شهدای گیلان در ماه رمضان:
شهید عباس ساغری در سن 17 سالگي در اكثر مساجد شهر به دعوت انجمن هاي اسلامي مساجد براي تدريس كتب مذهبي و مباحث ايدئولوژي از اياشن دعوت به عمل مي آمد بارها با افرادي كه دچار انحراف فكري شده بودند به مناظره مي پرداخت
نویدشاهدگیلان: شهید عباس ساغری برادر سومين فرزند خانواده و اولين شهيد خانواده مي باشد. وي در سال 43 چشم به جهان گشود هر چند نوجواني 17 ـ 18 ساله بود ولي از رفتاري عارفانه برخوردار بود اهل مطاله زياد و اخلاق اسلامي بود بطوريكه در سن 17 سالگي در اكثر مساجد شهر به دعوت انجمن هاي اسلامي مساجد براي تدريس كتب مذهبي و مباحث ايدئولوژي از اياشن دعوت به عمل مي آمد بارها با افرادي كه دچار انحراف فكري شده بودند به مناظره مي پرداخت.
شهید عباس ساغری با زبان روزه در عملیات رمضان
از طرف ديگر از ياد محرومين و مستضعفين غافل نبود و دست بسياري از افراد را در خفا مي گرفت روزي به سراغ مادرش آمد و شديدا از او درخواست كرد كه اجازه دهد به جبهه برود در ابتدا مادرش شديدا مخالفت كرد و او به سراغ پدر رفت و پس از راضي كردن وي از پدرش خواست كه او اجازه اش را از مادرش بگيرد كه اينگونه شد مي گفت : امام فرمود ما بايد برويم جبهه فكر خون من از ديگران رنگين تر هست خصوصا روزي آنقدر ادله و برهان منطقي آورد كه مادرش نيز حقا راضي گرديد پس از رفتن به جبهه ديگر به مرخصي نيامد در همان بار اول در ماه مبارك رمضان در تير ماه عملياتي با نام رمضان در شلمچه انجام پذيرفت كه وي در آن حضور داشت و با دهان روزه به شهادت رسيد.

جالب اينجاست كه اياشن دقيقا در شب قدر همزمان با شهادت مولايش علي(ع) شربت شهادت را نوشيد و در همان شب برادر بزرگم كه پاسدار بود تعدادي از برادران سپاه پاسداران را جهت صرف افطار دعوت كرده بود و آنها پس از صرف افطار شروع به برپايي مراسم نمودند مادرم كه هنوز خبري از شهادت فرزندش نداشت خودش از آن شب اينگونه مي گويد: آن شب بغض شديدي گلويم را گرفته بود چرا كه زمانيكه عباس داشت به جبهه مي رفت برادرش محمد و رضا نيز در جبهه بودند و هر چه قدر به آن اصرار كرده بودم كه حداقل صبر كند تا آنها برگردند او قبول نكرده بود و چون مدتي بود كه عباسم را نديده بودم حالي بس متغلب داشتم با شروع مداحي بغضم تركيد و شديدا ضجه و ناله مي زد گويا در همان لحظات نيز عباسم جان مي سپرد.

فردا صبح كم به من اطلاع دادند كه او مجروح است دلم گواهي مي داد كه او شهيد شده است پس از گذشت ساعتي به آرامي به من فهماندند كه او شهيد شده است و ناگهان از درون حالم دگرگون شد طوري كه از خدا و امام زمان (عج) خواستم كه به من قدرتي بدهند كه بتوانم جنازه پسرم را ببينم وقتي به گلخانه شهدا رفتيم و فرزندم را به من نشان دادند قدرتي غير قابل توصيف در خود احساس كردم باتوجه به آنكه كاملا بيسواد بودم نمي دانم چطور شد گويا آيات قرآن سوره هايي ناس، سوره قدر را از حفظ مي خواندم و مي گفتم السلام عليك يا ابا عبدالله السلام عليك يا بن رسول الله السلام عليك يا بن اميرالمؤمنين و فراضهايي از زيارت عاشورا مي خواندم و شعار مي دادم: الله اكبر، خميني رهبر

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده