرا به این راه هدایت کرد تا درس عبرت بگیرم و در میان درد و رنج و بلاها آب دیده شوم سوختگان راه کربلی حسینی را ببینم و به مظلومیت حسینیان و به بی رحمی، دنائت و پستی یزدیان عینا پی بردم.

مشاهده این شهید با آن حالت بر ایمانم می‌افزود احساس می‌کردم روحم، ایمانم و روحیه‌ام قوی‌تر از همیشه است، آماده ایثار و فداکاری و جانبازی هستم لحظاتی بود که قلم از بیان آن عاجز است فقط باید انسان در متن اینگونه مسایل باشد تا آن حالت روحی و عرفانی را درک نماید.

وسایل کنار شهید را بررسی کردم تا به هویت اوبیشتر پی ببرم دیدم روی کولهپشتی نوشته شده ست "بهروز جبرائیلیان" هیچ نشانه دیگری نبود با خود گفتم بروم انشاء الله با چند نفر دیگر از دوستان و رزمندگان بیاییم و این شهید را ببریم.

با دلتنگی و ناراحتی از این که نمی‌توانم او را با خود بیاورم راه افتادم چون راه مشخص نبود مستقیم از میان شیارها و سنگلاخ‌ها و درختان به طرف کوه لری مسافت را می‌پیمودم همه‌اش به یاد این شهید گمنام و مظلوم بودم و خدا را شکر می‌کردم که او را دیدم انشاء الله با خود می‌گفتم او را با خود خواهیم آورد و خانواده‌ای را خوشحال خواهیم کرد.

با خود می‌گفتم ای خدای بزرگ! شاید اگر من از اینجا نمی‌آمدم کس دیگری از اینجا رد نمی‌شد و این شهید عزیز در اینجا می‌ماند البته خدا مرا وسیله کرد در این لحظات قلبم به یاد خدا آرامش می‌گرفت و شکر خدا می‌کردم که "الابذکر الله تطمئن القلوب".

همچنان راه را ادامه دادم و پس از ساعت‌ها به بالای کوه لری رسیدم به همانجایی که صدامیان شکست خورده پایگاه مستحکمی در آنجا داشتند و در عملیات والفجر 4 به دست غیور مردان اسلام فتح شده بود در آنجا مسئله را به برداران تعریف کردم قرار شد که در فرصت مناسب برویم آن شهید را بیاوریم.

از آن پس همیشه به فکر او بودم و شب‌ها خوابم نمی‌گرفت تا این که چند روز بعد به همراه چند تن از برادران تخلیه شهدا به همراه سه رأس قاطر رفتیم وشهید مظلوم را آوردیم.

گفتنی است شهید امیر الله نور محمدی فرزند حمدالله در تاریخ چهارم دی ماه سال 1363 به شهادت رسید.

شایان ذکر است سردار ناصر شهبازی جانشین اطلاعات عملیات لشکر 17 علی ابن ابی طالب در تاریخ سوم بهمن ماه سال 1365 به شهادت رسید.

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
مينا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۰۰ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۰
0
0
شهيدان دست مارا هم بگيريد
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده