فاتحان خرمشهر
آنچه از دريا به دريا ميرود از همانجا كه آمد آنجا ميرود اي مسلمانان همه مي دانيد كه بايد روزي رخت با همه سختيها و بايد رخت بربنديم و به دنياي آخرت سفر كنيم پس بهتر اين است كه در جواني كشته شويم زيرا در جواني بايد شيوة پيامبري را بياموزيم.

نام شهید : رستم

نام پدر : درویش

تاریخ تولد : 1342

محل تولد : بي بي زليخائي

محل شهادت : فکه

زیارتگاه : بي بي زليخائي

 

زندگینامه

   بسم الله الرحمن الرحيم

 شهيد رستم درستار، آن نونهال انقلاب، از زمان و شروع بدوتولد كه چشم به جهان گشودند، با لب هاي خندان و قلبي بشاش كه خود نماينگر اين بود كه، هدف اصلي اش، هجرت است، اما هجرتي در راه معشوقه اي كه جانگزار آن بود. او كسي بود كه تا سن شش سالگي در روستائي بنام بي بي زليخائي 18 كيلومتري غرب سوق دوران كودكي خود را سپري كرد. ايشان در ايام كودكي در وقت تفريح و بازي با دوستان وحدت كلمه را مطرح ميساخت و به اين موضوع احترامي خاص قائل بود. در همين ايام شش سالگي راهي مدرسه شدند و ايشان پس از سپري كردن چهار سال دوره اول ابتدائي يعني سال چهارم در روستائي كه زادگاهش بود با موفقعّيت به تدريس مشغول بود و براي خواند مرحله دوره ابتدائي يعني كلاس پنجم راهي سوق شد كلاس مذكور را در همين روستا به پايان رسانيد. ايشان كسي بودند كه در اين ايّام ابتدائي نماز خواندن و قرآن خواندن را به نحواحسن ياد گرفته بود، و در همين ايام از والدين خود در مورد خمس و ذكات كه به چه صورت و بر چه كساني واجب است سئوال مي نمود، و با پيشرفتي كه داشتند نسبت به مسائل اجتماعي و سياسي و اسلامي اطلاعاتي كافي داشتند. سپس با اتمام دوره ابتدائي با موفقيت كامل با ثبت نام وارد مدرسه راهنمايي شدند. كه اين دوره را با موفقيت كامل به پايان رسانيد. از خصوصيات اخلاقي و رفتار او در اين محيط آموزش به اينصورت بود كه او در تمام اين مدت دانش آموزي به تمام معنا، و الگو ونمونه براي هم كلاسي ها بود و هميشه مورد تشويق استادان و كاركنان آموزشگاه قرار ميگرفت. و بيشتر اوقات خود را با كتابهاي غير درسي از قبيل خواندن احكام و قرآن و كتابهاي علمي و فرهنگي بود در ايام اين دوره در انجمن آموزشگاه شركت داشتند. هميشه مانند مولايش علي (ع) راست قامت، حق گو بود، و هميشه حق را مي گفت هر چند از آن ضرري برايش حاصل ميشد. ايشان پس از گذاراندن اين دوره وارد دبيرستان شد. ايشان در اين ايام زندگي از احكام و مسائل اسلامي كاملاً آشنا بود. او در اين هنگام در حيني كه درس مي خواند در پايگاه، مقاومت كه تازه و براي اولين بار ميخواست در اين منطقه جان بگيرد شركت كرد و با شركت خود در اين پايگاه توانست كه هم خدمتي به اسلام، اسلاميكه مدتها رو به فراموشي سپرده ميشد و همانند كشتي كه ناخدايان آنرا خفه كرده بودند و درحين غرق شدن بود، بكند و با نگهباني در نيمه شبها توانست كه به منطقه اي كه ميتوان به آن امن كرد حفاظت كند و كرده و ضمناً ايشان در اين ايام، در روزهاي تعطيل و اوقات فراغت به امور خانگي به كمك والدين خود مي رفت و در اين مورد هيچگونه دريغي نداشت و سعي مي كرد كه هميشه بايك تير دو نشانه را بزند يعني علاوه بر اينكه از نظر درسي خود، هميشه پيشرفته باشد. در امور خانوادگي موفق . واقعاً هم همينطور بود.

و ضمناً ايشان پدري مريض داشت كه به علت ناراحتي، موفق به اداره و خرج و معيشت خانواده نبود، و اين شهيد دستار بود كه نويدي به دل پدر شكسته حال و مريض ميداد تا اينكه خانواده را اداره كند و اميدي براي اين پدر بود كه در آينده بتوانند جاي پدر شكسته جان را در امور خانگي بگيرد و دست پدر پير را، پدري كه بر اثر رنج و زحمت فراوان متحمل اين نوع مريض شد بگيرد. وايشان تا لحظة جدايي از والدين، هيچ گونه دريغي در مورد كار و كوشش نمي ورزيد. ضمناً ايشان هر ساله در دوران تحصيل موفق ميشد و شب ها تا نيمه شب و بعضي از شب ها تا صبح به مطالعه كتابهاي درسي بود و بيشتر اوقات روز را در كار كردن بسر مي برد. و وقتيكه از اين شهيد سئوال ميشد كه چرا بع اينصورت زحمت مي كشي و تا نيمه شب و حتي تا صبح مطالعه مي كني، پاسخ او اين بود كه مي گفت: انسان در زندگي و در اصل هدف خلقت انسان آزمايش الهي است و خداوند انسانها را براي آزمايش آفريده، آنها را در رنج و مشقت و سختي در مي آميزد  تا اينكه بندگان صالح و صبر پيشه گان درگاه الهي شناخته شوند. دنيا، دنياي آزمايش است، مرد آنست كه بتواند در اين آزمايش گاه موفق شود تا اينكه در حضور پروردگار سر افراز و سربلند باشد و در قيامت جزء اصحاب يمين به حساب آيد.

كار و كوشش شهيد در ايام تعطيل به حدي بود كه بر اثر زحمت فراوان دچار به ناراحتي شديد مي گرديد، كه ايشان را در يكي از يبمارستانهاي شيراز بستري كردند و اين را بگويم كه اول خداوند و بعد پزشكان آن را معالجه كردند. او در اين مدت به سال دبيرستان رسيده بود كه ايشان هميشه علاوه بر حضور كامل در پايگاه، هميشه در دعاهاي كميل و توسل شركت فعالانه داشت. در اين ايام بود كه صداي زنگ حمله را از بوقهاي ستاد تبلبغات شنيد. ناگهان خونش به جوش آمد، اما چه جوششي آن جوشش كه در رگهاي مولايش و سرور شهيدان كربلا، در مقابل لشكر انبوه يزيديان بود. ايشان ناگهان به دفتر دبيرستان مراجعه نمودند و خواستار ثبت نام و گرفتن معرفي نام براي بسيج گرديد. اما در حقيقت كه استادان و رئيس آموزشگاه از اخلاق حسنه ايشان و طرز رفتار اين دانش آموز نسبت به ديگران دل برآن نميداند كه ايشان اين آموزشگاه را ترك كند زيرا كه دانش آموزي الگو و نمونه براي همكلاسيهاي خود بود. امّا خوني كه در رگهاي ايشان به جوشش آمد شب تاريك را از روز روشن نمي شناخت و آنقدر عاشق و دلداده بر رفتن به ميدان شد كه طبق درخواست دبيرستان براي رضايت نامة پدر و مادر ، در شب تا.... تاريك هواي باراني با فاصله نزديك 18 كيلومتر را پيمايد  تا اينكه حتماً بتواند صبح همراه با كاروان همسفر گردد. ايشان در حدود نزديك ساعت 12 بود كه به خانه در روستائي كه سكونت والدين بود رسيد. وارد شدن ناگهاني و دير موقع اين جوان رشيد و دلاور اسلام پدر و مادر را به تعجب انداخت و از تعجب فقط آيه بسم الله الرحمن الرحيم را تبسم كردند . بعد از چند دقيقه اي توقف از ايشان سئوال كردند كه موضوع چيست؟ ناگهان فرمودند كه فردا، كاروان عازم نبرد حق عليه باطل مي گردد و اين حقير با اين كاروان همسفرگردم. اين جمله در اين نيمه شب، دل پدر و مادر پيري كه سالها انتظار، بزرگ شدن چنين فرزندي را داشتند نارحت كرد، زيرا كه اميدي كه در آينده جز اين فرزند نداشتند يعني كسي كه بتواند در آينده اي نزديك آنان را كمك و ياري دهد نداشتند. شهيد فرمودند كه حتماً چه رضايت شما باشد و چه نباشد حتماً من بايد صبح زود همراه  با كاروان عازم شوم. ليكن پدر و مادر مصلحت را برآن ديدند كه رضايتي، اما رضايتي كه در آن توكل برخدا داشتند براي اين فرزند بدهند و همينطور رضايتي گرفت. ناگهان در اين حال كه رضايت نام به اتمام رسيد، داي ماشيني به گوش رسيد، شهيد با عجله در آن نيمه شب با خداحافظي از پدر و مادر راهي سوق گرديد. صبح هنوز سپيده نزده بود كه شهيد به سوي خانه رئِس آموزشگاه رفت هنگامي كه در زد، هنوز رئيس آموزشگاه در خواب بود، بيدار شد و تعجب كرد كه چه كسي است كه در اين صبح زود به من كار دارد، در را باز كرد، ناگهان با چهره نوراني دانش آموزي كه درخواست رفتن را مي كرد، مواجهه شد، با تعجب و حيرت پرسيد كه فكر مي كنم ديشب، هيچ گونه خوابي در چشمان تو نرفته است. و دوباره رئيس آموزشگاه براي عدم رفتن اين جوان گفتند كه كاروان ديروز عصر از دهدشت رفته است و شما دديگر نميتوانيد با آنان همسفر گرديد. امّا اين جوان گفتند كه اگر كاروان به اهواز رسيده باشد بايد حتماً خودم را به آنان برسانم. خلاصه مسئولين آموزشگاه مجبور ثبت نام ايشان شدند و بعد ار ثبت نام خودش با كاروان از شهرستان دهدشت عازم جبهه حق عليه باطل شد كه در منطقة عملياتي و خط مرزي فكه رهسپار شدند.

امّا در حين عازم، چنانكه يكي از همراهان ايشان تعريف مي كرد، شعارهايي از قبيل تا خون در رگ ماست ، خميني رهبر ماست و خون بر شمشير پيروز است شرق و غرب نابود است سرميداد. و همچنانكه تعريف ميكرد و گفتند كه در محور عملياتي يكمرتبه حدود 400 نفر بوديم كه به محاصره بعثيان در آمديم. ناگهان شهيد رستم دستار نواررا بر مسلسل سوار كرد و به جابگوئي در مقابل نيروهاي دشمن پرداخت. با رشادت و دليري فراوان به بچه ها نويد ميداد كه، مگر آخر كار ما مردن نيست؟ پس چه مرگي بهتر از ترك سرخ و چه كاري بهتر از تن به زلت ندادن. پس شهيد كسي بود كه توانست با رشادت و دليري فراوان و با نثار كردن خون خود دشمن را به زانو در بياورد و به عقب براند، تا اينكه جان چندين نفر را نجات دهد. اما در اين حال هواپيما ي بمب افكن دشمن سر رسيد و با بمباران كردن منطقه بر اثر تركش چند گلوله به پيشاني و كليه اش جان به جان آفرين تسليم گفت و با لبيك به حسين زمان به سوي معشوقه اي كه جانگدازش بود روان گرديد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

     

وصیت نامه

و لما تحسبن الذّين قتلوا في السبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

الهي پرودگارا در اين احظه كه قلم را در دست گرفتم و كاغذ را محيا كردم مي خواهم چند وصيتي بنويسم دستم مي لرزد زيرا مي ترسم كه در راهي كشته شوم كه مورد رضايت تو نباشد، پروردگارا من از زندگي ناراحت نيستم دراين لحظه كه ميخواهم پا به عرصه نبرد حق عليه باطل بگذارم ترس دارم كه بعضي فكر كنند من ار زندگي فرار مي كنم در صورتي كه من زندگي كردن را دوست دارم و خوشحالم از حيات بتقي مانده خود ، پروردگارا هم اكنون كه دشمن كشور ما را از هر طرف مورد هجوم خود قرار داده و ميخواهد اين آئين محمدي(ص) ما را به فنا بكشند و به انقلاب ضربه وارد سازد تنها راه جلوگيري از اين دشمنان خونخوار دفاع در برابر آنها ميباشد اينكه سلاح را در يك دست و قرآن را در دست ديگر ميگيريم و به دفاع از وطن و ناموس خود برمي خيزيم باه هدف من فرار از مشقات و مشكلات زندگي نبود بلكه هدف من كه يك هدف شرعي است جلوگيري از هجوم بيگانگان است و من اين تكليف را برخو شرعي دانستم كه همدوش ساير رزمندگان در جبهة حق عليه باطل اعزام شوم تا اين عبادت من كفاره گناهان گذشته ام باشد.

اين جانب با اعتقاد به يگانگي ذات باري تعالي و رسالت انبائش و اعتقاد به روز قيامت و عدالت خداوند يش و امامان معصوم ميخواهم راهي را بروم كه خدا فرمانش داد و موحّدين بر آن راه رفته اند و نگاهي خلاصه به تاريخ در مي يابيم كه از هابيل تا قابيل و از نمرود و حضرت ابراهيم و موسي و فرعون از زمان عيسي تا هواريون و از عصر محمد (ص) تا قريش و بني امّير هميشه خوب و بد با هم بودند و بعد از چند صباحي از نيكان نام نيك و از بدان هيچ به جايي نه مانده است پس ما كه خود را حسيني ميدانيم بايد دهرو حسين باشيم و مانند حسين كه خود هفتاد دو تن از خانواده اش را در راه خداوند داده اند بگذار ما هم يكي يا دونفر را بدهيم.

اگر به باور اين كه عالم و جهان آخرت اعتقاد داشته باشيم بايد شكر كنيم كه در را چرا، كشته ميشويم و به صف شهدا ملحق ميگرديم ، اي پدر و مادر و برادران شما چشم من هستيد ولي امام و اسلام و قرآن قلب ما هستند، اگر ما چشم خود را دست بدهيم زنده مي مانيم ولي اگر قلب خود را از دست بدهيم از بين خواهيم رفت پس اي مسلمانان حسين زمان را ياري كنيد و او را تنها نگذاريد و به شما وصيت ميكنم كه مرگ من گريه و زاري نكنيد چرا كه راه سعادت را انتخاب نمودم و در انتهاي اين راه به آرزويم كه همان شهادت است از پروردگار خود طلب آرزو ميكنم.

من اين راه را از ديگر راههاي مرگ مقدم دانستم زيرا من عشق به خدا دارم و مي خواهم به سوي او عروج كنم.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرو از اوست         عاشقم بر همه عالم كه هم عالم از اوست

آنچه از دريا به دريا ميرود                                 از همانجا كه آمد آنجا ميرود

اي مسلمانان همه مي دانيد كه بايد روزي رخت با همه سختيها و بايد رخت بربنديم و به دنياي آخرت سفر كنيم پس بهتر اين است كه در جواني كشته شويم زيرا در جواني بايد شيوة پيامبري را بياموزيم.

چند وصيتي با پدر ومادر و برادرانم و خواهران و اقوامان دارم امّا اي پدر مريضم و مادر عزيزم مي دانم كه شما در بزرگ كردن من رنج  زيادي را متحمّل شديد من شرم دارم در برابر شما ولي پدر و مادر بنده تا رضايت شما را جلب نكردم پا در ميدان جنگ نگذاشتم ما بايد يا دعوي مذهب خداشناس نكنيم يا بايد در اين لحظة حساس براي دفاع مقدس از هيچ گونه تلاش دريغ نورزيم و مرگ سرخ را قبول بكنيم و براي حسين زمان جبهه ها را پر كنيم ترس از مرگ يا خوار زندگي فرار از زندگي وظيفة يك فرد مؤمن و معتقد به ايزد تعالي نيست من از مرگ نمي ترسم تمام لذت دنياي مادي را زير پاي خود گذاشتم  تا اينكه شايد با اين كار خود بتوانم جوابگوي عملهاي خود در قيامت باشم برادران و همسنگرانم و همكلاسها شما سلاح گرم مرا نگذاريد سرد شود و نگذاريد درخت اسلام خشكيده شود و آن را زنده نگه داريد و تا آخرين قطرة خون خود دفاع مقدس را از وطن و دين خود را يك وظيفة شرعي و مقدم بدانيد. ار تمام وابستگان و اقوامان و افرادي كه من را ديده اند و مي شناسند كمال پوزش مي طلبم از شما خواهشمندم كه من را حلال كنيد مخصوصاً از پدر و مادر خود و برادران و خواهران و خانة عمويم حلاليت كامل مي طلبم .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده